خاطرات مامایی

mw.ashel

New member
سلام دوستای خوبم.مامایی هر لحظش پر از خاطراته.من یه ماه بعد فینال دارم اجازه بدید که با موفقیت تمومش کنم بعدش خاطرات منو بخونید و لذت ببرید.یادش به خیر،عجب روزگاری بود.
 

vb2

New member
بچه ها یادش بخیر ترم 1 و 2 بودیم تازه از پراتیک میرفتیم عملی بیمارستان واسه واحد معاینات میخواستیم خون بگیریم ای ذوق میکردیم :thanks:خون میومد تو سرنگ
تند تند زنگ میزدم به مامانم میگفتم اونم هی میگفت دیگه دکتر شدی واسه خودت :65d6a5d6s:
منم با غرور از بخش میومدم بیرون

الان یادم میفته فقط میخندم :black_eyed:
 

mamai86

New member
من همیشه بزرگنمایی میکردم
چون میدونستم کارمون خیلی مهمه..میخواستم ذهن همه آماده بشه تو خونه:black_eyed:
 

vb2

New member
من همیشه بزرگنمایی میکردم
چون میدونستم کارمون خیلی مهمه..میخواستم ذهن همه آماده بشه تو خونه:black_eyed:

یه زایمان گرفتم سخخخخخخختتتتتتتتتتتتتتت ماماها مونده بودن که من چطوری گرفتم و اینا؟؟؟
 

vb2

New member
اولین زایمانمم که گرفتم یه پسره بود خودم اسمشو گذاشتم محمد خیلی حال داد :thanks:
 

vb2

New member
روزی که آمارم پرشد خیلی خوش حال بودم آخه 4 تا شهر رفتم تا 80 تا پرشد در آخر شهر آخری که عید پارسال رفتم وقتی 80 تا پر شد دیدم اینجا اوضاش خیلی خوبه مسئول زایشگاه بم گفت تا آخر عید بمون منم به رو خودم نیاوردم تمام زایمانهای عید اونجارو من گرفتم یعنی جای 80 تاحدودا 150تا

یک حای داد کلی راه افتادم و ولین نفر آمارمو تحویل دادم
 

atefe

New member
کارآموزی پزشکی قاونی داشتیم، همین ماه رمضون... این رو هم بگم کلا من این پارت کارمون رو دوس ندارم(معاینه هایمن)...
یه بنده خدایی اومده بود میخواست طلاق بگیره ... چک هایمن... مکالمه رو بشنوید ....
دکتر : تا حالا رابطه ج داشتی؟؟
بنده خدا:"آره"
دکتر:"تو اولین رابطه ج ازت خون اومد؟"
بنده خدا:"از کجام؟؟؟"
ما 4 تا دانشجو این طرف پاراوان به حالت پانتومیم و سایلنت "از دماغت!!!!"
دکتر:"عزیزم میدونی رابطه ج یعنی چی؟؟؟!!! :tsimuzpzwoap1t9y3o7
بنده خدا:"آره"
ما چهارتا دانشجو این طرف پاراوان :"آررررررررررررررررررررر ه معلومه":14:
دقایقی چند هنگام چک هایمن... 5 نفر روپوش سفید یکصدا فریاد میزنند:" اینتکته...!!!":5:

:eek:t0837h0nn8zfqu8ult
 

سمین

New member
من چند وقت پیش تو مطبم تو یکی از شهرستان های محروم سونوگرافی یه خانم در سن یاعسگی رو دیدم که میوم حدود هشت سانتی متر داشت که دارو جواب نداده بود .گفتم ماد جان برو بیمارستان رحمت رو بردار.بهم گفت نه روله حیفه اعضای بدنه(با لهجه بخوانید)
 

z*a*h*r*a

New member
سلام بچه ها....من دوس دارم تغییر رشته بدم بیام مامایی الان ترم2ژنتیکم دعا کنید قبول بشم:sad:
 

eco.bio

New member
بچه ها میشه خاطراتتون رو به زبان ساده بگین اخه از بیشتر اصطلاحاتتون سر در نمیارم:sad:
 

reihane.h

New member
تو زایشگاه بودیم یه خانمی اواخر لیبرش بود
گفیم مثانه ش پره ، خالی کنیم پیشرفتش بهتر میشه
از مامانه پرسیدیم
خانوم آخرین بار کی دستشویی رفتی
گفتش: 5و52 دقیقه!!!
مردیم از خنده
گفتیم آخه چرا انقد دقیق دستشویی رفتی!
 

reihane.h

New member
استادمون میگفت یه مدتی اون قدیم قدیما دولت مصوب کرده بود

که برای رفتن به حج فقط میتونن یه مقدار مشخصی پول یا همون ارز از کشور بیرون ببرن!

بعد میدونین چی شد ؟ به نظرتون ایرانیا میتونستن برن حج و خرید نکنن!

میگفت خانوما برای اینکه بتونن پول بیشتری همراه خودشون ببرن ،

تو یه کیسه ، پول یا سکه میریختن و کیسه رو میذاشتن تو واژن شون !
 
وای من از این 4 سال کاراموزی یه دنیا خاطره دارم....حالا که اینجا رو پیدا کردم میام تعریف میکنم براتون....
 
