داستان ها و مطالب طنز (لطفا داستان ها و مطالب جدید طنزگونه رو اینجا قرار بدید)

t.gh

New member
می دانید اولین جمله ای که ما دراول دبستان یاد می گیریم چیه؟
.
.
.
.
بابا آب داد بابا نان داد



می دانید اولین جمله ای که انگلیسها در اول دبستان یاد می گیرند چیه؟
.
.
.
.
من می توانم بخوانم و بنویسم
می دانید اولین جمله ای که ژاپنیها در اول دبستان یاد می گیرند چیه؟
.
.
.
.

من می توانم بدوم



و این است که ما همیشه چشممون دنبال دست پدر است
کار از ریشه خراب است
 

t.gh

New member
فقـر یعنی اینکه ... !!

فقر اینه که ۲ تا النگو توی دستت باشه و ۲ تا دندون خراب توی دهنت؛

فقر اینه که روژ لبت زودتر از نخ دندونت تموم بشه؛
فقر اینه که شامی که امشب جلوی مهمونت میذاری از شام دیشب و فردا شب خانواده ات بهتر باشه؛
فقر اینه که ماجرای عروس فخری خانوم و زن صیغه ای پسر وسطیش رو از حفظ باشی اما تاریخ کشور خودت رو ندونی؛
فقر اینه که وقتی کسی ازت میپرسه در ۳ ماه اخیر چند تا کتاب خوندی برای پاسخ دادن نیازی به شمارش نداشته باشی؛
فقر اینه که توی خیابون آشغال بریزی و از تمیزی خیابونهای اروپا تعریف کنی؛
فقر اینه که ماشین ۴۰ میلیون تومانی سوار بشی و قوانین رانندگی رو رعایت نکنی؛
فقر اینه که دم از دموکراسی بزنی ولی ، تو خونه بچه ات جرات نکنه از ترست بهت بگه که بر حسب اتفاق قاب عکس مورد علاقه ات رو شکسته؛
فقر اینه که ورزش نکنی و به جاش برای تناسب اندام از غذا نخوردن و جراحی زیبایی و دارو کمک بگیری؛
فقر اینه که در اوقات فراغتت به جای سوزاندن چربی های بدنت بنزین بسوزانی؛
فقر اینه که کتابخانه خونه ات کوچکتر از یخچالت باشه؛

فقر اینه که به جای کمک به یه آدمی که نیازمند کمکه، موبایلت رو دربیاری و ازش فیلم و عکس بگیری؛
فقر اینه که تمامیِ ابزار مدرنِ آشپزی توی آشپزخونه ات باشه ولی فقط نیمرو درست کردن بلد باشی؛
 

t.gh

New member
تست اعتیاد از آقایون



ﺧﺎﻧما ﻭﺍﺳﻪ ﺗﺴﺖ اعتیادﺁﻗﺎ یون،
ﺗﻮ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻭﻗﺘﯽ ﺁﻗﺎ ﭘﺸﺖ ﻓﺮﻣﻮﻧﻪ ،
ﯾﺪﻭﻧﻪ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻗﺪﺭﺕ ﺑﺰﻧﯿﺪ ﺗﻮ ﮔﻮﺷﺶ!

1.ﺍﮔﻪ ﻫﯿﭻ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻠﯽ ﻧﺸﻮﻥ ﻧﺪﺍﺩ
ﺗـــــــﺮﯾﺎﮎ ﮐﺸﯿﺪﻩ

2.ﺍﮔﻪ ﺯﺩ ﺯﯾﺮﻩ ﺧﻨﺪﻩ :
ﻋــــــــﻠﻒ ﺯﺩﻩ

3.ﺍﮔﻪ ﭘﺮﯾﺪ ﺑﺎﻻ :
ﺑــــــــﻨﮓ ﺯﺩﻩ

4.ﺍﮔﻪ ﺳﮑﺘﻪ ﮐﺮﺩ :
ﺷﯿــــــــﺸﻪ ﮐﺸﯿﺪﻩ

5.ﺍﮔﻪ عاشقانه نگاهت کرد:
ﮐﮏ ﺯﺩﻩ

.6ﺍﮔﻪ فحش ﺩﺍﺩ :
ﻣﺴﺘـــــــﻪ

7.ﺍﮔﻪ ﺯﺩ ﺯﯾﺮﻩ ﮔﻮﺷﺖ ﺩﻧﺪﻭﻧﺎﺕ ﺭﯾﺨﺖ ﺗﻮﺩﻫﻨﺖ:
ﯾﺎﺭﻭ ﺳﺎﻟﻤﻪ ﺧﯿﺎﻟﺖ ﺭﺍﺣﺖ
آزمایشگاه سیار
 

t.gh

New member
چوپاني مشغول چراندن گله گوسفندان خود در يك مرغزار دورافتاده بود. ناگهان سروكله ي يك اتومبيل جديد كروكي از ميان گرد و غبار جاده هاي خاكي پيدا شد. رانندۀ آن اتومبيل كه يك مرد جوان با لباس Brioni ، كفشهاي Gucci ، عينك Ray-Ban و كراوات YSL بود، سرش را از پنجره اتومبيل بيرون آورد و پرسيد: اگر من به تو بگويم كه دقيقا چند راس گوسفند داري، يكي از آنها را به من خواهي داد؟



چوپان نگاهي به جوان تازه به دوران رسيده و نگاهي به رمه اش كه به آرامي در حال چريدن بود، انداخت و با وقار خاصي جواب مثبت داد.



