پاتوق همیشه داااااااااغ خوشگذرونی ☻

eeeeeeehsan

New member
ملوم نیست چقد کارای خاک بر سری کردی ک 99% شو نمیتونی بگی.... نچ نچ نچ .... :motat:

حالا 99% هم اغراقه، 95%... ولی آره خیلی از اینکارا کردم!! خدا منو ببخشـه...
02.gif

ولی تو که خاطره تعریف نکردی معلومه که 100%ـش رو نمیتونی بگی!!... نچ نچ نچ :smiliess (3):
 

kolouche

New member
من ی خاطره تکراری دارم.... فعلا دیگه چیزی یادم نمیاد..... ی بار واسه یکی از بچه ها تریف کردم....

چند سال قبل ی روز صبح خواهرام رفتن بیرون . مامان بابامم خونه نبودن.....من خونه تنها بودم.... خواهرم ک کارش بیرون تموم شد و اومد خونه ، کلید نداشت، هر چی زنگ میزنه میبینه کسی درو باز نمیکنه.... بعد دیگه خودشو هلاک میکنه از در زدن و زنگ زدن و منو صدا زدن و اینا....از شدت نگرانی ک نکنه بلایی سرم اومده باشه میزنه زیر گریه و شدید گریه میکنه.... میره ب همسایمون میگه.... همسایه جان و خانومش میان کمکش.... یکی زنگ آیفونو میزنه، یکی زنگ در، یکی هم در میزده....
... وباز هم کسی درو باز نمیکنه....:thumbsupsmileyanim:
بعد دیگه همسایمون اینا هم خیلی نگران میشن ک من کاریم نشده باشه... آخه صبح زود جایی هم نداشتم برم.... پس قطعا تو خونه ام.....
بعد همسایمون میاد رو پشت بوم و از رو پشت بوم میپره تو تراس و شیشه در تراس رو میشکنه و میاد تووووووووووو.....
میاد تو اتاق خوااااااااب.......
بعد میاد میبینه که چی ی ی ی ی ی ی ی.....
سحر جوووون اندر خواب نااااااااز ..... زیر لحـــــــاف.......
تازه منو که بیدار کرد انقد اعصابم از دستش خورد شد:sdasdasd: .... لحافو رو از روم زد کنار....منم با عصبانیت دوباره دادم رو خودم.... :ad54ad:

چون صب ک همه رفتن من اومدم زیر لحاف مامانم اینا خوابیدم ک خنک و سنگین بود.... خیلی حال میداد.....منم کلا خوابم سنگینه ..... آخ ک چقد خواهرم گریه کرده بود....الهــــی بمیرم.... فکر میکرد مردم.....:sarma:
 

sa@@ra

New member
من به این نتیجه رسیدم شماها خیلی بجه های خوب و ارومی هستید مامانم میگفت تو شری باورم نمیشد میگفتم مردم و ندیدی:)))))))))
با خوندن خاطرات شما به عمق شریت خودم پی بردم:black_eyed:
 

sa@@ra

New member
ای بابا حوصلمون سر رفت، چرا بچه ها هیچکدوم نیستن؟!!
این کلیدا که اومد حال همه رو گرفت... هی گفتم بیخیال بشیناااا گوش نکردن!!



این چندتا آهنگ خیلی قشنگن، شایدم شنیده باشید؛

Download File : 02_The_Lumineers_-_Ho_Hey_(www.SongsLover.pk).mp3

Download File : the_kooks_she_moves_in_her_own_way.mp3

Download File : The_Kooks_-_Ooh_La.mp3

Download File : 01_Counting_Stars.mp3

Download File : 02_-_Best_Day_Of_My_Life.mp3

باز خوبه بالاخره یکی اهنگای خوب غیر فارسی گذاشت مرسی اخسان
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: zErOOn3

eeeeeeehsan

New member
من ی خاطره تکراری دارم.... فعلا دیگه چیزی یادم نمیاد..... ی بار واسه یکی از بچه ها تریف کردم....

