بزرگترین سایت همسریابی دنیا

کرهانی

New member

مرسی کرهانی جان
آره این یک سال که نامزد بودیم بهتر درس خوندیم خخخخ
در ضمن ازدواج تو سن کم عالیه خخخخخخ
بین 20 تا 25 واسه پسر
خواهش میشه...فقط با این ظرفیتا باید تلاشتو زیاد کنی:riz304:
آره خب...ازدواج آرامش میاره پسرم
خخخخ حالا اولش خوشه:riz481:...بزار دوسال دیگه بگو:25r30wi::tonguesmiley:
 

AWWA

New member
منم تا چند روز گیج بودم....به خودم میگفتم واقعن این همه تجملات لازمه؟؟ یا تجملات نیست و من خیلی عقبم؟؟؟

بله هستن همچین جهیزیه هایی....ولی پشت صحنشون دیدنیه:) باور کنین الان حداقل به بیست جا بدهکارن یا تو خونه سر تهیشون قهرو دعوا بوده! چه ارزشی داره!! به قول معروف اینجور جهیزیه ها از بیرون مردمو میسوزونه از داخل خود طرفو...
 

AWWA

New member
بگذارید از عقد خودم بگم، 17 شهریور پارسال رفتم خواستگاری، من کنکور ارشد تغذیه داشتم، نامزدم کنکور سراسری، خانواده ها گفتند یکسال صبر کنید تا کنکورها تمام بشه، ما هم صبر کردیم، وضعیت مالی خانواده من بنا به دلایلی 2-3 سالی هست خیلی خوب نیست ولی خداروشکر هیچ کمبودی احساس نمی کنیم، وضعیت مالی نامزدم خداروشکر خوبه
ولی ما چشممون دنبال پول نبود و نامزدم هم سطح توقعش پایینه
6 شهریور عقد کردم، خداروشکر خیلی هم راضی ام، خانواده عروس به من گفتن تا شما سر کار میرید ما خرج دختر رو میدیم شما فقط درس بخون، فکر مادیات رو نکن.
این حرفا گفتن نداره ولی شاید کسی رو تحت تاثیر قرار بده، ما حداقل چیزها رو برای نامزدم خریدیم، پدر و مادرم یک کم دستشون خالی بود، دیدم پول کافی نیست، یک میلیون از همکلاسیم قرض گرفتم که پیش اقوام خانم سرافراز باشم،بعدا که وام ازدواجمو گرفتم بهش می دم. بالاخره خداروشکر عقد کردم
امسال هم تو کنکور متاسفانه قبول نشدم باید برای سال آینده نهایت تلاشمو کنم، چون خانواده گفتن فقط بخون خدابزرگه، ان شاءالله 2-3 سال دیگه شرایطم ایده ال شد عروسی می گیرم، فعلا که هر دو درس می خونیم، هدفم از این حرفا این بود که اگر پسر و دختر کم توقع باشن و خانواده ها یک کم بچه ها رو زیر پر و بالشون بگیرند خیلی از مشکلات حل میشه، البته ناگفته نمونه به همسرم قول دادم ان شاءالله که چندسال دیگه رفتم سر کار همه چیز رو جبران کنم خخخخ
التماس دعا دوستان خوبم

سلام آقای سولاربه...ممنون که لطف کردین تجربتونو باهامون درمیون گذاشتین:rose: ان شاءالله درکنار هم خوشبختی واقعی رو حس کنین.:painting:
 

mehrshad.namdar

New member
من مشهد رو تکذیب میکنم. لطفا شایعه سازی نکنید فردا مشهد باب میشه حالا بیا درستش کن. ولی واقعا دوستام که ازدواج کردن به شدت پیشرفت کردن علتش رو نمیدونم
 

ROJO

New member
من مشهد رو تکذیب میکنم. لطفا شایعه سازی نکنید فردا مشهد باب میشه حالا بیا درستش کن. ولی واقعا دوستام که ازدواج کردن به شدت پیشرفت کردن علتش رو نمیدونم

اره منم میدونم شومل ایندم بعد از اشنایی با من پیشرفت خواهد کرد:idea_majidonline:
 

abtin13

New member
اره منم میدونم شومل ایندم بعد از اشنایی با من پیشرفت خواهد کرد:idea_majidonline:

