100 داستانک از زندگی امام هادی (ع) «هر روز یک داستان»

maxin

Well-known member
برگ پنجاه و ششم.

بسم الله...




وارد زندان شد.


از شیعیان بود.


زندان بان جلو رفت. گفت: "برای چه آمده ای؟ آمده ای از مولایت خبر بگیری؟ "


گفت: " نه! چه کسی این حرف را زده، مولای من متوکل است. "


زندان بان خندید، گفت: " مولای تو؛ امام هادی علیه السلام، بر حق است. نترس! مولای من همامام هادی علیه السلام است. "




بحارال، ج 50، ص 194





نارضایتی پدر و مادر ، کم توانی را به دنبال دارد و آدمی را به ذلت می کشاند.

مسند الامام النقی ، ص 303
2_7.gif





 

maxin

Well-known member
برگ پنجاه و هفتم.

بسم الله...

زندان بان را عوض کردند.

آدمی بود بی رحم، دستور داشت امام را بکشد.

نگران بودیم.

امام زیر لب زمزمه کرد: " من از شتر صالح، نزد خدا عزیزترم. بهره ببرید سه روز، که این وعده ای است حتمی. "

منظورش را نفهمیدیم.

سه روز گذشت.

عده ای شورش کردند. خلیفه به قتل رسید و دستورش اجرا نشد.

منتهی الامال، ج 2، باب 12

2.jpg




 

maxin

Well-known member
برگ پنجاه و هشتم.

بسم الله...





وارد زندان شد.


دید امام نشسته روی حصیری، مشغول عبادت است.


سلام کرد، کناری نشست و همان طور مجذوبِ صورت نورانی و رنجور امام اشک ریخت.


امام به آرامی می پرسید: " چرا گریان و ناراحتی؟ چرا این جا آمدی؟ "


فکر مسئول زندان که گفته بود امام را خواهیم کشت، بی تابش کرده بود.


امام ادامه داد: " ناراحت نباش، به هدفشان نمی رسند و دو روز بیش تر زنده نخواهد ماند. "


دو روز گذشت و کشته شدند، هر دوشان، زندان بان و متوکل.






بحارال، ج 50، ص 196 _ منتهی الامال، ج 2، ص 437




2_7.gif
 

maxin

Well-known member
برگ پنجاه و نهم

بسم الله...

پانزده سال پیش از امام پرسیده بود: " از خلافت متوکل چه قدر مانده است؟ "

آیه ای از شوره ی یوسف را خوانده بود:

" هفت سال پیاپی کشت می کند... . سپس از پی این سال ها هفت سال سخت بیاید... و آن گاه سالی بیاید که به مردم کمک شود. "

خبر مرگ متوکل همه جا پر بود؛ در ابتدای سال پانزدهم.
بحارال، ج 50، ص 186
 

maxin

Well-known member
جواب دندون شکن

بسم الله...

روایت کرده اند که:

روزی متوکل حضرت امام علی النقی علیه السلام را دید و به دقت به عمامه ی نفیس آن حضرت نگاه کرد و سپس از روی اعتراض گفت:

ای هادی (علیه السلام) این دستار که بر سر بسته ای چند خریده ای؟

حضرت فرمودند: کسی که برای من آورده پانصد درهم خریده است.

متوکل که قصد اندرز و موعظه به حضرت هادی علیه السلام طبق آیه “ انَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ ” (یعنی: خداوند اسراف کنندگان را دوست نمی دارد. انعام، ۱۴۱) را داشت،

گفت: دستاری به پانصد درهم نقره بر سر بسته ای؟ اسراف کرده ای!

حضرت فرمودند: شنیده ام در همین روزها کنیز زیبایی به هزار دینار زر سرخ خریداری کرده ای!

متوکل گفت: صحیح است.

حضرت فرمودند: من به پانصد درهم عمامه ای گرفتم برای شریف ترین عضو بدنم، ولی تو به هزار دینار زر سرخ کنیزی خریده ای برای پست ترین اعضایت!

حال خود انصاف بده اسراف کدام است؟!

متوکل بسیار خجل و شرمنده شد و گفت: انصاف آن است که در اعتراض به بنی هاشم استفاده ای برای ما نیست!


لطایف قرآنی، ص 54
 

maxin

Well-known member
خواهش می کنم داداش مجید....التماس دعا.:riz304:امیدوارم بقیه تو فروم های دیگه ادامش بدن.
تا نشناسی ارادت پیدا نمیشه.
:riz304:
 

maxin

Well-known member
برگ شصتم

بسم الله...

آمده بودند برای دیدن قبیله.

من هم نشستم کنارش، گفتم: " فقیرم. "

یک مشت از ماسه های بیابان برداشت و ریخت توی دستم، گفت: " این ها گره از کارت باز می کند. "

تعجب کردم، ماسه ها را ریختم توی یک کیسه و گذاشتم توی جیبم. بعدا که از جیب در آوردمشان، مثل طلا برق می زدند.

زرگری را آوردم خانه تا از آن ها برایم یک شمش بسازد؛ خوب که وارسی شان کرد، گفت: " این ها را از کجا آوردی؟ عجب خالص و یک دست است! تا حالا طلا ندیده بودم، این جور مثل ماسه پودر شده باشد. "

بحارال، ج50، ص 139
 

maxin

Well-known member
برگ شصت ویکم

بسم الله...

گفتند: " منظور پیامبر از این که با روزگار دشمنی نکنید که با شما دشمنی می کند، چیست؟ "

گفت: " منظورش، اهل بیت بوده.

روز شنبه؛ اسم پیامبر است.

یک شنبه؛ کنایه از امیرالمومنین علیه السلام.

دوشنبه؛ حسن و حسین علیه السلام.

سه شنبه؛ سجاد، محمدباقر و جعفر صادق علیه السلام.

چهارشنبه؛ موسی بن جعفر، علی بن موسی، محمد جواد علیه السلام و من(علی النقی).

پنج شنبه؛ فرزندم حسن علیه السلام.

جمعه هم؛ نوه ام، مهدی موعود است. "
بحارال، ج 50، ص 139

2_7.gif
 

maxin

Well-known member
* برگ شصت و دوم

بسم الله...

رفته بود پیش امام.

از صبح، انگشتش زخم شده بود، شانه اش هم. لباسش هم پاره شده بود.

گفت: " چه روز شومی، خدا شرش را کم کند. "

امام رو کرد به مرد، گفت: " آخر شب و روز چه گناهی دارند وقتی که اعمال خودتان دامن گیرتان می شود؟ "


تحف العقول
9.gif

حدیث نوشت:

امام صادق علیه السلام فرمودند: هیچ عملی در روز جمعه برتر و با فضیلت‌تر از صلوات بر محمّد و آل محمّد نمی‌باشد.
روضه الاواعظین، 392 - وسائل الشیعه 7، 381
1_32149174189493695910.gif
 

maxin

Well-known member
* برگ شصت و سوم

بسم الله...

آرزو می کرد که، ای کاش امام انگشتری به او می داد.

خدمت کار امام آمد پیشش.

برایش دو درهم آورده بود. انگشتری درست کرد برای خودش.
*
در جمعی شراب تعارفش کردند. اصرار کردند مجبور شد، خورد.

انگشتر تنگ شد توی دستش.

انگشتش را فشار می داد. نمی توانست بچرخاند تا وضو بگیرد.

صبح شد.

انگشتری در دستش نبود.

توبه کرد و استغفار.

گفت: " خدایا؛ مرا ببخش، اشتباه کردم. "


بحارال، ج 50، ص 155 - زندگی نامه ی چهارده معصوم؛ سید محمد تقی مدرسی



امام علی النقی الهادی علیه السلام می فرمایند:کسی که از خویشتن راضی باشد ، خشم گیرندگان بر او بسیار گردند . بحار ال جلد 69 صفحه 316
 
آخرین ویرایش:

maxin

Well-known member
* برگ شصت و چهارم

بسم الله...