چند سال قبل ی روز صبح خواهرام رفتن بیرون . مامان بابامم خونه نبودن.....من خونه تنها بودم.... خواهرم ک کارش بیرون تموم شد و اومد خونه ، کلید نداشت، هر چی زنگ میزنه میبینه کسی درو باز نمیکنه.... بعد دیگه خودشو هلاک میکنه از در زدن و زنگ زدن و منو صدا زدن و اینا....از شدت نگرانی ک نکنه بلایی سرم اومده باشه میزنه زیر گریه و شدید گریه میکنه.... میره ب همسایمون میگه.... همسایه جان و خانومش میان کمکش.... یکی زنگ آیفونو میزنه، یکی زنگ در، یکی هم در میزده....
... وباز هم کسی درو باز نمیکنه....:thumbsupsmileyanim:
بعد دیگه همسایمون اینا هم خیلی نگران میشن ک من کاریم نشده باشه... آخه صبح زود جایی هم نداشتم برم.... پس قطعا تو خونه ام.....
بعد همسایمون میاد رو پشت بوم و از رو پشت بوم میپره تو تراس و شیشه در تراس رو میشکنه و میاد تووووووووووو.....
میاد تو اتاق خوااااااااب.......
بعد میاد میبینه که چی ی ی ی ی ی ی ی.....
سحر جوووون اندر خواب نااااااااز ..... زیر لحـــــــاف.......
تازه منو که بیدار کرد انقد اعصابم از دستش خورد شد .... لحافو رو از روم زد کنار....منم با عصبانیت دوباره دادم رو خودم....

چون صب ک همه رفتن من اومدم زیر لحاف مامانم اینا خوابیدم ک خنک و سنگین بود.... خیلی حال میداد.....منم کلا خوابم سنگینه ..... آخ ک چقد خواهرم گریه کرده بود....الهــــی بمیرم.... فکر میکرد مردم.....:sarma:

هه هه هه
96917_tooth.gif

فقط فکر کن یه وقت زلزله بیاد چه حالی میده، میمونی زیر آوار ولی بازم بیدار نمیشی... دیگه اگه نمیری از گرسنگی شاید از خواب پاشی
02.gif

منم وقتی خیلی خسته باشم خوابم سنگین میشه، غیر اینصورت خوش خوابم ولی خوابم سبکه.
 

eeeeeeehsan

New member
من به این نتیجه رسیدم شماها خیلی بجه های خوب و ارومی هستید مامانم میگفت تو شری باورم نمیشد میگفتم مردم و ندیدی:)))))))))
با خوندن خاطرات شما به عمق شریت خودم پی بردم:black_eyed:

پـس واجب شد یه خاطره تپـل تعریف کنی :smiliess (3):
 

آسمون

New member
ینی من هلاک این همه حس وحال تاپیکم...یه حرکتی یه صدایی...یه حرفی..یه حدیثی...بابادلمون پوسید...
 

sa@@ra

New member
یه کوچولو و مثبتشو تعریف میکنم براتون:))))))
اول دبیرستان بودیم معلم شیمی مون یه اقای جنتل منی بودن جای برادری :))
بعد خوشتیپ هم بود ولی اون موقع سال 84 از این عینک فریم بزرگای ری بن میزد اون موقع که مد نبود خیلی ها هم میخندیدن بش:))
شماره چشمش بالا بود طفلی
هر جلسم امتحان بود و خیلی سخت بود کلاسش کلا بچه های ما هم همه شیطون منم مبصر بودم(مبسر؟نمیدونم)
هرچند من شیمیم خیلی خوب بود ولی واسه اریت هم که شده وقتی منو صدا کرد که برم تو دفتر در همون لجظات عینکشو کش رفتم:riz481:
اون روز سوال ننوشته بود و میخواست تازه تایپ کنه:))
عاغا همه جارو گشتن دنبالش گقتن تقصیر خدمتکارا بوده یه جایی انداختن خلاصه کنسل شده:)))))))))))
بعدم فرداش خیلی شیک رفتم گفتم من اینو اخر زنگ پیدا کردم همه جارو گشتم ولی شما رفته بودین:دی
کلی هم ازم تشکر کرد:)))))))))))))
 