:riz481: اصلا کلا آقایون قبل ازدواج همشون گدا گودول ان.بعد از ازدواج پله های ترقی رو 10 تا 10 طی می کنن:riz481:
اینو گفتی یاد یه داستانی افتادم:
ساعد مراغه‌ای از نخست وزیران دوران پهلوی نقل کرده بود:
زمانی که نایب کنسول شدم با خوشحالی پیش زنم آمدم و این خبر داغ را به اطلاع سرکار خانم رساندم.
اما وی با بی‌اعتنایی تمام سری جنباند و گفت: "خاک بر سرت کنند؛ فلانی کنسول است؛ تو نایب کنسولی؟!"
گذشت و چندی بعد کنسول شدیم و رفتیم پیش خانم. آن هم با قیافه‌ایی حق به جانب.
باز خانم ما را تحویل نگرفت و گفت: "خاک بر سرت کنند؛ فلانی معاون وزارت امور خارجه است و تو کنسولی؟!"
شدیم معاون وزارت امور خارجه که خانم باز گفت: "خاک بر سرت؛ فلانی وزیر امور خارجه است و تو ...؟!"
شدیم وزیر امور خارجه و گفت: "فلانی نخست وزیر است ... خاک بر سرت کنند!!!"
القصه آنکه شدیم نخست وزیر و این بار با گام‌های مطمئن به خانه رفتم و منتظر بودم که خانم حسابی یکه بخورد و به عذر خواهی بیفتد.
تا این خبر را دادم به من نگاهی کرد؛ سری جنباند و آهی کشید و گفت: "خاک بر سر ملتی که تو نخست وزیرش باشی!!!"
 

پیوست‌ها

  • 156fs428254.gif
    156fs428254.gif
    6.7 کیلوبایت · بازدیدها: 43
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: AWWA

ROJO

New member
:riz481: اصلا کلا آقایون قبل ازدواج همشون گدا گودول ان.بعد از ازدواج پله های ترقی رو 10 تا 10 طی می کنن:riz481:
اینو گفتی یاد یه داستانی افتادم:
ساعد مراغه‌ای از نخست وزیران دوران پهلوی نقل کرده بود:
زمانی که نایب کنسول شدم با خوشحالی پیش زنم آمدم و این خبر داغ را به اطلاع سرکار خانم رساندم.
اما وی با بی‌اعتنایی تمام سری جنباند و گفت: "خاک بر سرت کنند؛ فلانی کنسول است؛ تو نایب کنسولی؟!"
گذشت و چندی بعد کنسول شدیم و رفتیم پیش خانم. آن هم با قیافه‌ایی حق به جانب.
باز خانم ما را تحویل نگرفت و گفت: "خاک بر سرت کنند؛ فلانی معاون وزارت امور خارجه است و تو کنسولی؟!"
شدیم معاون وزارت امور خارجه که خانم باز گفت: "خاک بر سرت؛ فلانی وزیر امور خارجه است و تو ...؟!"
شدیم وزیر امور خارجه و گفت: "فلانی نخست وزیر است ... خاک بر سرت کنند!!!"
القصه آنکه شدیم نخست وزیر و این بار با گام‌های مطمئن به خانه رفتم و منتظر بودم که خانم حسابی یکه بخورد و به عذر خواهی بیفتد.
تا این خبر را دادم به من نگاهی کرد؛ سری جنباند و آهی کشید و گفت: "خاک بر سر ملتی که تو نخست وزیرش باشی!!!"

ههههههههخ نخیر من هر کیو انتخاب کنم درهرحال بهش افتخار میکنم

خودت بپا ب سرنوشت ساعد دچار نشی:riz481:
 

AWWA

New member
اگر فکر می کنید که موفق می شوید یا شکست می خورید در هر دو صورت درست فکر کرده اید . . . ( رابینز )

(صرفا یک پیام تبلیغاتیه:))
 

abtin13

New member
ههههههههخ نخیر من هر کیو انتخاب کنم درهرحال بهش افتخار میکنم

خودت بپا ب سرنوشت ساعد دچار نشی:riz481:

ده از همین می ترسم دیگه نمی خوام ازدواج کنم.آخرش بشم رییس جمهور بعد بهم بگه خاک بر سر اون مملکتی که تو رییس جمهورشیsmiley-angry021.gif
 

abtin13

New member
اگر فکر می کنید که موفق می شوید یا شکست می خورید در هر دو صورت درست فکر کرده اید . . . ( رابینز )

(صرفا یک پیام تبلیغاتیه:))

حکایت این آقای آنتونی رابینز هم مثل حکایت این شیخ ماست:
از کرامات شیخ ما چه عجب/انگشت وا کرد و گفت وجب
وز کرامات دیگرش این است/شیره را خورد و گفت شیرین است:riz277:
 

ROJO

New member
حکایت این آقای آنتونی رابینز هم مثل حکایت این شیخ ماست:
از کرامات شیخ ما چه عجب/انگشت وا کرد و گفت وجب
وز کرامات دیگرش این است/شیره را خورد و گفت شیرین است:riz277:

اغوی خیابانی هم همین ویجگیو داره:riz481:
 

ROJO

New member
کاش ادم میتونست اعتماد کامل کنه
کاش ازین حساب کتابا نبود
کاش اون فانتزی هایی ک تو ذهنمونه تو دنیای واقعیم بود
کاش روحمونو با هم شریک میشدیم
کاش از اول تا اخر عوض نمی شدیم
...

