خرده جنايت هاي دوران كودكي....(طنز)

mehrshad

New member
malakashun nish dasht baba. Vali ye edashun chagh budan.nish nadashtan.siahtar ham budan.are chagho siah budan pas nar budan hatman!
 

Taraa

Well-known member
malakashun nish dasht baba. Vali ye edashun chagh budan.nish nadashtan.siahtar ham budan.are chagho siah budan pas nar budan hatman!

ههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه

:riz481::riz481::riz481:

بی خیال ... زدیم تاپیک ملتو نابود کردیم
 

ghazal26

New member
یه همسایه داشتیم تو حیاطشون درخت انگور داشتن ... برا همین همیشه حیاطشون پر از زنبور بود ... بخصوص اون زنبور بزرگای خیلی یوغورا
همسایمون یه پسر داشت اسمش هادی بود ... هادی به این زنبورا میگفت زنبور گاوی ... حالا نمیدونم این اسم رو خودش گذاشته بود یا اینکه همه بهش همینو میگن ... بهر حال من هنوز که هنوزه همون اسمو میگم
یادمه هادی همیشه این زنبورا رو میگرفت بوسیله سوزن یه نخ تقریبا بلندو از توی بدن این زنبورا رد میکرد سر دیگه اشو میداد به من .... دیگه این زنبوره شروع میکرد به پرواز ... و حالا من یه اساب بازی زنده در حال پرواز داشتم ... اسب زنبوری ... اسب زنبور گاوی ... ههههههههههههه

:25r30wi:
موندم چطور اونارو به دام مينداختيد كه نيشتون نميزده؟؟؟ چه پسر همسايه مهربوني! برات چه چيزايي درست ميكرده پسراي همسايه ما كه حتي نميذاشتن به دوچرخشون دست بزنيم :sad: منم وقتي حواسشون نبود با لگد دوچرخشونو مينداختم زمين و باسرعت نور ميرفتم خونه درو ميبستم! تا دو روزم تپش قلب داشتم:tonguesmiley:
 

farzad.lab

مدیر بخش
وووااای چقدر با جوجه هاتون خشن بودید!!!!
برعکس من, یه جعبه برمیداشتم, داخلش ازین کاغذ رنگی ها میذاشتم. بعد.. تو یه بشقاب کوچیک خاک میریختم... بعد...از گل های تو حیاطمون چند تا شاخه میچیدم میذاشتم تو خاکه...بعد... این بشقاب خاکو میذاشتم یه گوشه جعبه!!!تازه خاک رو هم نمددار میکردم, مثلا محیط رو خنک کنه!!!!!:painting:
یه پیاله آب...یه پیاله دونه...
برای اینکه حوصلش سر نره یکی از عروسکای کوچولومم میذاشتم کنارش تو جعبه باهاش بازی کنه!!!!!!!!!:5:
و یه چیز دیگه...
برای عروسکام یه پتو کوچیک داشتم,اونم میاوردم جوجهه شبا بکشه روش سرما نخوره!!!!!!
همش نگران بودم مبادا از دوستاش جدا شده حوصلش سر بره!در عرض یکی دوروزم گربه میخوردش...

اون وقت شماها خفشون میکردید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:25r30wi:



افرین یکم یاد بگیرین بقیه دخترا :13:
 

ghazal26

New member
اون طفل معصوم منما ،کلا من اصلا جنایت کار نبودم نیستم و نخواهم بود ولی تمام هم سن وسال ها و همبازی های بچه گی من پسر بودن ،خوب از دختری که همبازیاش آتیش بسوزونن توقع دارین آروم باشه ... وااااااااااااااااای چه کتکایی خوردن از دست بابا هاشون بابت من(هنوزم دلم خنک میشه ،حقشون بود)


ايييييي جانم من اين صحنه رو زياد ديدم.. اصلا خيلي برام آشناس:rolleyessmileyanim: البته ضارب نبودم هميشه مضروب بودم الانم جاي يكيش روي مچ دستمه شاهكار خواهرزاده گرامي كه هم سنيم!
 

farzad.lab

مدیر بخش
وای چه جالب همه با جوجه رنگی خاطره دارن منم یه بار جوجه هامو شستم بعد برا اینکه سرما نخورن از بس که دلرحم بودم به فکر سرما خوردنشون بودم 3تاشونم گذاشتم رو بخاری تا خشک بشن حالا هی جوجه ها داشتن فرار میکردن منم با دست نگهشون داشته بودم تا اینکه مامانم اومد از دستم گرفت صبح پاشدم طفلیا مرده بودن (البته جنس جوجه هام خوب بود رنگی نبود از این جوجه خوبا بود تا زمستون نگهشون داشتم)



انجمن حمایت از حیوانات باید بیاد سراغتون :sarma:


آخه این شیطنتا چیه شما دخترا انجام میدادین ... ما پسرا دیگه حداقل با موجودات زنده کاری نداشتیم ... :13:
 

ghazal26

New member
تا جایی که من میدونم زنبورای سرباز هاپلوئیدن
فقط ملکه (دیپلوئید)، ماده هست که اونم تنها موقع پیدا کردن یه جا برا شروع ساخت کندو میشه دیدش و ظاهرش کاملا با زنبورای دیگه هم گونه خودش متفاوته، غیر اون همیشه توی کندو هست
زنبور نر (دیپلوئید) هم مث زنبور ماده همیشه توی کندو هست

این زنبورایی که ما میبینیم همه هاپلوئیدن و جنسیت براشون معنی نداره




فقط باید گفت جوونی کجایی که یادش بخیر!





