fateme67
New member
ترا من چشم در راهم شباهنگام که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی...
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
ترا من چشم در راهم شباهنگام که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی...
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
هرکه دراین بزم مقربتراستتا کی ب تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
هرکه دراین بزم مقربتراست
جام بلابیشترش می دهند
دست در حلقه آن زلف دوتانتوان کرددیری است ک دلدار پیامی نفرستاد
صد نامه نوشتم و کلامی نفرستاد
دست در حلقه آن زلف دوتانتوان کرد
تکیه برعهدتووبادصبانتوان کرد...
در دایره قسمت مانقطه تسلیمیمدوش دیدم ک به دستم پیاله بود
تعبیر رفت و کار ب دولت حواله بود
در دایره قسمت مانقطه تسلیمیم
حکم آنچه توگردانی لطف آنچه توفرمایی
ماعاشق و مست و رند و عالم سوزیمیکی که از عقل می گوید یکی طامات می بافد
بیا کاین داوری ها را ب پیش داور اندازیم
ماعاشق و مست و رند و عالم سوزیم
با مامنشین و گرنه بدنام شوی
نه چنان گناهکارم که به دشمنم سپاری
توبه دست خویش فرمای اگرم کنی عذابی
دائم گل این بستان شاداب نمی ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
شرمنده عمدی نیست
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستمیا رب چ چشمه ای است محبت ک من از آن
یک قطره آب خوردم و دریا گریستم
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آردزلیخارا...
حسم میگه تکراریه!
ای غم ، تو که هستی از کجا می آیی؟
هر دم به هوای دل ما می آیی
باز آی و قدم به روی چشمم بگذار
چون اشک به چشمم آشنا می آیی!
یار ما چون گیر آغاز سما
قدسیان بر عرش دست افشان کنند