مکن بچشم حقارت نگاه در من مست/ که آبروی شریعت بدین قدر نرود
nafiss New member 2012-08-04 #482 دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت با من باده نشین باده ی مستانه زدند آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه ی کار به نام من دیوانه زدند
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت با من باده نشین باده ی مستانه زدند آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه ی کار به نام من دیوانه زدند
patris New member 2012-08-04 #483 درره منزل لیلی که خطرهاست در آن/شرط اول قدم آن است که مجنون باشی نقطه عشق نمودم بتو هان سهو مکن/ورنه چون بنگری از دایره بیرون باشی
درره منزل لیلی که خطرهاست در آن/شرط اول قدم آن است که مجنون باشی نقطه عشق نمودم بتو هان سهو مکن/ورنه چون بنگری از دایره بیرون باشی
nafiss New member 2012-08-04 #484 یادم اید که دگر از تو جوابی نشنیدم پای در دامن اندوه کشیدم نگسستم ، نرمیدم رفت در ظلمت شب ، ان شب و شب های دگر هم نگرفتی دگر از عاشق ازرده خبر هم نکنی دیگر از ان کوچه گذر هم بی تو اما به چه حالی من از ان کوچه گذشتم
یادم اید که دگر از تو جوابی نشنیدم پای در دامن اندوه کشیدم نگسستم ، نرمیدم رفت در ظلمت شب ، ان شب و شب های دگر هم نگرفتی دگر از عاشق ازرده خبر هم نکنی دیگر از ان کوچه گذر هم بی تو اما به چه حالی من از ان کوچه گذشتم
nafiss New member 2012-08-04 #486 در خیال نگه گرم تو فریاد زدم تیشه بر کوه چو فرهاد زدم نقش روی تو هماهنگ نبود خبر از باده و آهنگ نبود..
در خیال نگه گرم تو فریاد زدم تیشه بر کوه چو فرهاد زدم نقش روی تو هماهنگ نبود خبر از باده و آهنگ نبود..
shenya New member 2012-08-04 #487 دل ودینم شدو دلبر به ملامت برخاست گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست
mahsa. New member 2012-08-04 #488 تا تونگاه میکنی کار من آه کردن است ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
Mohammad gh New member 2012-08-04 #489 تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است همواره مرا کنج خرابات مقام است میخواره و سرگشته و رندیم و نظر باز انکس که چو ما نیست درین شهر کدام است.
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است همواره مرا کنج خرابات مقام است میخواره و سرگشته و رندیم و نظر باز انکس که چو ما نیست درین شهر کدام است.
nafiss New member 2012-08-04 #490 تو ار آن پنجره بسته به غم از پس پرده چرکین ستم تب جانم شده ای رهزن عشق به هر خلوت جانم شده ای
ZOT New member 2012-08-05 #491 یک چند بکودکی باستاد شدیم یک چند به استادی خود شاد شدیم پایان سخن شنو که ما را چه رسید از خاک درآمدیم و برباد شدیم خیام
یک چند بکودکی باستاد شدیم یک چند به استادی خود شاد شدیم پایان سخن شنو که ما را چه رسید از خاک درآمدیم و برباد شدیم خیام
ZOT New member 2012-08-05 #492 می خوردن و گرد نیکوان گردیدن به زانکه بزرق زاهدی ورزیدن گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود پس روی بهشت کس نخواهد دیدن خیام
می خوردن و گرد نیکوان گردیدن به زانکه بزرق زاهدی ورزیدن گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود پس روی بهشت کس نخواهد دیدن خیام
biosta Well-known member 2012-08-05 #493 سحر نازنده ی نازک بدن مستم نازنینم درناز تو نازک بین هستم نازنینم هر چند به نازی به نازت نازنینم باز نازکش ناز تو هستم نازنینم
سحر نازنده ی نازک بدن مستم نازنینم درناز تو نازک بین هستم نازنینم هر چند به نازی به نازت نازنینم باز نازکش ناز تو هستم نازنینم
Mohammad gh New member 2012-08-05 #494 ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالی درد هجران توچه دانی که چه مشکل حالیست
biosta Well-known member 2012-08-05 #495 تــا روی تـو مـا را در آغــوش شــد هـوش مـا از روی تـو مدهوش شد دیگر چه نیازست به می و باده فروش یک بوسه زلب های تو تا نوش شد
تــا روی تـو مـا را در آغــوش شــد هـوش مـا از روی تـو مدهوش شد دیگر چه نیازست به می و باده فروش یک بوسه زلب های تو تا نوش شد
patris New member 2012-08-05 #496 دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم/واندرین کار دل خویش به دریا فکنم از دل تنگ گنهکار برآرم آهی/کآتش اندر گنه آدم و حوا فکنم
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم/واندرین کار دل خویش به دریا فکنم از دل تنگ گنهکار برآرم آهی/کآتش اندر گنه آدم و حوا فکنم
nafiss New member 2012-08-05 #497 ملامت گو چه دریابد میان عاشق و معشوق نبیند چشم نابینا خصوص اسرار پنهانی **حافظ**
مریم68 New member 2012-08-05 #498 یک عشق عروج است و رسیدن به کمال یک عشق غوغای درون است و تمنای وصال یک عشق سکوت است و سخن گفتن چشم یک عشق خیال است و خیال است و خیال ...
یک عشق عروج است و رسیدن به کمال یک عشق غوغای درون است و تمنای وصال یک عشق سکوت است و سخن گفتن چشم یک عشق خیال است و خیال است و خیال ...
patris New member 2012-08-05 #500 در ره عشق که از سیل بلا نیست گذار/کرده ام خاطر خود را به تمنای تو خوش شکر چشم تو چه گویم که بدان بیماری/می کند درد مرا از رخ زیبای تو خوش
در ره عشق که از سیل بلا نیست گذار/کرده ام خاطر خود را به تمنای تو خوش شکر چشم تو چه گویم که بدان بیماری/می کند درد مرا از رخ زیبای تو خوش