برای تو......

shaghayegh 71

New member
به تو سلام می­­کنم
کنار تو می­­نشینم
و در خلوتِ تو
شهرِ بزرگ من بنا می­­شود!

احمد شاملو
 

shaghayegh 71

New member
She - Charles Aznavour

او شاید آن چهره‎ای‎ست که نمی‎توانم فراموشش کنم
از روی لذت یا پشیمانی
شاید گنجینه‎ای باشد یا تاوانی که باید بپردازم
او شاید ترانه‎ایست که تابستان می‎خواند
شاید سرمایی که خزان با خود می‎آورد
شاید صدها چیز مختلف است در طول یک روز
او شاید دلبر باشد یا دیو
ضیافتی باشد یا گرسنگی و قحطی
می‎تواند روز را به بهشتی بدل سازد یا به جهنمی
او شاید آینه‎ی رویاهایم باشد
شاید تبسمی باشد که در میان نهری انعکاس می‎یابد
شاید همان چیزی نباشد که درون صدف خویش به نظر می‎رسد
او که همواره در میان جمع شاد می‎نمایاند
چشمانش می‎توانند حریم خلوتش باشند
و چندان مغرور که هیچ‎کس اجازه‎ی دیدن آنها را به هنگام گریستن ندارد
او شاید عشقی باشد که امیدی به پایدار بودنش نیست.
 

shaghayegh 71

New member
خیابان
شعر بلندی‎ست
وقتی من با قدم‎های تو قدم می‎زنم!

مهدیه لطیفی


- - - Updated - - -
 

shaghayegh 71

New member
اگر زنی را نیافته‎ای که با رفتنش
نابود شوی
تمام زندگی را باخته‎ای
این را منی می‎گویم
که روزهایم را زنی برده است جایی دور
پیچیده دور گیسوانش
آویخته بر گردن
سنجاق کرده روی سینه‎اش
یا ریخته روی گلدان‎هایش
باقی را هم گذاشته توی کمد
برای روز مبادا


رضا ولی‎خواه
 

shaghayegh 71

New member
اگر مردی را نیافته‎ای که با رفتنش
نابود شوی
تمام زنانگی‎ات را باخته‎ای
این را منی می‎گویم
که رویاهایم را مردی برده است جایی دور
پیچیده دور دستش
آویخته بر گردن
سنجاق کرده روی دفترش
یا پاشیده روی بوم نقاشی
باقی را هم با خودکار قرمز بیک زیرش خط کشیده در هر کتابی که خوانده
برای روزی که همه می‎خوابند و آن دنیا بیدار می‎شوند

سحر گل‎کار


- - - Updated - - -

 

shaghayegh 71

New member
نقشه را تا می‎زنم
و جهان را
توی جیبم می‎‎گذارم.
...
..
.
«تو» فقط چند سانتی‎متر
از من دوری!

سارا خوشکام
 

shaghayegh 71

New member
کوه، با نخستین سنگ‎ها آغاز می‎شود
و انسان با نخستین درد
در من زندانی ستمگری بود
که به آواز زنجیرش خو نمی‎کرد
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم...
احمد شاملو
 

shaghayegh 71

New member
وقتی تو باز می‎­گردی
کوچک‎ترین ستاره­‎ی چشمم خورشید است
و اشتیاق لمس تو
شاید
شرم قدیم دست­‎هایم را،
مغلوب می­‎کند
وقتی تو بازمی­‎‎گردی
*
پاییز
با آن هجوم تاریخی
ـ می‎­دانیم ـ
باغ بزرگمان را
از برگ و بار
تهی کرده است
در معبرت اگر نه
فانوس‎­های شقایق را
روشن می‎­کردم
و مقدم تو را
رنگین‎کمانی از گل می‎­بستم
وقتی تو باز می‎­گشتی
*
وقتی تو نیستی
گویی شبان قطبی
ساعت را
زنجیر کرده­‎اند
و شب،
بوی جنازه‎­های بلاتکلیف
می‎­دهد
و چشم­‎ها
گویی تمام منظره‎­ها را،
تا حد خستگی و دلزدگی،
از پیش دیده‎­اند.
وقتی تو نیستی
شادی کلام نامفهومی است
و «دوستت می­‎دارم» رازی است
که در میان حنجره‎­ام دق می‎­کند
وقتی تو نیستی
من فکر می­‎کنم تو
آن قدر مهربانی
که توپ­‎های کوچک بازی
گل­‎های کاغذین گلدان‎­ها
تصویرهای صامت دیوار
و اجتماع شیشه‎­ای فنجان‎­ها،
حتا
از دوری تو رنج می‎­برند
و من چگونه بی تو نگیرد دلم؟
اینجا که ساعت و
آیینه و
هوا
به تو معتادند.
و انعکاس لهجه­ی شیرینت
هر لحظه زیر سقف شیفتگی‎­هایم
می‎­پیچد.
ای راز سربه مهر ملاحت!
رمز شگفت اشراق!
ای دوست!
آیا کجاوه­‎ی تو
از کدام دروازه
می­‎آید
تا من تمام شب را
رو سوی آن نماز بگذارم
کی؟
در کدام لحظه­ی نایاب؟
تا من دریچه‎­های چشمم را
به انتظار،
باز بگذارم
*
وقتی تو باز می‎­گردی
کوچک‎­ترین ستاره‎­ی چشمم خورشید است.
حسین منزوی
 