اونایی که بزرگتر بودند، ملکه اند و نیش ندارند!





نرهاشون کارگر اند و نیش دارند


من الان واقعا خرسندم كه تاپيكمون اينقد علميه :4d564ad6: بچه هاي عزيز انجمن هميشه به فكر خدمت به جامعه هستن :rolleyessmileyanim: الان هركس در مورد زنبورا تو گوگل سرچ كنه اين انجمنو پيدا ميكنه و اين واقعا جاي افتخار داره :thumbsupsmileyanim:
 

ghazal26

New member
vala nar budan ya made nemidunam.vali kolan ezafe vazn dashtan.sangintar ham parvaz mikardan.mamulan khanuma ezafe vazn daran dg. Shayadam mard budan. Chi begam vala!

:New (6): بازم اين داداشي گل ما رفت تو خاكي! اصلا مگه ميشه خانوما اضافه وزن داشته باشن؟؟؟ شما تا حالا يه خانوم چاق ديدي؟؟ من كه نديدم......!!!!!
148319_laugh2.gif
 

ghazal26

New member
از همه دوستان جوجه دوست گرامي آرزو، سحر، مهسابانو، لينداو.... و دوستان علاقمند به دوشاخه بيسيم و پريز ... عزيزان دوستار زنگ خونه همسايه و ساير دوستان و آشنايان كه مارو در خاطراتشون شريك ميكنن ممنوووووووونيم :bunnyearsmiley:
 

Lilinaz22

New member
بهارجان اين كارو منم انجام دادم با اين تفاوت كه چند دقيقه بهشون فرصت نفس كشيدن ميدادم و بعد مجدد عمليات تحقيقاتيمو از سر ميگرفتم.. البته بعضي اوقاتم جنبه تحقيقاتي نداشت سكانس يكي از فيلماي جنايي رو براي اعتراف گرفتن اجرا ميكردم
مشاهده فایل‌پیوست 1115

عزیزم خیلی بانمک بودی ها, خیلی هم بانمک تعریف کردی:25r30wi:
:25r30wi::25r30wi:
 

mehrshad

New member
بیچاره جوجه ها... کلی گربه ها خوشحال میشدند وقتی جوجه می خریدیم. میدونستند که دیگه نهار شامشون براهه...
 

Taraa

Well-known member
چند تا سوال: نخو از بدن زنبورا رد میکردن زنوبره نمی مرد؟:idea_majidonline:
و نیششون نمیزد؟؟
خیلی شجاع بودید...آفرین

:25r30wi:
موندم چطور اونارو به دام مينداختيد كه نيشتون نميزده؟؟؟ چه پسر همسايه مهربوني! برات چه چيزايي درست ميكرده پسراي همسايه ما كه حتي نميذاشتن به دوچرخشون دست بزنيم :sad: منم وقتي حواسشون نبود با لگد دوچرخشونو مينداختم زمين و باسرعت نور ميرفتم خونه درو ميبستم! تا دو روزم تپش قلب داشتم:tonguesmiley:

از تو بدنش رد میکرد نخه رو

اولش نمیمرد ... ولی خب یه چن مدت بعد انقد بال بال میزد که بالاخره نصف میشد (خدایا از سر تقصیرات ما بگذر بچه بودیم نمیفهمیدیم)

گرفتنشون در تخصص من نبود ... کار خود هادی بود ... انقد این زنبورا بزرگن که من جرات نمیکردم ... کلا من نقشم فقط گرفتن سر اون بنده بود

گاهی از تو کوچه که رد میشدیم میدیدیم یه حشره داره تو آسمون پرواز میکنه که یه چیز بلند ازش آویزونه ، میفهمیدیم دوباره هادی زنبور شکار کرده که حالا دیگه نخ از دستش ول شده

شبای چهارشنبه سوریم میرفت نمیدونم از رودخونه کجا خرچنگ برام میاورد ... یادمه یه بارم یه بچه خرگوشم برام گرفت
 

arezoo90

New member
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
جوجه که چیزی نیست من علاقه خاصی به مارمولک ها داشتم !!!!!!!!!! :4d564ad6:
اصلا اوضاعی بود بدبختارو میگرفتم به عنوان اژدها باهاش بازی میکردم!:a2d3:
البته بیشتر وقتا نامردا از دستم در میرفتن :sad: دم شون کنده میشد بعد الفرار!
منو بگوغصه ام میگرفت ! :dadad4:
 

ghazal26

New member

عزیزم خیلی بانمک بودی ها, خیلی هم بانمک تعریف کردی:25r30wi:
:25r30wi::25r30wi:

قابل نداشت ليليناز جونم....:riz513: خودم يادم ميوفته دلم ميسوزه البته من بين بقيه دلرحمترين بودم و از كاراي بقيه گريه م ميگرفت! منتظريم جنايتهاي شيرين شماروهم بشنويم گلم..
 