شب خواب دید پیامبررا.

مشتی خرما به او داد، 25 دانه.

صبح رفت پیش امام هادی علیه السلام، مشتی خرما به او داد، گفت: اگر پیامبر بیش تر داده بود، بیش تر می دادم. "

شمردشان، 25 دانه بود.
بحارال، ج 50، ص 153

پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله فرمود :

براى شهادت حسین علیه السلام ، حرارت و گرمایى در دلهاى مؤمنان است که هرگز سرد و خاموش نمى شود.
کتاب جامع احادیث الشیعه ، ج 12، ص 556
 

maxin

Well-known member
* برگ شصت و پنجم

بسم الله...

حکم سجده بر شیشه را نمی دانست.

با خودش گفت: " حتما درست است، چون از زمین است. "

نامه ای آمد از طرف امام: " شیشه از ریگ و نمک است و بر آن نمی توان سجده کرد. "


بحارال، ج 50، ص 176 _ اثبات الوصیه
broad15.gif

امیرالمومنین علیه السلام خطاب به خاک کربلا فرمودند:

چه خوشبویى اى خاک! در روز قیامت قومى از تو به پا خیزند که بدون حساب و بى درنگ به بهشت روند.

شرح نهج البلاغه ابن حدید، ج 4، ص 169
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: IL-2

maxin

Well-known member
* برگ شصت و ششم

بسم الله...


زمان حکومت واثق بود و ترک ها شده بودند کارگزارشان.

یک روز یکی از آن ها آمده بود مدینه با دارودسته اش، دنبال عده ای از عرب های شورشی تا دست گیرشان کند.

از مقابل ما می گذشتند که امام صدایش زد.

با او صحبت کرد به ترکی.

مرد از اسب پیاده شد. احترامش کرد. دست امام را بوسید.

نزدیک رفتم تا ببینم امام به او چه گفته.

- این مرد پیغمبر است، نه؟

- نه!

- پس چطور مرا به اسم صدا زد، اسمی که در قبیله ی خودمان در زمان بچگی مرا صدا می زدند؟!



بحارال، ج 50، ص 124 _ محجۀ البیضاء، ج 4، ص 320_ اعلام الوری، ص 343





broad9.gif




امام علی علیه السلام:

بهترینِ نیکیها، محبّت و علاقه به ماست و بدترینِ بدیها، دشمن داشتن ماست.


غررالحکم، ح 3363​
 

maxin

Well-known member
* برگ شصت و نهم

بسم الله...

از بزرگان بود.

آمد پیش امام هادی علیه السلام.

از وامی که باید پرداخت می کرد صحبت کرد.

امام به وکیلش گفت: " سی هزار درهم به او بده و سی هزار درهم به همراهش. "

همان مقدار هم داد به وکیل.

از پادشاهان هم این بخشش را ندیده بود، حتی در خواب.


بحارال، ج 50، ص 173








متاسفانه تو منبع اصلی دو داستان جا افتاده بود اگر منبع تصیحیح شد تو این تاپیک اعمال میشه.

 
آخرین ویرایش:

maxin

Well-known member
* برگ هفتادم

بسم الله...





نمی توانست همیشه در خدمت امام باشد.


نامه نوشت: " ما دوست داریم همان طور که با خدا همیشه و در همه جا ارتباط داریم، با امام مان هم ارتباط داشته باشیم. چه طور چنین چیزی ممکن است؟ "





*****





جواب نامه را بی معطلی و با ذوق و شوق باز کرد.
نوشته بود: " هروقت حاجتی داشتی، کافی ست لب هایت تکان بخورد؛ شک نکن که پاسخش به تو خواهد رسید. "






بحارال، ج 50، ص 155











پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرمایند: خداوند عطسه را دوست می دارد و خمیازه را مکروه می داند.
هر گاه کسی عطسه کند، حمد خدا گوید و هر مسلمانی که عطسه را می شنود، او را دعا گفته و از خداوند مزید رحمت طلب کند.


