زیباترین شعر هایی که خوندم...

vibrio

New member
بغض همه ی سنگ ها و





یک دلِ سیر گریه کردن ابرهاست٬





و سرخی نشکفته یک خاک٬





پریدن اولین سهره ی بیدار٬





و دست خطی ساده٬ پریده رنگ





از نامه ای که هیچگاه به مقصد نرسید.





...





نشانی تو...





راستی نشانی تو کجاست؟!
 

vibrio

New member
دلم گرفته است...
دلم گرفته است...
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده شب می کشم
چراغ های رابطه تاریکند...
چراغ های رابطه تاریکند...
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد!
کسی مرا به مهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی است...دلم گرفته است...
دلم گرفته است...
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده شب می کشم
چراغ های رابطه تاریکند...
چراغ های رابطه تاریکند...
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد!
کسی مرا به مهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی است...
 

aryobarzan

New member

ماه من غصه چرا؟
آسمان را بنگر ، که هنوز
بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست گرمو آبیو پر از مهر به ما می خندید.
ماه من غصه چرا ؟
تو مرا داری و م هر شبو روز
آرزویم همه خوشبختی توست....
 

eli

New member
آریو شعرت خیلی زیبا بود.ویبرو دست شما هم درد نکنه جالب بود.:eek:
 

vibrio

New member
دلم را بر دوشم می گذارم


می روم...


باید کمی صبر کنی


تا قیمتی شوم


زیر خاکی شدن وقت می خواهد


تو هم...


زمزمه های نامهربانی ات را


آرام تر بگو


یک وقت دیدی


صدایت را


باد


نه...


خاک


به گوشم رساند...


و دلم ترک خورد


دل است دیگر


روی خاک...


زیر خاک نمی شناسد


می شکند.......
 

vibrio

New member
نگاهت را می تکانی


از خاطره هایت


سُر می خورم


به شبِ احساس تو


لب هایت


به وسوسه های بوسه


پشت می کنند


من اما همچنان


برای آمدن ِ دیروزمان


دست تکان می دهم !


عقربه های ساعت


دلشان برای هم تنگ شده


پیش از آنکه به هم برسند


خواب شان می برد!


من هنوز رسیدنت را


لحظه شماری می کنم


و نبضِ سر و دستم


با هم نمی زنند !


باور نمی کنی ؟


بیا عشقمان را عوض کنیم !
 

vibrio

New member
گاه دلتنگ می شوم

دلتنگتر از همه دلتنگی ها

گوشه ای می نشینم

و حسرت ها را می شمارم

و باختن ها را،

و صدای شکستن ها را...

نمی دانم من کدام امید را ناامید کرده ام

و کدام خواهش را نشنیدم

و به کدام دلتنگی خندیدم

که این چنین دلتنگم.

دلتنگم، دلتنگ...!
 

vibrio

New member
فکر کنم که مرده ام من . . .


موهایم دیگر بلند نمی شود . . .


پلکهایم نمی پرد . . .


قلبم تیر نمی کشد . . .


...دلم شور نمی زند . . .


کف پایم زوق زوق نمی کند. . . .


چشمانم سیاهی نمی روند و گلویم دیگر بغض نمی آورد . . .


دیگر حتی عاشقانه نوشتنم هم نمی آید . . .


تنها چیزی که در من جریان دارد همان خاطرات آبی خاکستری است . .


که گاه گاهی از زیر پوستم می خزند و سوراخش می کنند


و مثل چرک می ریزند روی کف پوش سردخانه . . .


فکر کنم مرده ام . . .


لطفا مرا بی نوبت بشویید . . .


خسته شدم از این همه انتظار و انتظار و . . .ان . . ت . . ظار . . . . .


می خواهم زودتر گورم را گم کنم
 

vibrio

New member
با ساعت دلم
وقت دقیق آمدن توست!
من ایستاده ام:
مانند تک درخت سر کوچه
با شاخه هایی از آغوش
با برگ های از بوسه
با ساعت غرورم اما !
من ایستاده ام:
با شاخه هایی از تابستان
با برگ هایی از پاییز
هنگام شعله ور شدن من!
هنگام شعله ور شدن توست!
ها . . . چشم ها را می بندم
ها . . . گوش ها را می گیرم
با ساعت مشامم
اینک:
وقت عبور عطر تن توست
 

vibrio

New member
مشت می کوبم بر در

پنجه می سایم بر پنجره ها
من دچار خفقانم خفقان
من به تنگ آمده ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم
آی
با شما هستم
این درها را باز کنید
من به دنبال فضایی می گردم
لب بامی
سر کوهی دل صحرایی
که در آنجا نفسی تازه کنم
آه
می خواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما هم برسد
من به فریاد همانند کسی
که نیازی به تنفس دارد
مشت می کوبد بر در
پنجه می ساید بر پنجره ها
محتاجم
من هوارم را سر خواهم داد
چاره درد مرا باید این داد کند
از شما خفته چند
چه کسی می اید با من فریاد کند
 

