روانشناسی!(طنز)
قرار بود در روانشناسی یک جلسه عملی برگزار شود. استاد قفسی بزرگ را نشان داد که یک موش نر درون آن قرار داشت و موش درست در وسط قفس بود. It was to be a practical session in the psychology class.
The professor showed a large cage with a male rat in it. The rat was in the middle of the cage. Then, the professor kept a piece of cake on side and kept a female rat on the other side. The male rat ran towards the cake and ate it.
Then, the professor changed the cake and kept some bread. The male rat ran towards the bread. This experiment went on... with the professor changing the food every time. And, every time, the male rat ran towards the food item and never towards the female rat.
Professor said: This experiment shows that food is the greatest attraction.
Then, one of the students from the back rows said:
"Sir, why don't you change the female rat? She may be his wife!!
قرار بود در روانشناسی یک جلسه عملی برگزار شود. استاد قفسی بزرگ را نشان داد که یک موش نر درون آن قرار داشت و موش درست در وسط قفس بود. استاد یک تکه کیک را در یک سمت قفس و یک موش ماده را در سمت دیگر قفس نگاه داشت. موش نر به سمت کیک دویده و آن را خورد.
سپس استاد طعمه را عوض کرده و یک تکه نان در سمت دیگر قفس گرفت. موش نر این بار هم به سوی نان دوید. این آزمایش ادامه پیدا کرد و استاد هر بار طعمه را عوض کرد و موش نر هر بار به سوی طعمه دوید و در هیچ موردی به سمت موش ماده نرفت.
استاد (رو به کرده و) گفت: نتیجه می گیریم که غذا مهمترین جاذبه (برای موجودات) است.
در این میان صدای یکی از دانشجویان از ردیف آخر بلند شد که:
"استاد چرا موش ماده را عوض نمی کنید. شاید این موش ماده همسر موش نر باشد" !!!