eeeeeeehsan

New member
یه کوچولو و مثبتشو تعریف میکنم براتون:))))))
اول دبیرستان بودیم معلم شیمی مون یه اقای جنتل منی بودن جای برادری :))
بعد خوشتیپ هم بود ولی اون موقع سال 84 از این عینک فریم بزرگای ری بن میزد اون موقع که مد نبود خیلی ها هم میخندیدن بش:))
شماره چشمش بالا بود طفلی
هر جلسم امتحان بود و خیلی سخت بود کلاسش کلا بچه های ما هم همه شیطون منم مبصر بودم(مبسر؟نمیدونم)
هرچند من شیمیم خیلی خوب بود ولی واسه اریت هم که شده وقتی منو صدا کرد که برم تو دفتر در همون لجظات عینکشو کش رفتم:riz481:
اون روز سوال ننوشته بود و میخواست تازه تایپ کنه:))
عاغا همه جارو گشتن دنبالش گقتن تقصیر خدمتکارا بوده یه جایی انداختن خلاصه کنسل شده:)))))))))))
بعدم فرداش خیلی شیک رفتم گفتم من اینو اخر زنگ پیدا کردم همه جارو گشتم ولی شما رفته بودین:دی
کلی هم ازم تشکر کرد:)))))))))))))

بابا تو دیگه دست شیطونو بستی!!! :25r30wi:
 

آسمون

New member
خیلی باحال بود ساراجون...منو یاد دبیرستان انداختی...یادش بخیررر ماسال اول یه دبیرریاضی داشتیم بنده خدا عذب بود بچه های ماهم آتیش پاره...اینقداین بنده خدارواذیت کردن که فقط یکسال دووم آوردوپابه فرارگذاشت...
من خوش ترین روزای عمرم همون دبیرستان بود یه اکیپ 4نفره بودیم...دنیامون پرازعشق وحال بود..مدرسمون خاص بود اما اصن بندنمیشدیم توکلاس...نه که فرارکنیم بریم دنبال کارای خاکبرسری ها...یه سرمیرفتیم بیرون بازبرمیگشتیم باکلی چیپس وپفک...وبقیه روزو فقط میگفتیم میخندیدیم توگوشه کنارای مدرسه...اصن دربند تحصیل نبودیم...سرکلاسم که بودیم سربه سربقیه میذاشتیم یا دبیراروسرکارمیذاشتیم... ازین خزبازیای نامه نگاری هم داشتیم اونم چه نامه هایی...یادم میفته از دبیرامون ازخجالت آب میشم.اون بندگان خدا فک میکردن ما نکته برمیداریم ازحرفاشون...ینی فقط کافی بودیه بارسرکلاس لوبریما کارمون تموم بوداما از رو نمیرفتیم...هنوزم بعضیاشو نگه داشتم..و هربارمیخونم اول یه دس میخندم بعدش یه دس گریه میکنم...الان دیگه هرکدوم یه جا سرشون گرمه..هههیییی روزگار...
 

eeeeeeehsan

New member
ینی من هلاک این همه حس وحال تاپیکم...یه حرکتی یه صدایی...یه حرفی..یه حدیثی...بابادلمون پوسید...

آره منم موافقم... خیلی دلگیر شده اینجا!!!
راهی هم دیگه به ذهنم نمیرسه...

هیچ کسی ایده ای نظری پیشنهادی چیزی نداره؟؟ آهااای مردم؟؟؟؟
 

eeeeeeehsan

New member
خیلی باحال بود ساراجون...منو یاد دبیرستان انداختی...یادش بخیررر ماسال اول یه دبیرریاضی داشتیم بنده خدا عذب بود بچه های ماهم آتیش پاره...اینقداین بنده خدارواذیت کردن که فقط یکسال دووم آوردوپابه فرارگذاشت...
من خوش ترین روزای عمرم همون دبیرستان بود یه اکیپ 4نفره بودیم...دنیامون پرازعشق وحال بود..مدرسمون خاص بود اما اصن بندنمیشدیم توکلاس...نه که فرارکنیم بریم دنبال کارای خاکبرسری ها...یه سرمیرفتیم بیرون بازبرمیگشتیم باکلی چیپس وپفک...وبقیه روزو فقط میگفتیم میخندیدیم توگوشه کنارای مدرسه...اصن دربند تحصیل نبودیم...سرکلاسم که بودیم سربه سربقیه میذاشتیم یا دبیراروسرکارمیذاشتیم... ازین خزبازیای نامه نگاری هم داشتیم اونم چه نامه هایی...یادم میفته از دبیرامون ازخجالت آب میشم.اون بندگان خدا فک میکردن ما نکته برمیداریم ازحرفاشون...ینی فقط کافی بودیه بارسرکلاس لوبریما کارمون تموم بوداما از رو نمیرفتیم...هنوزم بعضیاشو نگه داشتم..و هربارمیخونم اول یه دس میخندم بعدش یه دس گریه میکنم...الان دیگه هرکدوم یه جا سرشون گرمه..هههیییی روزگار...

