کمی برای سادگی ام...

parnian24

New member
هرگز نگو که دوست داری ، اگر حقیقتاً بدان اهمیت نمی دهی
درباره احساست سخن نگو ، اگر واقعا وجود ندارد
هرگز دستی را نگیر وقتی قصد شکستن قلبش را داری
747919_comet.gif
(مسافر كوچولو)
 

parnian24

New member
دلــــم یـــــــک آدم برفـــــــی می خــواهــــد

تا وقتی حرفـــــــــ هــــــایم را شنید

آبـــــــــ شود


نباشـــــــد دیـــــــــــگر
201420_viannen_04.gif
 

k-b

New member
تا دید مرا گفت که خوشحالم مُرد
دردی نکشید و گوهرم را هم برد
شرمنده ی روی ماهتم سعدی جان!!!
اعضای مرا همین بنی آدم خورد!
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: akhbar

sara77

New member
آری از پشت کوه آمده ام...

چه می دانستم این ور کوه باید برای ثروت، حرام خورد؟!

برای عشق خیانت کرد

برای خوب دیده شدن دیگری را بد نشان داد

برای به عرش رسیدن دیگری را به فرش کشاند

وقتی هم با تمام سادگی دلیلش را می پرسم

می گویند: از پشت کوه آمده!

ترجیح می دهم به پشت کوه برگردم

و تنها دغدغه ام سالم برگرداندن گوسفندان از دست گرگ ها باشد،

تا اینکه این ور کوه باشم و گرگ !
 

somaye0f

New member
این همه جور و جفا، با من دلداده ات ای یار چرا؟
این همه قهر وغضب، با من افتاده به خاک درت ای شاه چرا؟
این همه خصم و عتاب، با من مست ز جام لبت ای ماه چرا؟
این همه کین و عداوت ، با من صلح و صفا خواه چرا؟
این همه رنگ و ریا، با من بی ¬رنگتر از آب چرا؟
این همه حیله و نیرنگ،با من صادق و رو راست چرا؟
این همه قال ومقال با من در بند و گرفتار به آن حلقه ی گیسوت چرا؟
من که خود ناز خریدار توام تا به ابد،
این همه خم به کمانخانه ی ابروت چرا؟
این همه خشم چرا؟ خصم چرا؟ حیله و نیرنگ چرا؟
این همه جور و جفا، با من دلداده ات ای یار چرا؟آه چرا؟ آه چرا؟(غریب آشنا)

 

somaye0f

New member
دل من چندی است که برایت تنگ است
آسمانش ابری و گهی بارانی است
گوییا خورشیدش مهر از او بگرفته
همه جا تیره وتار ،همه جا سرد و خموش
دل غریب و تنها کنج سینه خفته
دل اسیر است اینجا
می¬فشارد او را، در و دیوار قفس
می¬زند او مشتی،هی به دیوار قفس
تا که یابد راهی به برون از محبس
دل تنگ من، آرام بگیر
سینه را تاب تپش¬های تو نیست
جای تو در سینه است
در پس این دیوار،جایی از بهر تو نیست
در برون از محبس
هیچ کسی را مهر تو به دل نیست
هیچ کسی را دل در گروات نیست
آن یار که آتش بر جان تو انداخت
نیست خیالش از سوزش جانت
آن عشق که برده است همه¬ هوش و حواست
نیست حواسش با یاد تو یک دم
آن چشم فریبا که بدادی به نگاهش
از دست دل و دین و خدا یت
هیچش نگران نیست که دلداده کجا هست و کجا نیست
آن مه تابان کز غم دوریش در تاب و تب هستی
هیچ برایش توفیر ندارد بود و نبودت
آرام بمان دل، خاموش بمان دل
در گوشه زندان چون کوه بمان دل
نومید مشو که این شب گذران است
دیری نپاید تا صبح برآید (غریب آشنا)
 