جوان، ماشين خود را در گوشه ای پارك كرد و كامپيوتر Notebook خود را به سرعت از ماشين بيرون آورد، آن را به يك تلفن راه دور وصل كرد، وارد صفحه يNASA روي اينترنت، جايي كه ميتوانست سيستم جستجوي ماهواره اي( GPS ) را فعال كند، شد. منطقۀ چراگاه را مشخص كرد، يك بانك اطلاعاتي با 60 صفحۀ كاربرگ Excel را به وجود آورد و فرمول پيچيدۀ عملياتي را وارد كامپيوتر كرد.



بالاخره 150 صفحه ي اطلاعات خروجي سيستم را توسط يك چاپگر مينياتوري همراهش چاپ كرد و آنگاه در حالي كه آنها را به چوپان ميداد، گفت: شما در اينجا دقيقا1586 گوسفند داري.

چوپان گفت: درست است. حالا همينطور كه قبلا توافق كرديم، ميتواني يكي از گوسفندها را ببري.

آنگاه به نظاره ي مرد جوان كه مشغول انتخاب كردن و قرار دادن آن گوسفند در داخل اتومبيلش بود، پرداخت. وقتي كار انتخاب آن مرد تمام شد، چوپان رو به او كرد و گفت: اگر من دقيقا به تو بگويم كه چه كاره هستي، گوسفند مرا پس خواهي داد.مرد جوان پاسخ داد: آري، چرا كه نه!

چوپان گفت: تو يك مشاور هستي.

مرد جوان گفت: راست ميگويي، اما به من بگو كه اين را از كجا حدس زدي؟

چوپان پاسخ داد: كار ساده اي است. بدون اينكه كسي از تو خواسته باشد، به اينجا آمدي. براي پاسخ دادن به سوالي كه خود من جواب آن را از قبل ميدانستم، مزد خواستي. مضافا، اينكه هيچ چيز راجع به كسب و كار من نميداني، چون به جاي گوسفند، سگ گله را برداشتي.
 

t.gh

New member
یه کلاغ و یه خرس سوار هواپیما بودن. کلاغه سفارش چایی میده. چایی رو که میارن یه کمیشو میخوره باقیشو می پاشه به مهموندار!
مهموندار میگه: چرا این کارو کردی؟
کلاغه میگه: دلم خواست، پررو بازیه دیگه پررو بازی!
چند دقیقه میگذره... باز کلاغه سفارش نوشیدنی میده، باز یه کمیشو میخوره باقیشو میپاشه به مهموندار.
مهموندار میگه: چرا این کارو کردی؟
کلاغه میگه: دلم خواست پررو بازیه دیگه پررو بازی!
بعد از چند دقیقه کلاغه چرتش میگیره، خرسه که اینو میبینه به سرش میزنه که اونم یه خورده تفریح کنه ...
مهموندارو صدا میکنه میگه یه قهوه براش بیارن. قهوه رو که میارن یه کمیشو میخوره باقیشو میپاشه به مهموندار!
مهموندار میگه: چرا این کارو کردی؟
خرسه میگه: دلم خواست! پررو بازیه دیگه پررو بازی!
اینو که میگه یهو همه مهموندارا میریزن سرش و کشون کشون تا دم در هواپیما میبرن که بندازنش بیرون. خرسه که اینو میبینه شروع به داد و فریاد میکنه.
کلاغه که بیدار شده بوده بهش میگه: آخه خرس گنده تو که بال نداری مگه مجبوری پررو بازی دربیاری!!!!!!!!
نکته مدیریتی: قبل از تقلید از دیگران منابع خود را به دقت ارزیابی کنید!
 

mexin

Well-known member
مرغ و خیابان!(طنز)

مرغ و خیابان مرغی از خیابان رد می شود و اظهار نظرها شروع می شوند. اما واقعاً چرا مرغ از خیابان رد شد؟ سوال: چرا مرغ از خیابان رد شد؟



ــ ارسطو : طبیعت مرغ اینست که از خیابان رد شود.

ــ موسی : و آنگاه پروردگار ازآسمان به زمین آمد و به مرغ گفت به آن سوی خیابان برو و مرغ چنین کرد و پروردگارخشنود همی گشت.

ــ مارکس : مرغ باید از خیابان رد میشد. این از نظر تاریخی اجتناب ناپذیر بود.

ــ خاتمی : چون میخواست با مرغهای آن طرف خیابان گفتگو بکند.

