مکالمه امروز من با یک دکترای پرستاری
من: به نظر شما ارشد ودکترای پرستاری بهتره یا دوباره کنکور دادن و آزاد پزشکی خوندن؟
ایشون: شوخی میکنی؟چرا دوباره کنکور؟
من: آخه با دکترای پرستاری هم باز نمیشه نسخه نوشت!
ایشون:عقده نسخه نوشتن داری؟
من: عقده توانایی کمک به دیگران دارم
ایشون: خب با پرستاری هم به دیگران کمک میکنی
من: ولی تصمیم گیرنده نیستم.اجرا کننده ام.این مسئله زجرم میده.دارم عذاب میکشم.درد بیمار رو میبینم ونمیتونم حتی یه مسکن بهش بدم.
ایشون: اینجا اینجوریه.تو همه کشورای دنیا اینطور نیست.پرستار سالاریه و پرستار نقش بسیاری داره.
من: فعلا که من اینجام و تو اون کشورا نیستم.تو یه کشور که پزشک سالاره چرا باید من پرستار باشم؟
ایشون: ولی من هیچوقت هیچ علاقه ای به پزشکی نداشتم.
من: علاقه نداشتین یا نتونستین؟
ایشون: من اگه صدبار دیگه به گذشته برگردم بازم پرستاری انتخاب میکنم.حتی اگه تغییر رشته بدم مسلما پزشکی انتخاب نمیکنم
من: اینهمه تنفر از پزشکی چرا؟
ایشون:تنفر نیست.مسئولیت پزشکی زیاده.هر لحظه نگران مریض.با شناختی که از خودم دارم میدونم که بیش از حد نگران مریضم خواهم بود و دنبال بهترین روش برای درمانش.سخته همه زندگیت شب و روزت با مریض باشی.
من: میدونید که پرستار بیشتر از پزشک همراه مریضه.یه شب تا صبح را تماما پرستار کنار مریضه ولی پزشک شاید چندبار بیدار بشه یا بهش زنگ بزنن.
ایشون: خب این اشتباست.پزشک خوب باید هر لحظه کنار مریضاش باشه.
من:این رشته منو ارضا نمیکنه.حس میکنم بیفایده ام.
ایشون: اگه اینطوره حتما رشته ات رو عوض کن.
من: