خــــاطــرات دانشجویـــی ((صرفا از 3 مکان))

maxin

Well-known member
مکسین نکنه از موش میترسی!!! موش و مارمولک چندش هستن ولی ترس ندارن که مارمولک خصوصا اگه کوچیک باشه خیلی هم قشنگه موش هم ترسناک نیست سوسک یه چیز دیگست اصن قابل تحمل نیست...:a2d3:
نخیرم
47319_pfft1.gif
اینو وسه شوما گفتم.
من فقط از اسمشو نبر میترسم:dadad4:
 
آخرین ویرایش:

biotechnologist

New member
یه بار سر کلس یکی از اساتید خیلی مهربونمون یه عنکبوت با سایز متوسط اومده بود خیلی ترسناک نبود ولی نمی دونم چرا چشم من اتوماتیک روش فوکوس کرده بود.اولش سمت دوستم بود مشکلی نبود. بعد کم کم اومد سمت من.من کلا دل اینکه پامو رو حشرات بذارم ندارم.من ردیف اول میشستم اولش پامو گرفتم بالا بلکه رد شه بره ولی خنگه همونجا وایساده بود بعد تا اومدم پامو بذارم روش یه دفعه راه افتاد.استاد بنده خدا هم داشت درس میداد.6 نفر هم که بیشتر نیستیم.هی عنکبوته دورتر میشد منم هی پامو بیشتر دراز میکردم که لهش کنم،داشت میرفت سمت عقب کلس من هم همچنان درجا پامو بیشتر دراز میکردم سمت عقب صندلی، دیگه استاد بنده خدا بین حرفاش اومد لهش کرد.:tonguesmiley: گفت من دلم نمیاد حشرات رو بکشم ولی چون ازون موقع حواستونو پرت کرد بود کشتمش. تازه بعدش من تو این فکر بودم که عنکبوته له شده کف کفش استاد!:21:
 

marynas

New member
سال اول تو سلف ظرف یبار مصرفو 150میفروختن و بقیه پولشو آدامس یا شوکولات میدادن!یبار ظرف گرفتیم و استفادمون نشد!سه نفر بودیم یهو دلمون نوشابه خاست اما پول همرامون نبود!ینی سه نفرمون روهم درحد100یا 200تومن داشتیم:5: با دوتام آدامس!!
من رفتم ب آقاهه گفتم ی نوشابه بده!نوشابه رو ک داد اون ظرف+پول+دوتا آدامسو گذاشتم جلوش و گفتم بقیشو بعدا میارم!بدو بدو ازاونجا دورشدم ک چیزی نگه!بیچاره فقط نگاه میکرد:33:
اما خیلی چسبید :p
همیشه دلم میخاست یجوری این آدامسارو ب خودشون برگردونم :thumbsupsmileyanim:
 
آخرین ویرایش:

gisoo23

New member
زمان دانشجوي اغلب اوقات کلاسهاي معارفمون هميشه ادغامي بود. يعني دو تا گروه باهم بوديم. خلاصه شلوغ ميشد. منم هيچوقت حوصله گوش دادن به حرفاي استاد رو نداشتم.
يه روز دير رفتم سرکلاس . ديدم همه صندلي ها اشغال شده. خلاصه مجبور شدم برم رديف اول صندلي ها بشينم.
يه کم که نشستم ديدم حوصله ام سررفته. يه جدول تو کيفم داشتم. درش اوردم و با اعتمادبنفس تمام گذاشتم جلوم و شروع کردم به حل کردنش! دقيقا نيم متر با استاد فاصله داشتم. ولي خيالم راحت بود که استاد فقط به ته نگاه ميکنه و هيچوقت به من که انقدر نزديکم زل نميزنه!
خلاصه همينجوري غرق حل کردن جدول بودم که حس کردم خيلي ساکته. سرمو اوردم بالا ديدم استاد وسط تدريس مکث کرده و توسکوت داره به من نگاه ميکنه! بچه ها بهش گفتن استاد چرا ادامه نميديد؟
استاد هم با يه لحن خاصي گفت اجازه بديد اين خانم جدولشو کامل حل کنه بعد من درسو ادامه ميدم که حواسشون پرت نشه!!!!!!
عاقا منو ميگي از شرمندگي داشتم آب ميشدممممم. سريع خودمو جمع کردم و با يه لبخند مليح به استاد فهموندم که (غلط کردم)!
خخخخخ
 