ادم بعضی وقتا واقعا دلش میگیره ازین دنیای رنگ ب رنگ
 

کرهانی

New member
من مشهد رو تکذیب میکنم. لطفا شایعه سازی نکنید فردا مشهد باب میشه حالا بیا درستش کن. ولی واقعا دوستام که ازدواج کردن به شدت پیشرفت کردن علتش رو نمیدونم

حالا من میگم مشهد منظورم همشون نیست خخخخ:riz481: دوستای مشهدی چندتا داشتم میگفتن تیکه های بزرگ خونه با پسره
 

diseases

Well-known member
ﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺘﻪ ، ﻳﮏ ﺟﻔﺖ ﮐﻔﺶ ﺧﺮﻳﺪﻡ .... ﺭﻧﮕﺶ ﻗﺸﻨﮓ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ یه کمی پاهام رو اذیت میکرد ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ لبخند اطمینان بخشی زد و ﮔﻔﺖ: ﮐﻤﻲ ﮐﻪ ﺑﮕﺬﺭﺩ، ﺟﺎ ﺑﺎﺯﻣﻲ ﮐﻨﺪ . ﺧﺮﻳﺪﻡ ، ﭘﻮﺷﻴﺪﻡ ، ﺧﻴﻠﻲ ﮔﺬﺷﺖ ﺍﻣﺎ ﺟﺎ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﺮﺩ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻫﺎﻱ ﭘﺎﻳﻢ ﺭﺍ فشار میداد و هر روز که میگذشت زخمی که در روی انگشتانم به جا گذاشته بود عمیق تر میشد ﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ،چه عیبی دارد ..مهم اینست که از دید مردم زیباست .. ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻧﮕﻲست که همیشه می خواستم . اشکالی ندارد ، ﺩﺭﻣﺴﻴﺮﻫﺎﻱ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻣﻲ ﭘﻮﺷﻢ . ﺩﺭ ﻣﺴﻴﺮﻫﺎﻱ ﮐﻮﺗﺎﻩ پوشیدم ولی ، ﭘﺎﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ. ﻣﻦ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ . ﮐﻔﺸﯽ ﮐﻪ اندازه ام نبود ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺮﻧﮓ ﺑﻮﺩ ، ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻣﯽ ﺧﺮﯾﺪﻡ ﻭ حتی ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺮﯾﺪﻡ ﻭ متوجه شدم که ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻧﮕﻬﺶ ﻣﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ و اصرار به پوشیدنش میکردم ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺍﺳﺖ ، ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻧﮕﻬﺶ ﺩﺍﺷﺖﻧﺒﺎﯾﺪ ﻃﯽ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻭ ﺳﺎﻝ ﻫﺎﺣﻤﻠﺶ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻣﺮﯼ ﺩﻟﺨﻮﺍﻩ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺷﻮﺩ. ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ همیشه ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﮐﺮﺩﻧﺶ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ، ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﺷﺪﻥ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩ. ﺍﻣﺮﻭﺯ ﮐﻔﺶ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ اما شاید زخم عمیقی که بر روی انگشتان پایم بر جا مانده تا سالیان سال باقی بماند

================================================== ==== گاهی باید جسارت آزاد شدن را داشت.. . گاهی باید بگذاری دلت از همه چیزها و همه کسانی که وابستگی به بودن شان رنجت میدهد ، آزاد شود.. . می دانی هراس از دست دادن هاست که آدم را به مرز تحقیر شدن می رساند... به مرز تن دادن به چیزهایی که باورشان نداری... به مرز پذیرفتن کارهایی که دوست شان نداری.. . به مرز نابود شدن... دیده نشدن... تنها شدن... اما وقتی تمام قفس های دلت را بگشایی، آنچه که سهم تو از زندگی و عشق و ... باشد می ماند و هر چه رفتنی ست می رود ...
 

diseases

Well-known member
منم ازدواج به روش ها سنتی رو ترجیح میدم...و مدرنش واسه من در حد همکلاسی و هم کاره
تو دنیای واقعی هم نمیشه شناخت کامل پیدا کرد چه برسه به دنیای مجازی که راحت تر میشه ویژگی های منفی رو پنهان کرد
البته هیچ کس کامل نیست...

