تاحالا اسم نقی رو تو گوگل سرچ کردی؟؟!!!!!

AWWA

New member
این نوع ادبیاتی که شما خانوما به کار بردین ......... جل الخالق ...

وا مگه ادبیاتمون چشه؟!! میدونم چش نیس گوشه:)
850221_LaieA_067.gif
 

Taraa

Well-known member

مرسی کریزی......به قول خودت عاااشقتمممم اساسیییییییی..............مرسی که دنبال مطلب رو گرفتی:28:

مطمئنم ایشونم شوخ طبع بودن......برعکس چیزی که اکثر مردم فک میکنن آدمای مومن خیلی اهل خنده و شوخی (البته بجا و معقول) هستن. تاجایی که وقتی حضرت علی ع قرار شد خلیفه بشن بعضیا مخالفت کردن. علتشونم این بود که یه خلیفه باید جدی باشه و زیاد شوخی و مزاح نکنه.

ینی حضرت علی (ع) اهل شوخی و مزاح بودن ؟! اونم از نوع زیادش ؟
 

AWWA

New member
ینی حضرت علی (ع) اهل شوخی و مزاح بودن ؟! اونم از نوع زیادش ؟

بله ولی نه از نوع زیادش.....اونا انتظار داشتن خلیفه مثل عمر جدی و خشک باشه و به قول خودمون حرفش برنده باشه.
 

Taraa

Well-known member

بله ولی نه از نوع زیادش.....اونا انتظار داشتن خلیفه مثل عمر جدی و خشک باشه و به قول خودمون حرفش برنده باشه.

منبع حرفت چیه آوا جان ؟

تا جایی که من میدونم تو زمان حضرت علی (ع) هیشکی باابهت تر و جدیتر و با جذبه تر از خودش نبوده
 

AWWA

New member
منبع حرفت چیه آوا جان ؟

تا جایی که من میدونم تو زمان حضرت علی (ع) هیشکی باابهت تر و جدیتر و با جذبه تر از خودش نبوده

الان منبعی ندارم...سر فرصت برات پیداش میکنم. ولی قبلنا که مطالعه داشتم اینارو خونده بودم. هیچ مسلمونی مسلمون واقعی نیست مگه اینکه اهل خنده و خوش برخورد باشه. اصلا تو دین اسلام خشک و خشن بودنی وجود نداره مگه دربرابر ظلم.
 

AWWA

New member
حدیث (1) امام باقر عليه السلام :

إِنَّ اللّه عَزَّوَجَلَّ يُحِبُّ المُداعِبَ فِى الجَماعَةِ بِلا رَفَثٍ؛

خداوند عزوجل دوست دارد كسى را كه در ميان جمع شوخى كند به شرط آن كه ناسزا نگويد.


كافى، ج2، ص663، ح4
 

AWWA

New member
حدیث (2) رسول اكرم صلى الله عليه و آله :

إِنّى أَمزَحُ وَلا أَقولُ إِلاّ حَقّا؛

من شوخى مى كنم، اما جز حق نمى گويم.


شرح نهج البلاغه، ج6، ص330
 

AWWA

New member
حدیث (3) رسول اكرم صلى الله عليه و آله :

اَلمُؤمِنُ دَعِبٌ لَعِبٌ وَالمُنافِقٌ قَطِبٌ غَضِبٌ؛

مؤمن شوخ و شنگ است و منافق اخمو و عصبانى.

تحف العقول، ص 49
 

AWWA

New member
حدیث (4) رسول اكرم صلى الله عليه و آله :

أَتَتِ امرَأَةٌ عَجوزٌ إِلَى النَّبِىِّ صلى الله عليه و آله فَقالَ لاتَدخُلُ الجَنَّةَ عَجوزٌ، فَبَكَت، فَقالَ: إِنَّكَ لَستَ يَومَئِذٍ بَعَجوزٍ، قالَ اللّه تَعالى: (إِنّا أَنشَناهُنَّ إِنشاءً فَجَعَلناهُنَّ أَبكارا)؛