هانیه

Well-known member
سر کلاص معارف فک کنم اخلاق بود یکی از دخترامون سر کلاص خابید یک دفعه کلاص ساکت شدش بیچاره دختره یک خروپف میکرد صداش تو کلاص پیچید

یک دختر غرق در خاب ونگاه های 50 نفر ویک دونه استاد بهش بود

حالا زورکی بیدارش کردن میگفت استاد خاب نبودماااااااااااااااااااااا باور کنین خاب نبودم داشتم به حرفاتون گوش میدادم ....

یادش بخیر اینقدر خندیدم ...دخترخانم خیلی خجالت کشید اخی ...:thanks:
 

necrotizing fasciitis

Active member
خاطرات دخترا رو میخونم به این فکر میکنم که اسم ماپسرا. بد در رفته!!!
راستی یه خاطره توپ از سربازی دارم راجع به درست کردن دم نوش اختراع خودم( نمک، زردچوبه، فلفل) و دادن به یه کادریش به یه کادر

- - - Updated - - -

خاطرات دخترا رو میخونم به این فکر میکنم که اسم ماپسرا. بد در رفته!!!
راستی یه خاطره توپ از سربازی دارم راجع به درست کردن دم نوش اختراع خودم( نمک، زردچوبه، فلفل) و دادن به یه کادریش به یه کادر
 

gisoo23

New member
خاطرات دخترا رو میخونم به این فکر میکنم که اسم ماپسرا. بد در رفته!!!
راستی یه خاطره توپ از سربازی دارم راجع به درست کردن دم نوش اختراع خودم( نمک، زردچوبه، فلفل) و دادن به یه کادریش به یه کادر

- - - Updated - - -

خاطرات دخترا رو میخونم به این فکر میکنم که اسم ماپسرا. بد در رفته!!!
راستی یه خاطره توپ از سربازی دارم راجع به درست کردن دم نوش اختراع خودم( نمک، زردچوبه، فلفل) و دادن به یه کادریش به یه کادر
خخخخخ
من جدول زياد حل ميکردم سر کلا.س ها.
بعضي وقتها که سوالات جدول تخصصي بود سرکلا.س ازاستاد ميپرسيدم وسط تدريس!
استاد بيچاره هم فکرميکرد من جوياي علم هستم و به سوالهام جواب ميداد و ناخواسته خونه هاي جدول منو پر ميکرد!!!
بچه هايي که ميدونستن من دارم جدول حل ميکنم، با سوال پرسيدنم ميمردن از خنده. اما طفلک استاد از همه جا بيخبر بود و جواب سوالهامو ميداد با حوصله!
اگر ميفهميد اين سوالها براي پرکردن جدولمه، پوستمو ميکند!!!!
عالمي داشتيم زمان دانشجويي[emoji1]
 

marynas

New member
خاطرات دخترا رو میخونم به این فکر میکنم که اسم ماپسرا. بد در رفته!!!
راستی یه خاطره توپ از سربازی دارم راجع به درست کردن دم نوش اختراع خودم( نمک، زردچوبه، فلفل) و دادن به یه کادریش به یه کادر

- - - Updated - - -

خاطرات دخترا رو میخونم به این فکر میکنم که اسم ماپسرا. بد در رفته!!!
راستی یه خاطره توپ از سربازی دارم راجع به درست کردن دم نوش اختراع خودم( نمک، زردچوبه، فلفل) و دادن به یه کادریش به یه کادر

اتفاقا مام ی همچین دمنوشی داریم البته فقط آب و زردچوبه :)
یبار ی هم اتاقیم از بیرون اومده بود براش ازاینا درست کردیم!!بهش گفتیم بیا ما آب پرتقال خوردیم دلمون نیومد تو نخوری!بیچاره انقد خوشحال شده بود ک دیگه نمیدونست چجوری ابراز کنه
بعدشم ی نفس داد بالا!نصف لیوانو ک خورد تازه فهمید انگار ی خبراییه!ازبس مهربون بهش شربتو!!! داده بودیم باورش نمیشد الکیه
کلی فحش خوردیم ازش :|
 
بالا