کاملاً موافقم
تا وقتی رفتار متقابل و برخورد اجتماعی طرفت رو نبینی نمیتونی اونو بشناسی
هرچند که رفتار 5-6 ماه اول آشنایی هم یه جورایی مصنوعیه
یکی از محاسن ازدواج تو غرب اینه که دو نفر بصورت همخونه با هم زندگی میکنن (یه دوستی طولانی مدت)و بعد اگه دیدن با هم تفاهم دارن ازدواج میکنن. این جور ازدواج ها پیوند محکم تری ایجاد میکنن. (همخونه بودن رو تأیید نکردم -به ویژه تو فرهنگ ما- منظورم ازدواج بعد از آشنایی طولانی مدت بود. یکی از دلایل کاهش طلاق تو روستاها همینه. تو محیط کوچیک خصوصیات فردی و اجتماعی افراد بیشتر نمود داره. به نظر من خودش یه جور همخونگی در ابعاد بزرگتره)
 

AWWA

New member
ﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺘﻪ ، ﻳﮏ ﺟﻔﺖ ﮐﻔﺶ ﺧﺮﻳﺪﻡ .... ﺭﻧﮕﺶ ﻗﺸﻨﮓ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ یه کمی پاهام رو اذیت میکرد ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ لبخند اطمینان بخشی زد و ﮔﻔﺖ: ﮐﻤﻲ ﮐﻪ ﺑﮕﺬﺭﺩ، ﺟﺎ ﺑﺎﺯﻣﻲ ﮐﻨﺪ . ﺧﺮﻳﺪﻡ ، ﭘﻮﺷﻴﺪﻡ ، ﺧﻴﻠﻲ ﮔﺬﺷﺖ ﺍﻣﺎ ﺟﺎ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﺮﺩ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻫﺎﻱ ﭘﺎﻳﻢ ﺭﺍ فشار میداد و هر روز که میگذشت زخمی که در روی انگشتانم به جا گذاشته بود عمیق تر میشد ﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ،چه عیبی دارد ..مهم اینست که از دید مردم زیباست .. ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻧﮕﻲست که همیشه می خواستم . اشکالی ندارد ، ﺩﺭﻣﺴﻴﺮﻫﺎﻱ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻣﻲ ﭘﻮﺷﻢ . ﺩﺭ ﻣﺴﻴﺮﻫﺎﻱ ﮐﻮﺗﺎﻩ پوشیدم ولی ، ﭘﺎﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ. ﻣﻦ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ . ﮐﻔﺸﯽ ﮐﻪ اندازه ام نبود ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺮﻧﮓ ﺑﻮﺩ ، ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻣﯽ ﺧﺮﯾﺪﻡ ﻭ حتی ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺮﯾﺪﻡ ﻭ متوجه شدم که ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻧﮕﻬﺶ ﻣﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ و اصرار به پوشیدنش میکردم ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺍﺳﺖ ، ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻧﮕﻬﺶ ﺩﺍﺷﺖﻧﺒﺎﯾﺪ ﻃﯽ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻭ ﺳﺎﻝ ﻫﺎﺣﻤﻠﺶ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻣﺮﯼ ﺩﻟﺨﻮﺍﻩ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺷﻮﺩ. ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ همیشه ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﮐﺮﺩﻧﺶ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ، ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﺷﺪﻥ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩ. ﺍﻣﺮﻭﺯ ﮐﻔﺶ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ اما شاید زخم عمیقی که بر روی انگشتان پایم بر جا مانده تا سالیان سال باقی بماند

================================================== ==== گاهی باید جسارت آزاد شدن را داشت.. . گاهی باید بگذاری دلت از همه چیزها و همه کسانی که وابستگی به بودن شان رنجت میدهد ، آزاد شود.. . می دانی هراس از دست دادن هاست که آدم را به مرز تحقیر شدن می رساند... به مرز تن دادن به چیزهایی که باورشان نداری... به مرز پذیرفتن کارهایی که دوست شان نداری.. . به مرز نابود شدن... دیده نشدن... تنها شدن... اما وقتی تمام قفس های دلت را بگشایی، آنچه که سهم تو از زندگی و عشق و ... باشد می ماند و هر چه رفتنی ست می رود ...

بله واقعا... این حرفی بود که دنبال یه بهونه میگشتم بگم.
یه توصیه خواهرانه (شایدم خواهر شوهرانه:)) دارم.....هیچ وقت از ترس از دست دادن دختره زیر بار کارای سنگین و اشتباه نرین. با مهربونی و صحبت، طرفو قانع کنین که اشتباه میکنه.

چند روز پیش یه عروسی بودیم لباس حناش یکو نیم ملیون تومن خرج ورداشته بود. باقی هزینه ها ببینین چقد شده!! خواهر و مادر داماد از دست دختره عاصی شده بودن. پسرم ناراحت بود ولی از ترس دعوا و طلاق هیچ حرفی نمیزد.

خواهش میکنم نذارین حکومت از همون اول بیفته دست دختر. قشنگیه خونه به اینه که تصمیم نهایی رو مرد بگیره. منظورم این نیست که بداخلاق باشینا...نه...میخوام بگم حرف همه رو گوش کنین بعد با صبرو حوصله بهترین تصمیمو بگیرین و جز از خدا از هیشکی نترسین.
 
بالا