ــ نیچه : چرا که نه؟

ــ فروید : اصولاً مشغول شدن ذهن شما با این سؤال نشان میدهد که به نوعی عدم اطمینان جنسی دچار هستید. آیا در بچگی شصت خود را می مکیدید؟

ــ داروین : طبیعت مرغ را برای این توانمندی ردشدن از خیابان انتخاب کرده است.

ــ همینگوی : برای مردن. در زیر باران.

ــ اینشتین : رابطه ی مرغ و خیابان نسبی است.

ــ سیمون دوبوار : مرغ نماد زن و هویت پایمال شده اوست. رد شدن از خیابان در واقع کوشش بیهوده ی او در فرار از سنتها و ارزشهای مردسالارانه را نشان میدهد.

ــ پاپ اعظم : باید بدانیم که هر روز میلیونها مرغ در مرغدانی می مانند و از خیابان رد نمیشوند. توجه ما باید به آنها معطوف باشد. چرا همیشه فقط باید درباره مرغی صحبت کنیم که از خیابان رد میشود؟

ــ صادق هدایت : از دست آدمها به آن سوی خیابان فرار کرده بود غافل از اینکه آن طرف هم مثل همین طرف است، بلکه بدتر.

ــ شیرین عبادی : نباید گمان کرد که رد شدن مرغ از خیابان به خاطر اسلام بوده است. در تمام دنیا پذیرفته شده که اسلام کسی را فراری نمیدهد.

ــ روانشناس : آیا هر کدام از ما در درون خود یک مرغ نیست که میخواهد از خیابان رد شود؟

ــ نیل آرمسترانگ : یک قدم کوچک برای مرغ، و یک قدم بزرگ برای مرغها.

ــ حافظ : عیب مرغان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت، که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت.

ــ بیل کلینتون : من هرگز با مرغ تنها نبودم.

ــ ناصرالدین شاه : یک حالتی به ما دست داد و ما فرمودیم ازخیابان رد شود. آن پدرسوخته هم رد شد.

ــ سهراب سپهری : مرغ را در قدمهای خود بفهمیم، و از درخت کنار خیابان، شادمانه سیب بچینیم.

ــ طرفدار داستانهای علمی تخیلی: این مرغ نبود که از خیابان رد شد. مرغ خیابان و تمام جهان هستی را به عقب راند.

ــ اریش فون دنیکن : مثل هر بار دیگر که صحبت موجودات فضاییست، جهان دانش واقعیات را کتمان میکند. مگر آنتن های روی سر مرغ را ندیدید؟

ــ سعدی : حکایت آن مرغ مناسب حال توست که شنیدم که در آن سوی خیابان و در راه بیابان و در مشایعت مردی آسیابان بود وی را گفتم: از چه رو تعجیل کنی؟ گفت: ندانم و اگر دانم نگویم و اگر گویم انکار کنی.

ــ رنه دکارت: از کجا میدانید که مرغ وجود دارد؟ یا خیابان؟

ــ لات محل : به گور پدرش میخنده هیشکی نمتونه تو محل ما ازخیابون رد بشه.

ــ بودا : با این پرسش طبیعت مرغانه ی خود را نفی میکنی.

ــ پدرخوانده : جای دوری نمیتواند برود.

ــ فروغ فرخزاد: آه آه از خیابانهای کودکی من، هیچ مرغی رد نشد.

ــ ماکیاولی : مهم اینست که مرغ از خیابان رد شد. دلیلش هیچ اهمیتی ندارد. رسیدن به هدف، هر نوع انگیزه را توجیه میکند.

ــ پاریس هیلتون : خوب لابد اونور خیابون یه بوتیک باحال دیده بوده.

ــ احمدی نژاد : خیابان و فناوری رد شدن از خیابان که کشورمان از آن برخوردار است حاصل رشد علمی جوانان ایران و حق ملت ایران است. ما به رد شدن از خیابان ادامه خواهیم داد. موج معنویت و بیداری در دنیای اسلام، به امید خدا به زودی مرغان صهیونیست را از صحنه روزگار حذف خواهد کرد.

ــ فردوسی پور : چه میـــــــــکــنه این مرغه!


- بی بی سی فارسی: عبور مرغها از خیابان که در جامعه امروز ایران به یک مشکل بزرگ تبدیل شده است موضوع برنامه بعدی ما خواهد بود با ما تماس بگیرید.
 

mexin

Well-known member
بچه مگر تو درس نداری؟(طنز)

پدرم گفت: نه !اصلاً خط تو خوب نیست! تابستان که آمد باید بسپارمت دست استاد یونس خوش نویس! من گفتم:« اصلاً خط من خوب نمی شود!»

پدرم گفت:« پشتکار پسرم، پشتکار! فکر می کنی این استاد یونس خوش نویس، چه طوری خوش نویس شده؟

گفتم: «چه طوری؟»

گفت: «ها ! این استاد یونس، خطش از خط تو هم بدتر بود. از بس همسایه ها آشغال می ریختند سر چهار راه و در خانه ها، استاد به فکرش رسید که روی کارتن مقوا ها بنویسد« بر پدر و مادر کسی رحمت که این جا آشغال نریزد!» اما چون کسی نمی توانست خطش را بخواند، این بود که رفت خوش نویسی و به درجه استادی هم رسید، اما باز کسی توجه نکرد. استاد به این نتیجه رسید که مردم حرف شاعران را بیشتر قبول دارند!

این بود که همه دیوان های اشعار شعرا را خواند تا چند بیتی را پیدا کند که در آن به ساعت گذاشتن آشغال دم در اشاره شده باشد! اما هیچ شاعری چنین شعری را نسروده بود! حالا دور از شما، یا فرهنگش را نداشتند یا آشغالش را! (استاد شخصاً عقیده دارد که در آن سال ها مردم آشغال تولید نمی کردند!) با این حال استاد از بس دیوان اشعار شعرا را خوانده بود خودش شد یک پا شاعر؛ اما روز های اول برای محکم کاری زیر اشعارش امضاهایی می گذاشت مثل سوزنی سمرقندی، حافظ شیرازی، اوحدی مراغه ای، خاقانی شروانی و...

مردم محله ما هم که همه اهل فرهنگ اند بیشتر آشغال می ریزند سر چهارراه و توی کوچه، که استاد بیشتر به وجد بیاید و اشعار ناب تری بسراید تا آنها یک عالمه به ارتقای فرهنگی خود بیفزایند! و ایشان هم این اواخر که محله ما او را واقعاً به شاعری پذیرفته، زیر این شعرش را «استاد یونس چهار محله ای» امضا کرده:

«ساعت 9 تا که می آید، پسر- تو بنه آشغال خود را پشت در/ تا که فرصت ناورد گربه چموش- بردرد نایلون آشغالت چو موش/ عقل باید در سرت ای گنده بک!- تا که این گفتار را گیری تو گوش!»

البته پدرم می گفت حالا آوازه استاد به جایی رسیده که سه تا از پیرمرد هایی که قرار است در همین ربع قرن آینده ته مانده عمرشان را بدهند به وارثانشان، از استاد خواسته اند که ابیاتی بسیار سوزناک برای روی سنگشان بسراید تا کس و کارشان که در زمان حیات سراغشان را نمی گرفتند، روی سنگشان آن اشعار را بخوانند و یک عالمه دلشان بسوزد!

من گفتم:« روی سنگ چی؟»

و پدرم گفت:« بچه مگر تو درس نداری؟ همین است که این قدر بد خط می نویسی !»
 

FARNAZz

Member
خاطرات مردي که زنش به مسافرت رفته بود

يکشنبه: بايد تغييرات مختصري در برنامه ام بدهم. به پسرم متذکر شدم که هرروز جشن نميگيرم و لازم هم نيست که آنقدر ظرف کثيف کنيم چون کسي که بايد ظرفها را بشويد منم نه او! صبح منوجه شدم که آب پرتقال طبيعي چقدر زحمت دارد چون هربار بايد آبميوه گيري را شست بهتر اين است که هر دو روز يکبار آب پرتقال بگيريم که ظرف کمنري بشويم.

دوشنبه: انگار کارهاي خانه بيشتر از آنچه که پيش بيني کرده بودم وقت ميگيرد. راه ديگري بايد پيدا کنم. ازاين پس فقط غذاهاي آماده مصرف ميکنم. اينطوري وقت زيادي در آشپزخانه صرف نميکنم. نبايد که وقت آماده کردن و طبخ غذا بيش از زماني باشد که صرف خوردن آن ميکنيم. اما هنوز يک مشکل باقيست: اتاق خواب. مرتب کردن رختخواب خيلي پيچيده است. نميدانم اصلا چرا بايد هرروز تختخواب را مرتب کرد؟ درحالي که شب باز هم توي آن ميخوابيم!!

سه شنبه: ديگر آب پرتقال نميگيرم. ميوه به اين کوچکي و قشنگي چقدر همه جا را کثيف و نامرتب ميکند! زنده باد آب پرتقالهاي آماده و حاضري!! اصلا زنده باد همه غذاهاي حاضري!

کشف اول: امروز بالاخره فهميدم چه جوري از توي تخت بيرون بيايم بدون اينکه لحاف را به هم يزنم. اينطوري فقط صاف و مرتبش ميکنم. البته با کمي تمرين خيلي زود ياد گرفتم. ديگر در تخت غلت هم نميزنم.. پشتم کمي درد گرفته که با يک دوش آب گرم بهتر خواهد شد. ازاين پس هر روز صورتم را نمي تراشم و وقت گرانبهايم را هدر نميدهم.

کشف دوم: ظرف شستن دارد ديوانه ام ميکند.عجب کار بيخودي است! هربار بشقابهاي تميز را کثيف کنيم و بعد آن را بشوييم.

کشف سوم: فقط هفته اي يکبار جارو ميزنم. براي صبحانه و شام هم سوسيس و کالباس مي خوريم.

چهارشنبه: ديگر آب ميوه نمي خوريم. بسته هاي آب ميوه خيلي سنگينند و حملشان خيلي مشکل است.

کشف ديگر: خوردن سوسيس براي صبحانه عاليست. براي ظهر بد نيست اما براي شام ديگر از حلقم بيرون ميزند. اگر مردي بيش از دو روز سوسيس بخورد احتمالا دچار تهوع خواهد شد!!

پنجشنبه: اصلا چرا بايد موقع خوابيدن لباسم را بکنم در حالي که فردا صبح باز بايد آن را بپوشم؟!!! ترجيح ميدهم به جاي زماني که صرف اين کار ميکنم کمي استراحت کنم. از پتو هم ديگر استفاده نميکنم تا تختم مرتب بماند.
پسرم همه جا را کثيف کرده . کلي دعوايش کردم. آخر مگر من مستخدم هستم که هي بايد جمع کنم و جارو بزنم؟ عجيب است ! اين همان حرفهايي است که زنم گاهي ميزند!
امروز ديگر بايد ريشم را بتراشم .. اما اصلا دلم نميخواهد . ديگر دارم عصباني ميشوم. براي صبحانه بايد ميز چيد، چايي درست کرد، نان را خرد کرد. انجام همه اين کارها ديوانه ام ميکند.
براي راحتي کار ديگر شير را با شيشه ، کره و پنير را هم توي لفافش ميخوريم و همه اين کارها را هم کنار ظرفشويي انجام ميدهيم. اينطوري ديگر جمع و جور کردن و ميز چيدن هم نميخواهد!
امروز لثه هايم کمي درد گرفته شايد براي اينکه ميوه هم نميخورم. چون ماشين ندارم و برايم خيلي مشکل است که ميوه بخرم و به خانه بياورم. اميدوارم که عفونت نکرده باشند. عصري زنم زنگ زد که آيا رختها رو شيشه ها را شسته ام؟ خنده عصبي سر دادم انگار که من وقت اين کارها را داشتم!
توي حمام هم افتضاحي شده، لوله گرفته اما مهم نيست من که ديکر دوش نميگيرم!

يک کشف جديد ديگر: من و پسرم با هم غذا ميخوريم. آن هم سر يخچال! البته بايد تند تند بخوريم چون در يخچال را که نميشود مدت زيادي باز گذاشت.


جمعه: من و پسرم در تختمان مانده ايم تا تلويزيون نگاه کنيم. ديدن اينهمه تبليغات مواد غذايي دهانمان را آب انداخته. با خستگي کمي غر و غر ميکنيم. وقتش است که خودم را بشويم و ريشم را بتراشم و موهايم را شانه کنم و غذاي بچه را آماده کنم و ظرفها را بشويم و جابه جا کنم، خريد کنم و بقيه کارها.... ولي واقعا قدرتش را ندارم. سرم گيج ميرود و تار ميبينم. حتي پسرم هم نايي ندارد. به تبعيت از غريزه مان به رستوران رفتيم و يک ساعتي را غذاهايي عالي و خوشمزه در ظروفي متعدد خورديم. قبل از اينکه به هتل برويم و شب را در يک اتاق تميز و مرتب بخوابيم، از خودم مي پرسم آيا هرگز زنم به اين راه حل فکر کرده بود؟
 

mohana

Well-known member
دو تا پيرمرد با هم قدم مي زدن و 20 قدم جلوتر همسرهاشون کنار هم به آرومي در حال قدم زدن بودن.
پيرمرد اول: «من و زنم ديروز به يه رستوران رفتيم که هم خيلي شيک و تر تميز و با بود، هم کيفيت غذاش خيلي خوب بود و هم قيمت غذاش مناسب بود.»
پيرمرد دوم: «اِ... چه جالب. پس لازم شد ما هم يه شب بريم اونجا... اسم رستوران چي بود؟»
پيرمرد اول کلي فکر کرد و به خودش فشار آورد، اما چيزي يادش نيومد. بعد پرسيد: «ببين، يه حشره اي هست، پرهاي بزرگ و خوشگلي داره، خشکش مي کنن تو خونه به عنوان تابلو نگه مي دارن، اسمش چيه؟»
پيرمرد دوم: «پروانه؟»
پيرمرد اول: «آره!»
بعد با فرياد رو به پيرزنها: «پروانه! پروانه! اون رستوراني که ديروز رفتيم اسمش چي بود؟!!!»

:tonguesmiley:
 

mexin

Well-known member
روانشناسی!(طنز)

قرار بود در روانشناسی یک جلسه عملی برگزار شود. استاد قفسی بزرگ را نشان داد که یک موش نر درون آن قرار داشت و موش درست در وسط قفس بود. It was to be a practical session in the psychology class.
The professor showed a large cage with a male rat in it. The rat was in the middle of the cage. Then, the professor kept a piece of cake on side and kept a female rat on the other side. The male rat ran towards the cake and ate it.
Then, the professor changed the cake and kept some bread. The male rat ran towards the bread. This experiment went on... with the professor changing the food every time. And, every time, the male rat ran towards the food item and never towards the female rat.
Professor said: This experiment shows that food is the greatest attraction.
Then, one of the students from the back rows said:
"Sir, why don't you change the female rat? She may be his wife!!
قرار بود در روانشناسی یک جلسه عملی برگزار شود. استاد قفسی بزرگ را نشان داد که یک موش نر درون آن قرار داشت و موش درست در وسط قفس بود. استاد یک تکه کیک را در یک سمت قفس و یک موش ماده را در سمت دیگر قفس نگاه داشت. موش نر به سمت کیک دویده و آن را خورد.

سپس استاد طعمه را عوض کرده و یک تکه نان در سمت دیگر قفس گرفت. موش نر این بار هم به سوی نان دوید. این آزمایش ادامه پیدا کرد و استاد هر بار طعمه را عوض کرد و موش نر هر بار به سوی طعمه دوید و در هیچ موردی به سمت موش ماده نرفت.

استاد (رو به کرده و) گفت: نتیجه می گیریم که غذا مهمترین جاذبه (برای موجودات) است.

در این میان صدای یکی از دانشجویان از ردیف آخر بلند شد که:

"استاد چرا موش ماده را عوض نمی کنید. شاید این موش ماده همسر موش نر باشد" !!!
 

FARNAZz

Member
شعر کوچه 2013

بي تو On line شبي باز از آن Room گذشتم
همه تن چشم شدم . دنبال ID ي تو گشتم
شوق ديدار تو لبريز شد از Case وجودم
شدم آن User ديوانه که بودم
وسط صفحه Room , Desktop ياد تو درخشيد
Ding صد پنجره پيچيد
شکلکي زرد بخنديد
يادم آمد که شبي با هم از آن Chat بگذشتيم
Room گشوديم و در آن PM دلخواسته گشتيم
لحظه اي بي خط و پيغام نشستيم
تو و Yahoo و Ding و دنگ
همه دلداده به يک Talk بد آهنگ
Windows و Hard و Mother Board
همه تن دست برآورده به Keyboard
تو همه راز جهان ريخته در طرز سلامت
من بدنبال معناي کلامت
يادم آمد که به من گفتي از اين عشق حذر کن
لحظه اي چند بر اين Room نظر کن
Chat آئينه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به Email ي نگران است
باش فردا که PM ات با دگران است
تا فراموش کني چندي از اين Log Out , Room کن
باز گفتم حذر از Chat ندانم
ترک Chat کردن هرگز نتوانم نتوانم
روز اول که Email ام به تمناي تو پر زد
مثل Spam تو Inbox تو نشستم
تو Delet کردي ولي من نرميدم نه گسستم
باز گفتم که تو يک Hacker و من User مستم
تا به دام تو درافتم Room ها رو گشتم و گشتم
تو مرا Hack بنمودي . نرميدم . نگسستم
..........
Room ي از پايه فرو ريخت
Hacker ي Ignor تلخي زد و بگريخت
Hard بر مهر تو خنديد
PC از عشق تو هنگيد
..........
رفت در ظلمت شب آن شب و شبهاي دگرهم
نگرفتي دگر از User آزرده خبر هم
نکني دگر از آن Room گذر هم
بي تو اما به چه حالي من از آن Room گذشتم
 

mexin

Well-known member
متوسط ترین متوسط دنیا!(طنز)

روزگاری در سرزمینی دور، جایی در متوسط ترین نقطه نسبت به خط استوا، دختر زندگی می کرد با قدی متوسط، وزنی متوسط و در یک کلام همه چیز متوسط تمام به نام سیندرلا. در یکی از روزهای وسط هفته که سیندرلا بر روی چمن های پارک شهر دراز کشیده بود از دور صدای شیهه اسبان درباری را شنید، سیندرلا که قصد نداشت دردسری درست شود شروع کرد به دویدن آن هم با کفش های کتانی چینی اصل. در همین حین شاهزاده دخترک را یک نظر دید و مانند داستان معروف سیندرلا عاشق او شد و رفت پی دخترک، دخترک قصه ما هم از همه جا بی خبر از ترس شروع کرد تندتر دویدن و این همان و گیر کردن لنگه کفشش در گل همان. شاهزاده تنها دید دختر رفت به بخش متوسط نشین شهر و لنگه کفشی از او باقی ماند.

شاهزاده دستور داد که کل شهر را بگردند بلکه صاحب لنگه کفش پیدا شود.

[تا اینجای داستان را داشته باشید، سری بزنیم به قصر]

مادر شاهزاده در قصر مشغول پیدا کردن همسری برای پسر دردانه خود بود، انتظار دارید مادر شاهزاده چه شکلی باشد؟ بله! یک خال گوشتی روی دماغ، بادبزنی ژاپنی در دست، شهین و مهین هم اینور و اونورش، یک ریز هم می گفت نکبت و خاک بر سر البته بلا نسبت همه.