پير زنى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد. حضرت به او فرمودند: پير به بهشت نمى رود. پيرزن گريست. حضرت فرمودند: تو در آن روز پير نخواهى بود. خداى متعال مى فرمايد: «ما آنان را آفرينش نوينى بخشيديم و همه را دوشيزه قرار داديم».
تنبيه الخواطر، ج1، ص112
 

AWWA

New member
حدیث (5) امام كاظم عليه السلام :

إِنَّ رَسولَ اللّه صلى الله عليه و آله كانَ يَتيهِ العرابىُّ فَيُهدى لَهُ الهَديَّةَ، ثُمَّ يَقولُ مَكانَهُ: أَعطِنا ثَمَنَ هَديَّتِنا فَيَضحَكُ رَسولُ اللّه صلى الله عليه و آله وَكانَ إِذَا اغتَمَّ يَقولُ: ما فَعَلَ العرابىُّ؟! لَيتَهُ أَتانا؛

باديه نشينى بود كه نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله مى آمد و براى آن حضرت هديه مى آورد و همان جا مى گفت: پول هديه ما را بده و رسول خدا صلى الله عليه و آله مى خنديدند. آن حضرت هرگاه اندوهگين مى شدند، مى فرمودند: آن باديه نشين چه شد؟ كاش نزد ما مى آمد.

كافى، ج2، ص663، ح1
 

AWWA

New member
حدیث (6) امام على علیه السلام :

كانَ رَسولُ اللّه‏ِ صلی الله علیه و آله لَيَسُرُّ الرَّجُلَ مِنْ اَصحابِهِ اِذا رَآهُ مَغْموما بِالْمُداعَبَةِ وَ كانَ صلی الله علیه و آله يَقولُ: اِنَّ اللّه‏َ يُبْغِضُ الْمُعَبِّسَ فى وَجْهِ اِخْوانِهِ؛

هرگاه رسول اكرم صلی الله علیه و آله يكى از اصحاب خود را غمگين مى‏ ديدند، با شوخى او را خوشحال مى‏ كردند و مى‏ فرمودند: خداوند، كسى را كه با برادران (دينى) اش با ترشرويى و چهره عبوس روبرو شود، دشمن مى ‏دارد.


رسائل شهيد ثانى، ص 326
 

AWWA

New member
آیا درست است که مخالفان امام علی(ع) در گفتارهایشان بر شایسته نبودن ایشان به خلافت، بسیار شوخی کردن ایشان را نیز بیان داشته‌اند؟


پاسخ اجمالی
افرادی که بعد از رحلت نبی مکرم اسلام(ص) با امامت و خلافت امام علی(ع) مخالفت کردند بهانه‌های مختلفی آوردند که یکی از آنها این بود که ایشان زیاد شوخی می‌کند!

منظور آنان از این جمله، عیب‌گیری بر حضرتشان بوده و ظاهراً خواستند به غلط به مردم چنین بباورانند که ایشان همه چیز را به شوخی می‌گیرد و انسانی جدی نیست؛ و گرنه صرف شوخ­طبعی نقص به شمار نمی­آید.

در مورد این‌که چه کسانی این عیب را بر حضرت مطرح کردند، آنچه از سخنان امیرالمؤمنین(ع) در نهج البلاغه به دست می‌آید این است که عمرو عاص در زمان خلافت آن‌ حضرت، این مطلب را میان اهل شام پخش می‌کرد.[1] ولی ابن ابی الحدید چنین تبلیغاتی را به خلیفه دوم نیز نسبت می‌دهد.[2] که البته ممکن است چنین سخنانی از زمان رحلت رسول خدا(ص) مطرح شده و در ادامه، عمرو عاص در زمان معاویه مبادرت به پخش آن کرده باشد.
در هر صورت این که چنین نسبتی به آن حضرت داده شده است در تاریخ وجود دارد.

