بهترین خاطره دانشجویی که داشتید چی بود؟

solarbeh

New member
دوستان سلام
خاطرات دانشجویی رو که براتون ماندگار شده رو بنویسید
شاید این خاطرات دیگه تکرار نشه
 

solarbeh

New member
خب اولین خاطره از خودم نیست، از shila رشته ایمنولوژی
یه استادی داشتیم که سنش زیاد بود و سرکلاس هر کسی که دیر میرسید و بین درس دادنش وارد میشد؛ خیلی عصبانی میشد.

طوری که بعضی وقت ها دخترا با بغض و گاهی چند قطره اشک روی صندلی هاشون مینشستن. پسرا هم که کلاً بیخیـال...!

یکبار خود استاد به یکی از دخترها که توی سالن دیده بودش گفته بود که چند دقیقه ای دیر میـام. از قضـا اون دختر یکی از دوستای من بود و بهم گفت؛ منم گفتم اصلاً به کسی نگـو. خلاصه... هماهنگی های لازم برای آزار شروع شد!

با چند تا از بچه ها هماهنگ کردیم؛ و شدیم تیم مردم آزار اون روز...!

زودتر از ساعت رفتیم و در رو بستیم و دوربین گوشی رو روشن کردیم به سمت در؛ و در سکوت به انتظار نشستیم.

هر دفعه یکی با ترس و لرز و البته تعجب که چرا زود شروع شده میومد داخل و قیافش دیدنی بود. بعد هم که میدیدن سرکار بودن یه کمی فحش نثار ما میکردن و خودشون هم میومدن تو تیم مـا...! اون روز کلی خندیدیم...
 

fmmohammadi

New member
ترم 1 یکی از آقایون سر جلسه امتحان برگه ریاضیمو خواست بعدش بهم نداد!!!!این شد توبه من که هرگز موقع امتحان کنار آقایی نشینم:4d564ad6:
 

solarbeh

New member
سال دوم دبیرستان خوابگاه بودم
ظرفیت هر اتاقی 8 نفر بود، ساعت 11:30 شب، سرپرستی خاموشی رو اعلام می کرد، بچه های اتاق تصمیم گرفتند هر کسی بعد از این ساعت رفت بیرون با کفش بهش بزنیم( بچه ها کفش هاشون رو می بردند بالای سرشون، لامپ خوابگاه هم خاموش بود، به محض اینکه در باز میشد پرتاب می کردند)
یک شب یکی از دوستامون حواسش نبود رفت بیرون، می دونست برگرده حالش جا میاد، این نامرد رفته بود سرپرست رو آورده بود، به محض اینکه سرپرست در خوابگاه رو باز کرد، 7 تا کفش به سمتش پرتاب شد، یادمه یکی خورد تو سرش، یکی رو دستش، یکی رو شکمش، بقیه کفش ها هم مثل موشک از کنارش رد می شد یا می خورد به در و دیوار.
خلاصه جاتون خالی، اون شب سرپرست کلی ما رو تنبیه کرد، اسممون رو هم رد کرد آموزش
 

mahii

New member
ی روز سر فیزیک بودیم بعد انقد درسش شیرین بود استادش ازون شیرینتر ک همه بچهها میخواستن یجوری از در برن اخه 4 ساعت بود لامصصب عصرم بود یسری از بچهها ک راشون دور بوذ رفتن ب استاد گفتن ک یکم زودتر برن تا شب نشده برسن خونشون.حالا منم جو گیر شدم دیدم خیلیا دارن میرن رفتم پیش استاد گفتم استاد میشه منم برم خونمون ؟استاد گفت ک شما دیگه مال کجایی؟؟؟من یلحظه موندم
34efamg.gif
..اخه همش 15تا20 دقیقه تا خونمون راه بود.هیچی دیگه راستشو گفتم گفتم مال فلان شهرم....منتظر بودم ک استاد ضایم کنه وسط و بگه برو بشین دختر دهه.اما جاتون خالی استادمون انقد خسته بود ک اصن فکرم نکرد من چی گفتم اجازه داد منم برم.......وای من انقد خندیدم ک نگووووووو
happy0196.gif
 

