تجسم کن زمانی را ... که با ابریشمین نقش خیالت صُفه ی ایوان قلبم را به دستان نیایش فرش می کردم
arshade90 New member 2012-06-30 #101 تجسم کن زمانی را ... که با ابریشمین نقش خیالت صُفه ی ایوان قلبم را به دستان نیایش فرش می کردم
Artmis.a New member 2012-06-30 #102 تو را من چشم در راهم به سعي ام تا ز دل يك ديده بگشايم ببينم من فراخي را خبر گيرم من از يارم تو را من چشم در راهم
تو را من چشم در راهم به سعي ام تا ز دل يك ديده بگشايم ببينم من فراخي را خبر گيرم من از يارم تو را من چشم در راهم
Artmis.a New member 2012-06-30 #104 ز اصحاب نبی طیب و طاهر علی ست در هر دو جهان باطن و ظاهر علی ست جمعی دانند اول و جمعی آخر پس ثابت شد که اول و آخر علی است
ز اصحاب نبی طیب و طاهر علی ست در هر دو جهان باطن و ظاهر علی ست جمعی دانند اول و جمعی آخر پس ثابت شد که اول و آخر علی است
پرستار مهربون New member 2012-06-30 #105 ترا من چشم در راهم شباهنگام گرم یاد آوری یا نه من از یادت نمیکاهم
پرستار مهربون New member 2012-06-30 #107 روزگارست اینکه گه عزت دهد گه خاردارد چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد
پرستار مهربون New member 2012-06-30 #108 در کـارگـه کـوزه گـری بــودم دوش دیـدم دو هزار کـوزه گـويا و خـموش هــر يک به زبان حــال با مـن گفتند کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش
در کـارگـه کـوزه گـری بــودم دوش دیـدم دو هزار کـوزه گـويا و خـموش هــر يک به زبان حــال با مـن گفتند کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش
Artmis.a New member 2012-06-30 #109 شايد اين جمعه بيايد شايد پرده از چهره گشايد شايد آخرین ویرایش: 2012-06-30
پرستار مهربون New member 2012-06-30 #110 شمع این مسئله را بر همه کس روشن کرد که توان تا به سحر گریه ی بی شیون کرد
Artmis.a New member 2012-06-30 #111 در آرزوی لب سقا شریعه در خروشه هزار هزار چشمه خواهش پیش پاهاش می جوشه
پرستار مهربون New member 2012-06-30 #112 دست طمع چو پیش کسان میکنی دراز پل بسته ای که بگذری از آبروی خویش
پرستار مهربون New member 2012-06-30 #113 شرف مرد به جود است و کرامت نه سجود هر که این هر دو ندارد عدمش به زوجود
پرستار مهربون New member 2012-06-30 #114 دل اگر خدا شناسي، همه در رخ علي بين به علي شناختم من، به خدا قسم خدا را
Artmis.a New member 2012-06-30 #116 آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
پرستار مهربون New member 2012-06-30 #117 افسوس که آنچه برده ام باختنیست بشناخته ها تمام نشناختنیست برداشته ام هر آنچه باید بگذاشت بگذاشته ام هرآنچه برداشتنیست
افسوس که آنچه برده ام باختنیست بشناخته ها تمام نشناختنیست برداشته ام هر آنچه باید بگذاشت بگذاشته ام هرآنچه برداشتنیست
پرستار مهربون New member 2012-06-30 #119 ترسم این قوم که بر درد کشان می خندند در سر کار خرابات کنند ایمان را
پرستار مهربون New member 2012-06-30 #120 ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست عرض خود میبری و زحمت مامیداری