اما پاسخی که امام علی(ع) به آنان می‌دادند، جالب است.
ایشان می‌فرماید: «مرا از پسر زانیه تعجب است، که به مردم شام وانمود مى‌‏کند که در من شوخ طبعى است، و انسانى بازیگرم، شوخى مى‏‌کنم و در بازى کردن کوشایم. او به باطل سخن گفته، و با این‌گونه سخن مرتکب گناه شده. بدانید که بدترین گفتار دروغ است. او در سخن راندن دروغ مى‌‏گوید، و وعده مى‌‏دهد و تخلف مى‌‏کند؛ چون درخواست مى‌‏کند اصرار مى‌‏ورزد، و چون از او درخواست شود بخل مى‏ورزد، به عهدش خیانت مى‌‏کند و قطع رحم مى‌‏نماید، و چون به میدان جنگ آید براى شعله‏‌ور ساختن جنگ چه امر و نهى‌‏ها مى‌‏کند، البته پیش از بیرون آمدن شمشیرها از غلاف!!، و چون جنگ آغاز شود بزرگ‌ترین حیله‌‏اش براى نجات خود، نشان دادن عورتش به مردم است! به خدا قسم، یاد مرگ مرا از بازى باز مى‌‏دارد، و نسیان آخرت او را از گفتن حق مانع مى‌‏شود. او با معاویه بیعت نکرد مگر به شرط بخشیده شدن مصر به او، و اخذ رشوه کمى براى دست برداشتن از دین‏.[3]

البته باید توجه داشت امیر المؤمنین(ع) به جهت جامعیت وجودی، واجد صفات متعدد - بلکه جامع اضداد - بودند؛ از یک سو آن حضرت انسانی شوخ­طبع و شاداب بوده و در جای مناسب به اقتضای حال مزاح نموده و دارای طبع نرم و لطیفی بودند؛ اما در عین حال در جایی که اقتضای جدیت و صلابت داشت به اندازه‌ای شدت عمل به خرج می‌دادند حتی دوستان از هیبت آن حضرت به هراس می‌افتادند.[4] برخی از گزارش کنندگان جنگ احد می‌گویند در هنگامی که جنگ شدید شده بود چشمان آن حضرت مانند دو کاسه‌ای از خون بود و از برق نگاه آن حضرت، دل‌ها از جا کنده می‌شد.[5]


[1]. شریف الرضى، محمد بن حسین، نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 115، خ 84، هجرت، قم، چاپ اول، 1414ق.
[2]. ابن أبی الحدید، عبد الحمید بن هبة الله، شرح نهج البلاغة،ج 1، ص 186، مکتبة آیة الله المرعشی النجفی، قم، چاپ اول، 1404ق.
[3]. شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغة، ترجمه، انصاریان، ص 168، خ 83، پیام آزادى، تهران، چاپ دوم، 1386ش.
[4]. مجلسى، محمد باقر، بحار الأنوار، ج 41، ص 147، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، چاپ دوم، 1403ق.
[5]. قمى، على بن ابراهیم، تفسیر القمی، ج 1، ص 115، دار الکتاب، قم، چاپ سوم، 1404ق.
 

AWWA

New member
تو یه سایت تو همین زمینه مطلب قشنگی خوندم....یه قسمتشو اینجا میذارم:

تفریح و شادی علی (ع)

- می دانی ای دوست عزیز: من هم حرفهای تو را می پذیرم. اما جنگ و شور و حماسه فقط بخشی از زندگی انسان است. جیزهای دیگری هم هستند که آدمی باید به آنها هم توجه کند. الگوی کامل، باید در آن زمینه ها هم حرف برای گفتن داشته باشد. اینطور نیست؟

- حتماً همینطور است. و من به تو می گویم که امیرالمؤمنین در آن موارد هم، الگویی قابل قبول و کامل ارایه می دهد. آخر تو درباره زندگی امیرالمؤمنین چه فکر کرده ای؟

فکر می کنی تمام زندگی حضرت علی (ع) در جنگ و عبادت خلاصه شده؟



- یعنی اینطور نبوده است؟!

- نه که نبوده است! حضرت علی (ع)، مردی خوش رو و خندان بوده اند. همیشه تبسم خوش آیندی بر لب داشته اند که دل مؤمنان را شاد می کرده است. ایشان تفریح هم می کرده اند. منتها تفریح در دیدگاه علی (ع) ولگردی و اتلاف وقت یا روز را به شب رساندن نبود.

- پس تفریح علی (ع) چگونه بود ؟

علی (ع) کار را تفریح می دانست.