حالا گوش می دهیم به دیالوگ شاهزاده با مادرش:

شاهزاده: مامان من زن می خوام.

مادر: با شهین و مهین دخترای دربار رو لیست کردیم بلکه برات یکی پیدا کنیم.

شاهزاده: من اونا رو نمی خوام خودم یکی رو نشون کردم.

مادر: خاک بر سر نکبتت. حالا کی هست؟

شاهزاده: یه دختر متوسط از بخش متوسط نشین شهر.

مادر: اگه این کار رو بکنی آق والدینت می کنم. دعا می کنم به زمین گرم بخوری…

[در همین حین فراش باشی دربار وارد می شود و به شاهزاده گزارش می دهد]

فراش باشی: جناب شاهزاده ما تمام مغازه های کفش فروشی بخش متوسط نشین شهر رو گشتیم همه از همین نوع کفش می فروشن تنها تفاوت شون هم این بود یکی می گفت این ساخت ترکه یکی می گفت کره ایه. چند نفر خبره هم می گفتن باور نکنید همه ساخت چین هستن.

شاهزاده: خب که چی؟ تونستی صاحب لنگه کفش رو پیدا کنی؟

فراش باشی: خیر جناب شاهزاده، امکان پذیر نیست.

شاهزاده: با اینکه یه دل نه صد دل عاشقش شده بودم ولی بیخیالش بشید حسش نیست. از همین لیست مادر جان یکی رو برای همسری انتخاب می کنیم.

[سه سال بعد]

نویسنده : باور کنید این داستان سه سال بعد هم داشت ولی از اونجایی که من باید متوسط ترین داستان متوسط دنیا رو می نوشتم برای همین امکان کش دادن موضوع نیست به هر حال سریال 90 قسمتی نیست که تا همین جاش هم یه پند بزرگ داشت که الان می گم لطفا دوربین کلوز آپ بگیره صدای منو هم اکو کنید...

یک دو سه امتحان می کنیم...

اگه توی بخش متوسط نشین شهر هستی، اگه سیندرلا هستی، اگه می خوای همسر شاهزاده بشی، بدون رمزش اینکه که کفش پاشنه طلا بپوشی نه کفش کتونی!!
 

mexin

Well-known member
یه بار خواستیم بریم ورزش کنیم!(طنزز)

امروز صبح بعد از مدتها تصمیم گرفتم با دوستم بریم ورزش کنیم!
گرمکن نارنجیمو پوشیدم و زدم بیرون
و حالا توجه کنید به تیکه‌های ملت :
نارنگی! کجا میری؟
… پرتقال! بدو تا نخوردمت!
هویج! مگه خرگوش دنبالت کرده؟
ته‌ سیگار!
رفتگر! برو ۹ شب بیا بابا!
چی‌توز موتوری!
سن ایچ و دیگر هیچ!
لینا توپی!! انقدر جون نده بابا!
اسمارتیز! بقیه دوستات کجان؟
بچه‌ها! بچه ها! گارفیلد!
الان کدوم مسئول باید رسیدگی کنه؟
 

mexin

Well-known member
ايام هفته من اينجوري ميگذره!(طنز)

ديروز يکي اس داد ميتونيم با هم بيشتر آشنا شيم ؟
گفتم شما؟ گفت حالا آشنا ميشيم
من قدم ۱۶۰ و۸۵کيلو
گفتم مگه ميخوام گوسفند بخرم؟
ديگه جواب نداد

دختره PM داده :کجا زندگی میکنید ؟
گفتم:تو خونمون
گفت:خونتون کجاست ؟
گفتم: بغل همسایمون
گفت:خونه همسایتون کجاست ؟
گفتم:بگم بآورت نمیشه
گفت: توروخدا بگو ؟؟
گفتم:کنآر خونمون
هیجی دیگه رفتو جواب نداد!
مردم اعصااب ندارن

ايام هفته من اينجوري ميگذره :
شنبــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
يکشنبــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
دوشنبــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
سه شنبــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
چهارشبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
پنشمبه جمه


داداشم اومد خونه ، دست کرد تو جيبش ديد گوشيش نيست
کيفشو گشت بازم پيدا نکرد
گفت هزارتا صلوات نذر ميکنم گوشيم پيدا بشه
خلاصه برگشت تو مسيري که اومده بود ، اخر سر رفت تو مغازه ديد اونجاست
برگشت خونه ، گفتم صلواتا رو بفرست !
گفت : نه اگه گم شده بود ميفرستادم ! اينو جا گذاشته بودم !

دختره اومده ميگه:

ببخشيد شما که کامپيوتري هستي، نرم افزار free space داري؟
هر چي ميخوام کپي کنم رو هاردم ميگه free space نياز داري!