aryobarzan

New member
چند روزی ست که دلم هوای تو را دارد و
برای دوباره دیدنت آرزوی نگاه تو را دارم .
روزها که در انتظار توام تمام دلم صحن ورود تو می شود و
آن همه دلتنگی محض حضور تو .
تمام احساس من از وجود توست و
گمشده ام جزئی از خلوت تو می شود.
چند روزی ست که نگاهم از عشق بارانی و
احساسم از فاصله ها پر از پریشانی ست .
یاد لبخند پر از مهربانیت
تمام لحظاتم را به روزهای بودنت می برد ،
روزهایی که به شوق نگاه پر از معنای تو ،
زندگیم را رنگ باور دادم و
هیچ وقت از یادم نرفت عاشق بمانم.

شاعر : آسیه غیور
نوشته : آریوبرزن
 

vibrio

New member
قرار نیست اتفاق خاصی بیفتد
نه، هیچ اتفاقی نمی افتد
روزها
همان طور به روودِ شب می ریزند
که شب ها
به سپیده ی روز...

نه پرده ای
به ناگهان کشیده می شود
نه سرانگشت شاخه ای
به هوای ماه می جنبد
نه تو
از راه می رسی!
*
قرار نیست اتفاق خاصی بیفتد
مثلا" این که:
تو با شاخه ای گل سرخ در دست هات
از راه برسی و ...!
نه،
عین روز روشن است،
تو رفته ای بازنگردی
و من
مانده ام پشت این همه کاغذسیاه
تا هر لحظه
به اتفاق خاصی که قرار نیست بیفتد
فکر کنم!
 

vibrio

New member
به ساعت نگاه میکنم
حدود سه نصف شب است


چشم میبندم که مبادا چشمانت را
از یاد برده باشم


و طبق عادت کنار پنجره میروم
سوسوی چند چراغ مهربان


و سایه کشدار شبگردان خمیده
و خاکستری گسترده بر حاشیه ها


و صدای هیجان انگیز چند سگ
و بانگ آسمانی چند خروس


از شوق به هوا میپرم چون کودکیم
و خوشحال که هنوز


معمای سبز رودخانه از دور
برایم حل نشده است


آری از شوق به هوا میپرم
و خوب میدانم


سال هاست که مرده ام

حسین پناهی
 

aryobarzan

New member
من به این باور رسیدم که زندگی عشق می خواهد و
ماندن بهانه و عاشقی احساس .
چگونه بمانم بدون بهانه و بنگرم بدون دلتنگی
من به عشق روئیدم و
در دل خویش برای عشق آشیانه ساختم .
اما حال آشیانه ی دل بیمار من
ویران شده است و عشق زیبای وجودم گم گشته .
دل بهانه ی وجود یار می کند و تمنای احساس او را .
چقدر خسته ام ،
خسته از تمام بی عشقی ها ، خسته از تمام تنهایی ها .
دلم می خواست از احساس خویش می گفتم ،
از شکستن و خشکیدن ،
از غروب و از هم پاشیدن .
این همان احساس آشنای وجود من است .
 

sa@@ra

New member
سلام بجه ها من ویبی ام.پیجم کلا بلاک شد .رمزم یادم رفته بود.این پیج جدیده:New (6):
 

sa@@ra

New member
دلم را بر دوشم می گذارم


می روم...


باید کمی صبر کنی


تا قیمتی شوم


زیر خاکی شدن وقت می خواهد


تو هم...


زمزمه های نامهربانی ات را


آرام تر بگو


یک وقت دیدی


صدایت را


باد


نه...


خاک


به گوشم رساند...


و دلم ترک خورد


دل است دیگر


روی خاک...


زیر خاک نمی شناسد


می شکند.......
 

shahram25

New member
بودم جواني بيست ساله
بي رفتارو بي كردار درخانه
روزي شدم من ديوانه
شكستم هرچه بود در ان خانه
پدر آمد و شد همراه منه ديوانه
هر دوي ما شديم دشمن دين خانه
خواستم روم به جايي
كه در آن نباشد هيچ خدايي
گذشتم از دهي مات و مبهوت
....
اينو خودم در سال 83 سرودم زماني بود كه دوس دخترم ازم جدا شد براي هميشه و اون اولين عشقم بود و اولين دوس دخترم بود
 

dilak

New member
وای چه قد خوشگل بود
تو هم خیلی سخت نگیر قرار نیست که همه عاشقا به هم برسن
 

shahram25

New member
يا رب مرا برگير از زمين
از دست نامردموان مردم نما
آنان كه اين و آنم ميكنم
دست وپايم در شكم ميكنند
 
بالا