تفریح او را، مسافرت، کمک به دیگران، تحصیل و تدریس، سرودن، نوشتن، حفظ و قرائت قرآن، مباحثه، نگریستن به طبیعت و ورزش تشکیل می داد. پرداختن به ورزشهای شمشیربازی، پرتاب نیزه، اسب سواری، کشتی، وزنه برداری و شرکت در مسابقات ورزشی هم برای ایشان جنبه تفریح داشته است.

- چقدر جالب بوده است! احتمالاً به دلیل همین دیدگاه امیرالمؤمنین نسبت به تفریح و زندگی بوده است که اگر سرتاسر زندگی شان را مرور کنیم،‌ لحظه ای توقف و سکون در آن نمی یابیم. گویی حتی یک لحظه هم با لحظه قبلی شان مشابه نبوده است. و درست به دلیل همین دیدگاه بود که شوخی و خنده هم در سیره مولای متقیان، شکل دیگری داشت.

- مگر شوخی و خنده علی (ع) چگونه بود؟

امیرالمؤمنین اهل شوخی و مزاح بود، اما نه شوخی های زننده و بی مزه! بلکه مزاح های معنادار و آموزنده!

هرگاه که یکی از یاران و دوستانش را غمگین و گرفته می دید، با شوخی او را خوشحال می کرد تا اندکی از اندوهش کم شود. از همه مهمتر اینکه، شادی علی (ع) هنگامی بود که یک کافر، مسلمان می شد. جنگی به پیروزی ختم می شد، غذایی به فقیر می رساند، دل غمدیده ای را شاد می کرد،‌مشکلی را از کسی مرتفع می کرد و کودک یتیمی را ذوق زده می نمود. نکته دیگر هم این بود که مولای متقیان در شوخی هایش مراقب و محافظ حدود شرعی بود تا حتی به شوخی دروغ نگوید،‌ دل مؤمنی را نشکند یا با زن و دختر نامحرمی، شوخی ننماید.




http://shiepasokhmigoyad.persianblog.ir/page/99
 

AWWA

New member
داستانی کوتاه از شوخ طبعی پیامبر و حضرت علی (ع)


روزی پیامبر و حضرت علی(ع) کنار هم خرما می‌خوردند. پیامبر(ص) هر خرمایی را که می‌خورد، به آرامی، هسته‌اش را نزد هسته‌های علی(ع) می‌گذاشتند. هنگامی که از خوردن خرما دست کشیدند، همه هسته‌ها جلوی حضرت علی(ع) بود. پیامبر در این موقع، رو به حضرت علی(ع) کردند و فرمودند: «ای علی! بسیار می‌خوری». حضرت علی(ع) در جواب پیامبر فرمودند: «آن که خرما را با هسته خورده است، پرخورتر است».



الخزائن، ملا احمد نراقی ( نقل از: 1001 داستان از زندگانی امام علی(ع)، محمّد رضا رمزی اوحدی، انتشارات سعید نوین ).
 

AWWA

New member
اسلام، شوخي را تا زماني تأييد کرده است که با گناه ديگري مانند تحقير،‌ تمسخر، افترا، غيبت و مانند آن همراه نباشد. رسول گرامي اسلام با سفارش ياران خود به شوخ طبعي، به مقدار ضرورت، خود نيز با آنان شوخي مي‌کردند.
 

AWWA

New member
مرا به هشت گردو فروختند


روزی پیامبر، به همراه بلال، از کوچه ای می گذشتند . بچه ها مشغول بازی بودند . بچه ها تا پیامبر را دیدند، دور او حلقه زدند و دامنش را گرفتند و گفتند : همان طور که حسن و حسین را بر شانة تان سوار می کنید، ما را هم بر شانه خود سوار کنید .
بچه ها هر یک گوشه ای از دامن پیامبر را گرفته بودند و با شور و اشتیاق، همین جمله را تکرار می کردند . پیامبر با دیدن این همه شور و شوق، به بلال فرمودند : « ای بلال ! به منزل برو و هر چه پیدا کردی، بیاور تا خود را از این بچه ها بخرم».
بلال، با عجله رفت و با هشت گردو برگشت . پیامبر، هشت گردو را بین بچه ها تقسیم کردند و بدین ترتیب، خود را از دست بچه ها رها کردند و به همراه بلال، به راهشان ادامه دادند . در راه، پیامبر، رو به بلال کردند و به مزاح گفتند: «خدا برادرم، یوسف صدّیق را رحمت کند . او را به مقداری پول بی ارزش فروختند و مرا نیز به هشت گردو معامله کردند».