Lilinaz22

New member
منم دوست داشتم جنگ بین یه زنبور با یه مورچه رو تماشا کنم (البته از اون مورچه بزرگ بزرگا که خیلی بزرگ و سیاه بودن). یه شیشه برمیداشتم و یه زنبور با یه مورچه رو می انداختم توش, جنگی که بینشون در میگرفت واقعا دیدنی بود البته اینکارو از پسر خالم یاد گرفته بودم, خودم که اینقدر خشن نبودم (البته منم بلد نبودم و جراتش را هم نداشتم که زنبور و مورچه شکار کنم, ولی هر وقت که هوس تماشای این جنگ به سرم میزد به پسرخالم رجوع میکردم و اونم از خدا خواسته نمایشو برام مهیا میکرد).
ولی واقعا جالب بود, پیشنهاد میکنم یه بار این صحنه رو ببینید!
 

ghazal26

New member
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
جوجه که چیزی نیست من علاقه خاصی به مارمولک ها داشتم !!!!!!!!!! :4d564ad6:
اصلا اوضاعی بود بدبختارو میگرفتم به عنوان اژدها باهاش بازی میکردم!:a2d3:
البته بیشتر وقتا نامردا از دستم در میرفتن :sad: دم شون کنده میشد بعد الفرار!
منو بگوغصه ام میگرفت ! :dadad4:

اون موقع ها شما دختر بودي يا پسر؟؟؟؟

اژدهااااااا؟؟؟ كارتون ژاپني چيني زياد ميدي حتما گلم!!!! من از دو كيلومتري مارمولك ردم

نميشدم.. خشن ترين و زشت ترين حيووني كه باهاش بازي ميكردم مورچه بود با خواهرزادم جمشون ميكرديم ميريختيم

تو يه سطل بزرگ براشون بيسكوئيت ميريختيم درم ميبستيم روشون تا صفا كنن! خيال ميكرديم خدمت بزرگي به بشريت

ميكنيم(طرح جمع آوري مورچه جهت زيبا سازي حياط براي مادران هميشه شاكي)...... حالا هميشه برامون سوال بود چرا

مورچه ها دوست نداشتن اون تو بمونن همش ميخواستن با بيسكوئيتا بيان بيرون!!!!!!!!!!!!!!!!!! خب اين چه كاريه

همونجا بخوريد ديگه! خدمت از اين بالاتر؟؟؟ والا......
 

arezoo90

New member
:riz481:
بیچاره حیوانات !
کمبود عروسک نداشتما ولی بازی کردن با موجود زنده یه چیز دیگه بود هی روزگار....
من با حشرات سازگار نبودم چندش بودن به نظرم البته با دقت به زندگی مورچه ها نگا میکردم ....
دونه برنج و... میذاشتم در خونشون بیان بردارن بر نمیداشتن که!!!!!!!!
چقد دوران بچگی قشنگ بود....
 

ghazal26

New member
منم دوست داشتم جنگ بین یه زنبور با یه مورچه رو تماشا کنم (البته از اون مورچه بزرگ بزرگا که خیلی بزرگ و سیاه بودن). یه شیشه برمیداشتم و یه زنبور با یه مورچه رو می انداختم توش, جنگی که بینشون در میگرفت واقعا دیدنی بود البته اینکارو از پسر خالم یاد گرفته بودم, خودم که اینقدر خشن نبودم (البته منم بلد نبودم و جراتش را هم نداشتم که زنبور و مورچه شکار کنم, ولی هر وقت که هوس تماشای این جنگ به سرم میزد به پسرخالم رجوع میکردم و اونم از خدا خواسته نمایشو برام مهیا میکرد).
ولی واقعا جالب بود, پیشنهاد میکنم یه بار این صحنه رو ببینید!

جنگ زنبور و مورچه؟؟؟؟؟ جل الخالق!! :smiliess (15): :thumbsupsmileyanim: اولين باره ميشنوم.. تو دوران تحقيقات ما يه همچين چيزايي نبود.. واقعا چقدر علم پيشرفت كرده قربون خدا بشم
 

Lilinaz22

New member
جنگ زنبور و مورچه؟؟؟؟؟ جل الخالق!! :smiliess (15): :thumbsupsmileyanim: اولين باره ميشنوم.. تو دوران تحقيقات ما يه همچين چيزايي نبود.. واقعا چقدر علم پيشرفت كرده قربون خدا بشم

امتحانش که ضرر نداره, اتفاقا بسیار دیدنی است!:4d564ad6:
 
بالا