@... zahra

New member
من ی روز سر درس ویروس بود...دیر رسیدم جا نبود ته نشستم.. وسطای استاد ویروس و به لاتین مینوشت منم نمیدیدم...استاد گفت اگه کسی نمیبینه بگه؟منم گفتم...استاد داد کشید مگه میشه دیده نشه؟؟؟؟بعد اومد طرف من با عصبانیت...دلم ریخت...واستاد کنارم گفت حق باشماست دیده نمیشه...تا آخر ترم همش مینوشت بهم میگفت دیده میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟///
 

solarbeh

New member
خاطره خوابگاه
ترم 2 کارشناسی بودم، تو خوابگاه نشسته بودیم، هیچکس حاضر نمی شد بره کتری رو بذاره رو گاز( هر طبقه آشپزخونش جدا بود)
بالاخره یکی از بچه های اتاق همسایه از جلو اتاقمون رد شد، کتری رو دادیم بهش، بنده خدا داشت می رفت دانشگاه
خلاصه ما تو اتاق سرگرم بودیم بعد از یک ساعت یادمون اومد که کتری هنوز رو گازه
دوستم رفت کتری رو بیاره، وقتی برگشت، دیدیم داره می خنده، گفتیم چی شده؟
گفت کتری آب شده رو گاز، یادمه کف کتری کاملا ذوب شده بود، این بود عاقبت تنبلی ما
 
آخرین ویرایش:

mahjabin70

New member
یه بار امفی تئاتر دانشکده داشتیم یکی از همکلاسیام که پسر تشریف داشتن به علت خرخونی زیاد و اینکه شاگرد اول بودن احتمالا شب تا صبح درس میخوندن و صبح سرکلاس فیزیولوژی در حال چرت زدن بودن. چرت که چه عرض کنم به خواب عمیق فرورفته بودن.
یادمه وقتی تموم شد با موهای پریشون و ژولیده داشت از پله ها میرفت پایین پاش لیز خوردو افتاد همه دوستاش زدن زیر خنده و داشتن سربه سرش میذاشتن از خجالت سریع در رفت.خب منم مثل بقیه خیلی خندیدم البته بعدش عذاب وجدان گرفتم.
چشمتون روز بد نبینه روز بعد دقیقا همونجایی که ایشون افتادن به همون شکل دقیقا همونجوری منم افتادم. البته یه تفاوتایی داشت : اول اینکه جز دوستم کسی منو ندید خداروشکر و تونستم زود خودمو جمع کنم.دوم اینکه هم کلاسی بنده خدا تازه از خواب بیدار شده بود چون گیچ بود افتاد ولی من هوشیارو بیدار بودم !
نمیدونم این همه بهش خندیدن خدا چرا یقه ی منو گرفت و مجازاتم کرد. ایااااا شما میدونید؟
در کل بگم براتون نتیجه گرفتم که.............
خدا مسخره کنندگان را دوست ندارد.
 

solarbeh

New member
یه بار امفی تئاتر دانشکده داشتیم یکی از همکلاسیام که پسر تشریف داشتن به علت خرخونی زیاد و اینکه شاگرد اول بودن احتمالا شب تا صبح درس میخوندن و صبح سرکلاس فیزیولوژی در حال چرت زدن بودن. چرت که چه عرض کنم به خواب عمیق فرورفته بودن.
یادمه وقتی تموم شد با موهای پریشون و ژولیده داشت از پله ها میرفت پایین پاش لیز خوردو افتاد همه دوستاش زدن زیر خنده و داشتن سربه سرش میذاشتن از خجالت سریع در رفت.خب منم مثل بقیه خیلی خندیدم البته بعدش عذاب وجدان گرفتم.
چشمتون روز بد نبینه روز بعد دقیقا همونجایی که ایشون افتادن به همون شکل دقیقا همونجوری منم افتادم. البته یه تفاوتایی داشت : اول اینکه جز دوستم کسی منو ندید خداروشکر و تونستم زود خودمو جمع کنم.دوم اینکه هم کلاسی بنده خدا تازه از خواب بیدار شده بود چون گیچ بود افتاد ولی من هوشیارو بیدار بودم !
نمیدونم این همه بهش خندیدن خدا چرا یقه ی منو گرفت و مجازاتم کرد. ایااااا شما میدونید؟
در کل بگم براتون نتیجه گرفتم که.............
خدا مسخره کنندگان را دوست ندارد.
نوش جونت، تا شما باشی نخندی
 
بالا