somaye0f

New member
سینه سنگین، چشمه اشک خشکیده
بغضی در گلو، راه نفس بسته
درد مستولی، غم چیره، دل به خون غلتیده
کاسه ی صبر لبریز، طاقت از کف رفته
شب بلند و سحر در راه جا مانده، زمان مرده
سیاهی، ناامیدی ،در دل آشیان کرده
من زار و شب تار و سکوتی مرگبار و
هجرت یار و شادی رخت بربسته از خانه
مه لقایم بر ثریا و من بی پرو بال و
دست و پا افلیج بر زمین مانده
کلید بخت در دست جانان و
من اسیر و روح در زنجیر و پای بشکسته
خدایا خواهم از تو اجابت کن یکی زین دو
من و دلدار در بر، یا قالب تهی جان پرکشیده (غریب آشنا)
 

somaye0f

New member
من کز پی تو آیم ،صیاد نیم آهو
جادوی نگاه تو،دردام بیفکند م، با خود ببرد هرسو
من قصد شکار تو هرگز نکنم آهو
در دام بیفتاده آن تاب و توانش کو؟
دربند نخواهم خواست آهوی گریزان را
دانم که اسیران را یک نیم نگاهی بس
من مست دو چشمانت، بیخود شده از خویشم
در دام تو افتادم، راهی نتوانم رفت
من سرگشته و حیرانم، تو سرمست شکار خود
من محو نگاه تو،تو بگرفته نگاه از من
ای عشق چه خواهی کرد
با صید به خون گشته ؟
نادیده چرا گیری در دام بیفتاده؟
صیاد نبودی گر، دام از چه بیفکندی؟
حال این من نخچیرم در دام تو افتاده
با تیر غضبی یا که ،از جان تو خلاصم کن
یا دست عطوفت کش بربنده ی در بندت(غریب آشنا)
 

somaye0f

New member
رفتی و طبع شعرم جوشید از درونم
گویی فنون آن را از قبل خوانده¬بودم
من غافل از ردیفم، قافیه را ندانم
این شعرها که بینی می جوشد از وجودم
آرایه و جناس و دیگر فنون فروع است
اصلی ترین رموزش دلدادگی است جانم
فرق رباعی و غزل را دانی که چیست جانا؟
این سوز دل سراید، آن آتش نهانم
استاد را بگویید، تکرار مشق هایش به کار من نیامد
من شعرهای خود را مدیون یار هستم(غریب آشنا)
 

somaye0f

New member
عهد بستم همه ایام، نبندم به کسی دل
روی زیبای تو دیدم، دگرم عهد نماند
عهد بشکستم به نگاهت، به تمنای وصالت
وای بر من که تو رفتی، دگرم هیچ نماند
عهد بشکستم، دل و دین بر تو سپردم
دل و دین دادی به باد و دگرم هیچ نماند
عهد بشکستم و از دست بدادم همه هستم
تو برفتی و ببردی همـه را ، دگرم هیچ نماند
عهد بشکستم به خرابات شدم باده پرست
جام می دردست،بیخود از خود،مست مست دگرم هیچ نماند
عهدبشکستم که تو باشی و من باشم و ایام وصال
توکه رفتی من بودم و غم بود و ایام فراق دگرم هیچ نماند
عهد بشکستم که بدست آرم دل تو
گفتی ای عهدشکن دل بردار و برو دگرم هیچ نماند
عهد بشکستم حاصلم شد همه رنج و عذاب
عهد بستم که دگرنشکنم عهدم، وقتی که تو رفتی دگرم عهد نماند

وقتی که تو رفتی دگرم هیچ نماند(غریب آشنا)
 

somaye0f

New member
پیشینیان بگفتند دل را به دل، راه است
من مانده ام چه راهی است، در نیمه راه بسته است!
در معبر دلت جان، سنگ از چه رونهادی؟
تا راه را ببندی بر مستمندان کویت؟
من سنگ چین دل را با تیشه می تراشم
تا عاقبت بیابم راهی به قلب جانان
وقتی که یافتم راه بر قلب مهربانت
بر درگهش بسازم سدی محکمتر ز آهن
من باشم و تو باشی دیگر کسی نباشد
من سر سپرده باشم، تو دل سپرده باشی
من دیوانه تر ز مجنون، عاشق ترم ز فرهاد
تو شیرین تر ز شیرین، زیباتری ز لیلا
من غرق درنگاهت، تو عشوه می فروشی
من جان دهم به نازت ،تو مست و باده نوشی(غریب آشنا)
 

