عکس هایی رو که خودتون گرفتید...

ROJO

New member
شاه عبدالعظیم - 23 رمضان 94 - 3:30 صبح

DSC_3558_20150714181347998.jpg
 

eeeeeeehsan

New member
خواهر و پدر گرامی زدن این طفلک رو امشب نفله کردن.

خلقت خداوند توروخدا نگاه کنید:

P7244376.JPG





فکر کنم با کمک این دم باشه که سنجاقک می تونه درحال سکون بال بزنه.

P7244421.JPG


P72443900.jpg


P72443820.jpg
 

mahsast

New member
من بچه بودم این سنجاقکارو وقتی مینشستن رو درختا با دست میگرفتم حالا کشتینش؟؟؟:mad_majidonline: گناه دارن بی ازارن حشره قشنگی هم هستن:rolleyessmileyanim:
 

hosna69

Well-known member
این روزا چقدر جک و جونور زیاد شده!!
یک مار در دستان بنده. البته مُرده.

P7264947.jpg


P7264949.jpg


P7264958.jpg


P7264997.jpg

وای احسان چه دل و جراتی داری ماشاالله...: o
من اگه این جونور اسمشو نبر رو نزدیکم ببینم در دم جان به جان آفرین تسلیم میکنم :))))))))))
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: mahii

mahdieh75

New member
ایییییییییی
یا خدااااا
چطوری جرات کردی دست ب مار بزنی؟؟؟؟؟؟:ph34r-smiley:
 

nazanin...

New member
جناب احسان این کارا چیه میکنید آدم رو میترسونید. عکس های قشنگتری هم میتونید بگیرید.
 

biologisst

New member
یاد یکی از بچه های دوره های کارشناسی قبلمون افتادم...استادمون تعریف می کرد که خیلی عاشق مار اون هم از نوع افعی بود. می رفت راحت اینا رو می گرفت زنده زنده!!! اصن اعجوبه ای بود برای خودش....الانم ارشد به همین رشته ی نازنین مشغوله و چندین مقاله در مورد مار در مجله های خوب به چاپ رسونده.
 

کرهانی

New member
این روزا چقدر جک و جونور زیاد شده!!
یک مار در دستان بنده. البته مُرده.

P7264997.jpg


اره واقعا
من چندروز پیش خونه داداشم مانتوم رو گذاشته بودم رو متکاهای گوشه حال بعد اومدم بپوشم بلندش که کردم یه مار افتاد ازش بیرون
به همین باریکی بود اما قدبلند تر و صورتی رنگ
افتاد پشت زن داداشم که داشت به بچه اش غذا میداد انچنان جیغ کشیدم زن داداشم بنده خدا یه متر پرید من فقط گفتم بچه و سریع بچه رو بغل کردم
زن داداشم که از ترس فقط اب طلا میخورد,منم دیگه دوس نداشتم اون مانتومو بپوشم
داداشم اومد زنگ زد اتش نشانی یه اقاهی گرفت بردش
خیلی چندشه
 

necrotizing fasciitis

Active member
اره واقعا
من چندروز پیش خونه داداشم مانتوم رو گذاشته بودم رو متکاهای گوشه حال بعد اومدم بپوشم بلندش که کردم یه مار افتاد ازش بیرون
به همین باریکی بود اما قدبلند تر و صورتی رنگ
افتاد پشت زن داداشم که داشت به بچه اش غذا میداد انچنان جیغ کشیدم زن داداشم بنده خدا یه متر پرید من فقط گفتم بچه و سریع بچه رو بغل کردم
زن داداشم که از ترس فقط اب طلا میخورد,منم دیگه دوس نداشتم اون مانتومو بپوشم
داداشم اومد زنگ زد اتش نشانی یه اقاهی گرفت بردش
خیلی چندشه

بچه ها شما مگه تو آمازون زندگی میکینین که مار اونجا هست؟
اینجا مار وجود نداره :/
 
بالا