مشاعره

waria

New member
شرط هواداری ما شیدایی و شوریدگیست
گر یار ما خواهی شدن،شوریده و شیدا بیا
 

biosta

Well-known member
سحر


از آب چشم خويشتن صد جام را زمزم كنم
از آب لعلش جان دهم لب بر لبش محكم كنم
...
 
آخرین ویرایش:

waria

New member
موج عشق تو اگر شعله به دل ها بکشد
رود را از جگر کوه به دریا بکشد
گیسوان تو شبیه است به شب؛ اما نه،
شب که اینقدر نباید به درازا بکشد!
 

biosta

Well-known member
...
دل هزار جور و جفا کشید از توآخر
دلت را به عاشق بده که امید فنا شد
...
 

patris

New member
دارم از لطف ازل جنت فردوس طمع/گرچه دربانی میخانه فراوان کردم
 

shenya

New member
مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم

طایر قدسم و از دام جهان برخیزم
 

biosta

Well-known member

...
ما نگویم سخن یار از سینه به گفتار
اندر نظران کفرست حدیث دل و دلدار
گویا سخن گوی به آن محرم اسرار
ما را نـگاری سـت چون قـافله سـالار
 

Mohammad gh

New member
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خواست...کاندر طلب طعمه پروبال بیاراست
بر راستی بال نظر کرد و چنین گفت...امروز همه روی جهان زیر پر ماست
بر اوج چو پرواز کنم از نظر تیز...میبینم اگر ذره ای اندر تک دریاست
گر بر سر خاشاک یکی پشه بجنبد...جنبیدن آن پشه عیان در نظر ماست
بسیار منی کرد و ز تقدیر نترسید...بنگر که ازین چرخ جفا پیشه چه برخواست
ناگه ز کمینگاه یکی سخت کمانی...تیری ز قضای بد بگشاد براو راست
بر بال عقاب امد آن تیر جگر دوز...وز ابر مر اورا به سوی خاک فروکاست
بر خاک بیوفتاد و بغلتید چو ماهی...وانگاه پر خویش گشاد از چپ و از راست
گفتا تو که از چوبی و ز آهن...این تیزی و تندی و پریدن ز کجا خواست
چون نیک نظر کرد پر خویش بر او دید...گفتا ز که نالیم که از ماست که برماست

خیلی حیفم اومد که شعر کاملشو نزارم
از ناصر خسرو
 

biosta

Well-known member
تو را من دوستارم دوست داری
که با من دوستی را چون نگاری
 

mahsa.

New member
یاربا ما بی وفایی میکند
بیکناه از ما جدایی میکند
شمع جانم را بکشت آن بی وفا
جای دیگر روشنایی میکند
جوفروش است آن نگارسنگدل
با من او گندم نمایی میکند
سعدی شیرین سخن در راه عشق
ازلبش بوسی گدایی میکند[/
SIZE]
 

nafiss

New member
در بهاران سری از خاک برون آوردن
خنده*ای کردن و از باد خزان افسردن
همه این است نصیبی که حیاتش نامی
پس دریغ ای گل رعنا غم دنیا خوردن


 

مریم68

New member
نفسم عطر شکفتن دارد

دل نگو ، شوق پریدن دارد

مدتی در قفس ما و منی افسردم

جان من جانب رفتن دارد
 

Mohammad gh

New member
در نظر بازی ما بیخبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
وصف رخساره ی خورشید ز خفاش مپرس
که در آن اینه صاحب نظران حیرانند
گر به نزهتگه ارواح برد بوی تو باد
عقل و جان گوهر هستی به نثار افشانند
 

shenya

New member
دردم از یار است ودرمان نیز هم

دل فدای او شدو جان نیز هم
 

nafiss

New member

من که در آتش سودای تو آهی نزنم ********** کی توان گفت که بر داغ دلم صابر نیست
 

mahsa.

New member
تو که عشق وتو ویرونی ندیدی
شب سردرگریبونی ندیدی
نمیدونی چه دردی داره دوری
توکه رنگ پریشونی ندیدی
 

patris

New member
یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب/بود آیا که فلک زین دوسه کاری بکند
 

mahsa.

New member
من که با خوبو بد توساختم
آبرویم را به خاک انداختم
درسفرتاهفت شهر عشق تو
من که مرزی تاجنون نشناختم
پس چرا پس چرا
ازردنم را دوست داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
 

biosta

Well-known member
ای تو خدای اعلی


...
" یا غافر الخطایا
یا کاشف البلایا

یا منتهی الرجایا "
برکن به ره تو ما را

برکن به راه پارسا
برگفت خدای دانا

داری تو دو راهنما
قرآن و اهل بیت را

هرکس که گشت تولا
با آن دو نور ضیا

از غم بگشته جدا
شد در ره انبیا
 

Mohammad gh

New member
این است که بین خالق و خلق.....طلاب علوم رو سفیدند
با این علما هنوز مردم.....از رونق ملک نا امیدند
 
بالا