اونوقت این نامه نگاری هاتون محتواشون چی بود؟ واسه کی بود؟؟؟
816717_whistle3.gif
 

biologisst

New member
عاقا بزارین پس منم اعترافات کودکیم رو بگم!
یادمه اول راهنمایی درس دینی یه معلم داشتیم...اووووف!!!اول که همه صندلی ها دورتادور چیده میشد بعدش هم نفری دو تا می پرسید سوالی 10 نمره!!!
یعنی اگه من من می کردی میشدی 10 12 13!!!
خلاصه عاقا ما حوصله نداشتیم دیگه...از منم که پرسید خوب جواب ندادم حالم گرفته شد ..آخه میان ترم بود. بعد این دینی زنگ آخر بود...زنگ میخوره همه میرن منم یواش یواش کارامو کردم اومدم که برم دیدم بعله!!! برگه ای که معلم نمره ها رو توش وارد میکرده رو میز مونده!!
منم خیلی قشنگ! اونو گذاشتم توی کیفم و رفتم خونه...به به.....دیگه هیچی رفتم خونه نگاش کردم برگه هم بر بر منو نگاه کرد!!حالا مثل این که یه گنجی چیزی باشه یا این که جرم داشته باشه یواشکی گزاشتمش زیر فرش و موکت اتاق!
جلسه ی بعدیش نیمدونم فرداش بود یا نه ...وقتی برگزار شد معلم دنبال برگه گشت هر چی گشت پیداش نکرد! منم بیخیال....مبصر رو صدا زد گفت برگه !! اونم بیچاره روحش خبر نداشت!
آقا این معلم ما عین آتشفشان شد...عصبانی......یعنی اگر هم میگفتم من برش داشتم بیا ایناهاش شاید میومد سرمو می برید!!
منم بیخیال اصن سرمو انداختم پایین به روی خودم نیاوردم... بعدش فک کنم دوباره امتحان گرفت.
بعدها مثلا یه هفته بعدش به دوستام گفتم ...گفتن بابا خوبه ولش کن بیخیال کار خوبی کردی.منم با افتخار چند باری اون برگه
 

kolouche

New member
منم ی بار امتحانمو بلد نبودم چن تا سوالشو.... معلم ک گفت برگ ها رو بیارین وقت تمومه خیلی شیک برگمو گذاشتم تو کیفم...
بعد همیشه برگه منو اول صحیح میکرد.... بهم گفت برگت نیس.... منم گفتم ااااااااااا چرا.... من خیلی هم خوب نوشتم خانوم..... گفت دوباره بنویس جواب بده....بعدم ک داشتم مینوشتم زنگ خونه ها خورد.... گفت برو خونه جواب بده فردا بیار.... ینی بیچاره در این حد بهم اعتماد داش.... اومدم خونه میخواستم طبیعی باشه ی کم ناقص نوشتم... 18 شدم آخرش....:ad54ad:
 

f70i

New member
شرمنده مزاحم شب خاطراتتون میشم ولی خوب چیکار میشه کرد من سوال دارم
الان رفته بودم سایت وزارت بهداشت نوشته بود مشاهده کارنامه چه جوریاست ؟ دادن ؟ مال سال قبله ؟ :(50):
خوب اگه ماله امساله چرا پس من کد رهگیری خودم و خواهرم رو میزنم هیچ کدومو نمیاره میگه اشتباه
اگه کسی از این جریانات خبر داره یه کوچولو منم هوشیار کنه وارد باغ بشم
 

آسمون

New member
متن نامه ها که قابل گفتن نیس احسان.امامحتواش فقط شوخى وخنده بودمثلا همون دبیروکه درحال تدریس بودسوژه میکردیم چن خط من مینوشتم برگه میرف میزپشتی دوستم میدادش به بغل دستی وخلاصه هرکی توش یه چی میپروند و همه مزش به ترس ودلهره فهمیدن دبیرابود...آخرشم روبرگه تاریخ میزدیم وثبت سندمیشد
 
بالا