somaye0f

New member
گفته بودی گر بخوانم من تو را، تو عنایت می کنی
گر بیارم حاجتم را نزد تو، تو اجابت می کنی
در حریم خانه ات گر در زنم، دربه رویم وا کنی
گر نیازم با تو گویم، هر چه خواهم آن کنی
گفته بودی گر بخواهم،عشق لیلا را تو همراهم کنی
یا که حتی"صد چو لیلا کشته در راهم کنی"
دی آمدم من ، بر درگهت هی در زدم
از ته دل به یارب یارب ، هی صدایت من زدم
من خواستم ، میل لیلا را به من افزون کنی
تا که دنیا هست اورا به من ،من را به او مجنون کنی
لیک لیلا که هیچ!
کشته در راهم که هیچ!همرهی تا به قیامت هم که هیچ!
ای دریغ از یک نگاهی ، یا که حتی گوشه چشمی ای دریغ!
یا رب اینک با تو هستم
ای بزرگتر از هر چه بود و هرچه هست
مهر لیلا در دلم انداختی، من ساختم
جان شیرین را زعشق روی اوآتش کشاندی ، ساختم
امر کردی به لیلا پاسخ عشقم به بی مهری دهد، من ساختم
روی نیک دنیا زمن برتافتی، من ساختم
گفتی سجده بر درگاه لیلا زدن کاری خطاست،من را بخوان
بازگشتم من به سویت به پا نه ،بلکه به جان
راز خود را به لیلا نه، به تو گفتم خدا
جای لیلا،شب را تا سحر ،من خدا خدا گفتم خدا
شکوه از بی مهری لیلا به درگاه تو آوردم، ولی با من بگو
گر تو بی مهری کنی، شکوه بر که من برم؟
گر که لیلا راندم از خود، رو سوی تو آوردم ولی
گر تو رانی بر که باید رو کنم؟
بارالها! با من بگو رسم خدایی این بود؟
دست رد بر سینه محتاج درگاهت زدن!
شیوه مهر وعطوفت را چه شد؟
سنت بنده نوازی این بود؟
یا نه ،شاید این در که می کوبم درب تو نیست؟
یا که نیستی در خانه امشب ،یا که شاید خفته ای؟
یا که شاید برده ای دست در گوش خود تا نشنوی عجز مرا؟
یا که شاید همچو لیلا ناز با من می کنی؟
یا که شاید با ضعیفی همچو من قدرت نمایی می کنی؟
یا که شاید ...؟!!!
نه ولی آن خدایی که من شناسم اینگونه نیست
مهر او را نیست هیچش نظیری در جهان
قول او قول است، رسم اوبود مردانگی
لیک صبر او زیاد و طاقت من کم بود
بارالها،چشم امیدم به لطف توست، بر من منت بنه
جام صبر م را نکن لبریز، زودتر حاجت بده(غریب آشنا)
 

somaye0f

New member
دوستان اشعاری که گذاشت براتون از خودمه با نام مستعار غریب آشنا .ممنون میشم نظر بدید.
 

mini

New member
این روزها احساس میکنم شـــدیدا هستیم و در عین حال
عمـــیقا نیستیم …
 

mini

New member
دنـــــیـــــــا :
بازی هایت را سرم درآوردی
گرفتنی ها را گرفتی
دادنی ها را ندادی
حسرت ها را کاشتی
زخم ها را زدی
دیگر بس است چون چیزی نمانده ، بگذار بخوابم …
محتاج یک خواب بی بیدارم !

- - - Updated - - -

خیلی سخت بود …
با “بغض” نوشتم ولی با “خنده” خواندی …
 

parnian24

New member
سیگارمو قلاف میکنم فقط به احترام پدرم...
که نفهمد من سیگار میکشم ...
چون میدانم درد مرا میداند اما تحمل کشیدن سیگارمو ندارد...
 
بالا