بخاری، الجامع الصحیح، ج 5، ص 2290​
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: elham2012

maxin

Well-known member
* برگ هفتاد و یکم

بسم الله...

فراموش کرده بود، برای وضوی نیمه شبِ آقایش آب آماده کند.

امام که بیدار شد، از ترس مخفی شده بود.

امام صدایش کرد.

رفت جلو، می لرزید، گفت: " آقا، من... . "

امام گفت: " چرا آب را گرم کرده ای؟ مگر نمی دانی من با آب سرد وضو می گیرم!؟ "

تعجب کرد، گفت: " من فراموش کرده بودم. حتی دست به سطل آب نزده ام، باور کنید! "

- حالا که خدا خواسته با آب گرم وضو بگیریم، ما هم اطاعت می کنیم. شکر خدا که اهل بندگی هستیم و خدا هم در عبادتش کمک مان می کند.

جدم پیامبر می گفتند: خدا دوست ندارد وقتی به بنده اش اجازه ی استفاده از نعمتی را داده، خودش زیر بار نرود.

بحارال، ج 50، ص 126 - اثبات الهدایه



 

maxin

Well-known member
* برگ هفتاد و دوم

بسم الله...

اختلاف داشتند بر سر آن چهار روزی که روزه در آن ثواب بیش تری دارد.
رفتند خانه ی امام.
تازه نشسته بودند که امام گفت: " آمده اید از روزهایی که روزه در آن بهتر است بپرسید؟ "
گفتند: " بله. "
گفت: " هفده ربیع الاول، بیست و هفت رجب، بیست و پنج ذی القعده و هیجده ذی الحجه. "

بحارال، ج 50، ص 158


82a7fb8521082.jpg




 

maxin

Well-known member
* برگ هفتاد و سوم

بسم الله...

مرد، مریض بود.

طبیب آمد برای معالجه و نسخه ای نوشت.

مرد اما ناراحت: " این موقع شب دارو را چه طوری پیدا کنم؟ "

هنوز طبیب نرفته بود که غلام امام آمد پیش او، با سلامی از طرف امام و شیشه ای از همان دارو.


اصول کافی، ج 2 - بحارال، ج 50، ص 150


امام علی علیه السلام: چه بسا سخنی که پاسخ آن سکوت است.


غررالحکم، ج 4، ص 64
 

maxin

Well-known member
* برگ هفتاد و چهارم

بسم الله...





در بیرونی خانه ی امام نشسته بودم.


از سر و صدای اهل خانه معلوم بود خبری هست.


همان طور که امام مشغول صحبت بود، هلهله شد، یکی از خدمت آمد و خبر به دنیا آمدن پسری را داد. ایستاد برای مژدگانی.


برخورد امام سرد بود و عادی.


برگشت؛ دست از پا درازتر.


گفتم: " آقاجان! مثل این که خوش حال نشدید؟ "


- به زودی خواهی دید که این پسر خیلی از مردم را گمراه می کند، آن وقت از چشم تو هم می افتد.





بحارال، ج 50، ص 176​
 

maxin

Well-known member
* برگ هفتاد و پنجم

بسم الله...

خوابیده بود توی رخت خواب.

گریه می کرد و ناله.

امام آمد به دیدنش.

نشست بالای سرش.

دستانش را گرفت در دستش و گفت: " از مرگ می ترسی؟! اگر تن و بدنت کثیف باشد، حمام نمی روی؟! مرگ هم مثل حمام است، از گناهان پاکت می کند و تو را به آسایش می رساند. "

بیمار، آرام شد و همان طور دست در دست امام از دنیا رفت.
بحارال، ج 50 - اصول کافی، ج 2
 
بالا