... خدا سر شاهده قلبم گرفت!

اصن فشار عصبي و مرگ مغزي ايدز رو يجا باهم گرفتم ...

دخترا کلا تا 24 ساعت به من نزديک نشيد، با چوب ميزنمتونا!
والا..

يکي ازتفريحاتم اينه که توي ميهماني هاي رسمي به دوستاني روبه رويم پيام ميفرستم :شلوارت پارست !!
امتحان کنيدطرف حداقل پنج کيلوکم ميکنه

گرگه ميره دم خونه شنگول منگول در ميزنه
يه دفعه خرسه گريه کنون ميادبيرون ميگه: بابا تو مارو کشتي
الان اينا ۱۰ ساله از اينجا رفتن !
بيشعور کثافت ولمون کن ديگه
گرگه ميگه : خيلي بيشعوري برات نذري آوردم!


نميدونم چه حکمتي در اين کار هست


که هرخانومي که ميخواد وزنش را اندازه بگيره

بره روي ترازو شکمشو ميده عقب !


من تا همين چند وقت پيش فک ميکردم Gf مخفف گوجه فرنگيه ... چيه خُب نداشتم کـِـه بدونم چيه اينم لابلاي حرفا مردم فهميدم

اشتباهی سس ریختم تو ســوپ ، مامانم


گفت خدایا چرا این بچه رو شفا نمیدی خوب

شه؟ آخه چی از بزرگیت کم میشه؟ !

خدایی همچین با سوز گفت خودمو رو ویلچر با

دهن کج تجسم کردم اصن جيگرم آتیش گرفت, شمام براي شفاي من دعا کنيد...


* *بابام حسرت زمان باباش را میخورد ... منم حسرت زمان بابام ... اما اگه پسر من بخواد حسرت زمان منو بخوره ... همچین با پشت دست میزنم تو دهنش، که نفهمه از کجا خورده.
 
يکي ازتفريحاتم اينه که توي ميهماني هاي رسمي به دوستاني روبه رويم پيام ميفرستم :شلوارت پارست !!
امتحان کنيدطرف حداقل پنج کيلوکم ميکنه
:25r30wi::25r30wi::25r30wi:
 

t.gh

New member


آقو ديروز زنمون ازمون پرسيد بهترين فيلمي که تو عمرت ديدي چي بود؟ گفتم فيلم عروسيمون،البته وقتي از آخر به اول ديدمش!گفت چرا از آخر به اول؟گفتم آخه اينجوري اول يه شام مفصل خورديم،بعد يکم رقصيديم،بعد تو همه طلاهاتو از دست و گردنت درآوردي دادي به مادرم،بعد حلقه رو درآوردي دادي به من،آخرشم سوار ماشين شدي رفتي خونه بابات!...آقو تا اينو گفتيم زنمون پريد سرمون به حد مرگ مارو زد!ها ها ها ها ها ها...داغونم کردا له له شدم! واقعاٌ اين که ميگن صداقت بهترين راهه بسيار حرف مزخرفيه!!
 

economic

New member
شما مرد هستید یا زن هستید؟!
دو کار در این دنیا خیلی سخته...

دو کار در این دنیا خیلی سخته...
اول اینکه موضوعی را که در ذهن توست در ذهن دیگری وارد کنی،
دوم پولی را که در جیب دیگری است در جیب خود وارد کنی.

اگر کار اول را خوب انجام دهی معلم هستی،
اگر دومی را خوب انجام دهی بیزنس من و تاجر هستی.

اگر هر دو را بخوبی انجام دهی زن هستی

و اگر هیچ یک از دو کار را نتوانی انجام دهی میشی شوهر !!!
 

mexin

Well-known member
مراحل ازدواج!!

گویند پسری قصد ازدواج داشت.
پدرش گفت، بدان ازدواج سه مرحله دارد:
مرحله اول كه در آن تو صحبت می‌كنی و زنت گوش می‌دهد
مرحله دوم او صحبت می‌كند و تو گوش می‌كنی
اما مرحله سوم كه خطرناكترین مراحه است، آن موقعی است كه هر دو بلند بلند داد می‌كشید و همسایه‌ ها گوش می‌كنند.!!:smiliess (15):
 

baran71

New member
اموزش اشپزی سامان گلریز

آموزش آشپزی:
ماهیتابه تفلون دسینی رو می گذارید روی گاز پنج شعله فردار سینجر که با ضمانت سام الکتریک عرضه میشه، بعد گاز رو با کبریت توکلی روشن کنید، کمی روغن “لادن دوست تو و من” رو بریزید توش، دو تا تلاونگ هم بندازید داخلش، اگر در حین کار خسته شدید از ماساژور شاندرمن استفاده کنید تا غذا حاضر بشه؛ یک سری هم به پیج سایت ما بزنید و بعد از اینکه به دوستانتون هم معرفیش کردید غذا حاضر میشه…همتون رو می سپرم به خدای بزرگ و بیمه ایران و سینا و دانا
 
بالا