فقط خدا
... !
شعرم به زخمهای تو مرهم نمیشود
حتی غزل ترین غزلم هم نمیشود
از بس غزل غزل به دلت نامه داده ام
یک ذره نفرتت به غزل کم نمیشود
پیش تو ماهتاب برای درخششش
از پشت ابر شرم مصمم نمیشود
گنجایش حضور تو در صحن چشمهام
در باور تغزل طبعم نمیشود
حوا ! خیال نیست مرا بیخیال شو
هرخاک آب خورده که آدم نمی شود
... !
شعرم به زخمهای تو مرهم نمیشود
حتی غزل ترین غزلم هم نمیشود
از بس غزل غزل به دلت نامه داده ام
یک ذره نفرتت به غزل کم نمیشود
پیش تو ماهتاب برای درخششش
از پشت ابر شرم مصمم نمیشود
گنجایش حضور تو در صحن چشمهام
در باور تغزل طبعم نمیشود
حوا ! خیال نیست مرا بیخیال شو
هرخاک آب خورده که آدم نمی شود