سال اول ترم دوم بودیم تازه رفته بودیم بیمارستان واسه کارآموزی عملی همین تزریقات و اینا...استادمون روز اول کشید هممونو کنار گفت بچه ها فقط یه نکته...رفتید برای تزریقات یهو جلو مریض نگید ما دفعه اولمونه بلد نیستیمو این حرفا...طرف میترسه عمرا نمیزاره کار کنید.....
ما همه با هم:چششششمممم استاد:thumbsupsmileyanim:
یه ساعت بعد یه تزریق عضلانی خورد بهمون یه دوستی داشتم رفت بالا سرش...استادمون گفت بیا بگیر بزن...این برگشت گفت استاد من دفعه اولمه تو رو خدا کمکم کنید:5:
مریضه هم پاشو قطع کرده بودن بنده خدا کلن بی اعصاب بود...داد زد گمشید بیرون....آشغالا یه مشت دانشجوی نابلدو آوردید اینجا...هیچی بلد نیستن..مگه من موش آزمایشگاهیم...
استادمون گریه اش گرفته بود:25r30wi:
 
من خیلی اعتماد به نفسم بالا بود از همین اعتماد به نفس بالام د سه بار خوردم بد جوووور:14:
یه بار سر زایمان بود...توی کتابا خونده بودیم که وقتی سر بچه میاد اول بند ناف گردنو چک کنید...اگه شل بود ردش کنید اگه سفت چسبیده بود همونجا کلمپ کنید...خلاصه سر بچه اومد و من دیدم یه دور بند ناف داره....استادمون هم ریلکس برگشت گفت حالا چیکار باید بکنی؟گفتم استاد باید بند نافو رد کنم...استادمون گفت آفرین و خیالش راحت شد که چه دانشجوی نابغه ای داره
منم با خیاله راحت این بند نافو تا میتونستم کشیدم تا از رو سر بچه رد کنم....یهو بند ناف پاره شد:5:
حالا همینجور داره خون بچه میره...استادمون هم عصبانی شد یهو قاطی کرد...گفت زودی کلمپو بده...منم دستام میلرزید قیچیو دادم..
استادمون قیچی رو پرت کرد تو دیوار...داااااد زد کلمپپپپپپ....یعنی دیوار زایشگاه لرزید:1dco2x0p1lilzhfpg1t
خوب چی کار کنم هول شده بودم...تازه شاید 3-4 تا زایمان گرفته بودم...
ولی هنوزم که هنوزه عذاب وجدان اون بچه رو دارم..آخه مگه یه نوزاد چقدر خون داره؟؟!!:dadad4:
 
یه بار توی یه بیمارستان توی اصفهان سر زایمان گرفت با رزیدنتا دعوامون شد...خلاصه بعد جنگ و خون و خونریزی ما کوتاه اومدیم و قرار شد یه زایمان هم بدیم به رزیدنتا بگیرن:motat:
از شانس بدشون یه پره ترم اومد 34 هفته اینا...زنه شکم دوم بود...باورتون نمیشه بردنش سر تخت زایمان تازه فول شده بود...یه زور که زد بچه قلپ اومد بیرون.....
بعد این رزیدنته هم خیلی بی دست و پا بود..بچه از دستش لیز خورد افتاد تو سطل آشغال:5:
همین سطل آشغالی که میزارن زیر تخت زایمان واسه ریختن باند و اینا...یه صدایی داد انگار یه توپ و انداختی تو سطل پلاستیکی....

نتیجه اخلاقی:بلد نیستید زایمان بگیرید نمیخواد بجنگید واسه زایمان گرفتن....والا به قرعان
 
از اعتماد به نفسم بگم دوباره براتون...
یه بار رفته بودم برای آمار پر کردن یکی از شهرستانای اطراف اصفهان به اسم فریدون شهر....اونجا خیلی زایمان زیاد بود و من بیشتر زایمان گرفتنو اونجا یاد گرفتم....
یه شب ساعت 3-4 نصفه شب بود...یه خانمه رو بردیم سر تخت زایمان...یه اپی گنده دادم و زایمانو گرفتم...تا اون موقع اپی رو بریدنشو بلد بودم ولی دوختنشووو فقط دیده بودم...حتی یه دونه هم ندوخته بودم...
بعد زایمان ماماهه برگشت گفت:بلدی اپی بدوزی؟؟
منم با اعتماد به نفس کامل گفتم بله بلدم...
اونم گفت باشه پس من دیگه میرم بخوابم:5:
من بازم کم نیوردم و نخو باز کردم و شروع کردم دوختن...همینجور دوختم دوختم دوختم...وقتی تموم شدم دیدم یا ابلفضل...چه بی ریخت شده:21:
منم دوباره با قیچی همه بخیه ها رو باز کردم و از اول دوختم:14:این وسط یه روش هم ابداع کردم واسه اپی دوختن..هههههه
از شانس خوبم هم زنه هم از این روستایی هایی مظلوم بود...خوابیده بود صداش هم در نمیومد...
البته دیگه از اون روز اپی دوختنو یاد گرفتم ولی نمیدونید چه کشیدم...عرقی میریختم دیدنی...
 
بالا