وقایع الأیام، ج 3 ص 69 .
 

AWWA

New member
شوخی با پیامبر : دارم کفش هایتان را می خورم


چشمان ابا هریره، در پی پیامبر بود . در کمین فرصتی نشسته بود تا کفش های پیامبر را بردارد . پیامبر، کفش هایش را درآورد و وارد منزل شد . ابا هریره، آرام و خون سرد، یواشکی کفش های پیامبر را برداشت و به طرف بازار به راه افتاد، بدون این که کسی متوجّه شود . اباهریره، در راه، خرما فروش را دید و گفت : «این کفش ها را در ازای خرما می خری؟». خرما فروش، مقداری خرما از سبد برداشت و به ابا هریره داد و کفش های پیامبر را از او خرید . ابا هریره نیز خرماها را گرفت و به طرف خانه رسول خدا به راه افتاد . ابا هریره آرام و خون سرد، خرما به دست، خدمت رسول خدا رسید و گوشه ای نشست. ابا هریره تا نشست، مشغول خوردن شد.
پیامبر که در جمع یاران نشسته بود، تا چشمشان به ابا هریره افتاد فرمودند : « ابا هریره! چه می خوری؟». ابا هریره با لبخند جواب داد : « ای رسول خدا ! دارم کفش های شما را می خورم ».


. بحار الأنوار، ج 16، ص 295 .
 

AWWA

New member
می دانستم عسل دوست دارید


نُعَیمان، یکی از یاران با وفای پیامبر بود . او مردی شوخ طبع و بسیار خنده رو بود . روزی نعیمان از بازار می گذشت که چشمش به بادیه نشینی افتاد که عسل می فروخت . نعیمان، آن مرد را با عسلش به خانه پیامبر برد و عسل را از آن مرد گرفت و به یکی از خادمان پیامبر داد تا آن را به پیامبر برسانند و به مرد نیز گفت که منتظر باشد تا پولش را بگیرد.
پیامبر(ص) چنان اندیشید که نعیمان، عسل را به عنوان هدیه آورده است. بعد از مدتی که گذشت، بادیه نشین، درِ خانة پیامبر را زد و گفت : « اگر پول آن را ندارید، عسل مرا بدهید ». همین که پیامبر، متوجّه شدند که ظرف عسل هدیه نبوده است، فوراً پول آن را به مرد دادند . بعد که نعیمان، خدمت پیامبر رسید، پیامبر به او فرمودند : « چه چیز باعث انجام دادن این کار شد؟».
نعیمان در جواب گفت : « می دانستم که عسل دوست دارید، به همین خاطر، آن مرد را با عسلش به خانه شما راهنمایی کردم». سپس حضرت به او خندیدند و چیزی به او نگفتند و بعدها گهگاه نُعَیمان را که می دیدند، به شوخی می گفتند : « آن بادیه نشینْ کجاست تا پول هدیه اش را از ما بگیرد ؟»، یا می فرمودند : « نعیمان ! کاش بادیه نشینی می آمد و ما را با سخنش شاد می کرد!».


بحار الأنوار، ج 16، ص 294 .
 

AWWA

New member
همان که کلّه ای در چشمش هست ...

بانویی به خدمت پیامبر خدا رسید . پیامبر از او سؤال کرد که همسر کدام یک از مسلمانان است . زن، پاسخ داد که : فلان کس . پیامبر پرسید : «همان که سفیدی ای در چشمش هست؟». زن، برافروخته پاسخ داد : نه، ای پیامبر خدا ! چشم همسر من سالم است . پیامبر خندید و فرمود : « چرا رنجیده شدی؟ مگر کسی هست که در چشمش سفیدی نباشد؟».


بحار الأنوار، ج 16، ص 294 .
 
بالا