خب اولین خاطره از خودم نیست، از shila رشته ایمنولوژی
یه استادی داشتیم که سنش زیاد بود و سرکلاس هر کسی که دیر میرسید و بین درس دادنش وارد میشد؛ خیلی عصبانی میشد.
طوری که بعضی وقت ها دخترا با بغض و گاهی چند قطره اشک روی صندلی هاشون مینشستن. پسرا هم که کلاً بیخیـال...!
یکبار خود استاد به یکی از دخترها که توی سالن دیده بودش گفته بود که چند دقیقه ای دیر میـام. از قضـا اون دختر یکی از دوستای من بود و بهم گفت؛ منم گفتم اصلاً به کسی نگـو. خلاصه... هماهنگی های لازم برای آزار شروع شد!
با چند تا از بچه ها هماهنگ کردیم؛ و شدیم تیم مردم آزار اون روز...!
زودتر از ساعت رفتیم و در رو بستیم و دوربین گوشی رو روشن کردیم به سمت در؛ و در سکوت به انتظار نشستیم.
هر دفعه یکی با ترس و لرز و البته تعجب که چرا زود شروع شده میومد داخل و قیافش دیدنی بود. بعد هم که میدیدن سرکار بودن یه کمی فحش نثار ما میکردن و خودشون هم میومدن تو تیم مـا...! اون روز کلی خندیدیم...