shaghayegh 71

New member
مرا دوست بدار!
به سان
گذر از یک سمت خیابان
به سمتی دیگر؛
اول به من نگاه کن
بعد به من نگاه کن
بعد باز هم مرا نگاه کن
سيامك تقي زاده
 

shaghayegh 71

New member
هر چند عاشقان قدیمی
از روزگار پیشین
تا حال
از درس و مدرسه
از قیل و قال
بیزار بوده­اند
اما...
اعجاز ما همین است:
ما عشق را به مدرسه بردیم
در امتداد راهرویی کوتاه
در یک کتابخانه­ی کوچک
بر پله­های سنگی دانشگاه
و میله­های سرد و فلزی
گل داد و سبز شد
آن روز، روز چندم اردیبهشت
یا چندشنبه بود
نمی­دانم
آن روز هر چه بود
از روزهای آخر پاییز
یا آخر زمستان
فرقی نمی­کند
زیرا
ما هر دو در بهار
ـ در یک بهارـ
چشم به دنیا گشوده­ایم
ما هر دو
در یک بهار چشم به هم دوختیم
آن­گاه ناگهان
متولد شدیم و نام تازه­ای
بر خودگذاشتیم
فرقی نمی­کند
آن فصل
ـ فصلی که می­توان متولد شدـ
حتما بهار باید باشد
و نام تازه­ی ما، حتما
دیوانه­وار باید باشد
فرقی نمی­کند
امروز هم
ما هر چه بوده­ایم، همانیم
ما باز می­توانیم هر روز ناگهان متولد شویم
ما...همزاد عاشقان جهانیم...

قیصر امین­پور
 

shaghayegh 71

New member
... اما
اعجاز ما همین است:
ما عشق را به مدرسه بردیم
در امتداد راهرویی کوتاه
در آن کتابخانه­ی کوچک
تا باز این کتاب قدیمی را
که از کتابخانه امانت گرفته­ایم
ـ یعنی همین کتاب اشارات را ـ
با هم یکی دو لحظه بخوانیم

ما بی­صدا مطالعه می­کردیم
اما کتاب را که ورق می­زدیم
تنها
گاهی به هم نگاهی...
ناگاه
انگشتهای «هیس!»
ما را
از هر طرف نشانه گرفتند

انگار
غوغای چشمهای من و تو
سکوت را
در آن کتابخانه رعایت نکرده بود!

قیصر امین­پور
 

shaghayegh 71

New member
دریاها را من سرودم وقتی تو آمدی

1
عاشق­­ات شدم
با شعرهای بسیار
و شعرهای تلخ از تو نوشتم
برای تو تنها
برای تو بود اگر تفنگ به دست گرفتم
برای تو بود اگر به ایستگاه رفتم
اگر دست تکان دادم
برای تو بود
حالا به­خاطر ِ تو از هر قطار می­گریزم

2
تو زیبا بودی
و تهران ِ پیرامون­ات را
فقط به خاطر ِ تو می­خواستم
چه­قدر برای این شهر ِ غریب، نوشتم
و تو را پس نداد...

3
در شعرهای ضعیف بودی که یافتم­ات
از سطرهای عاشقانۀ­ دبیرستان
از جیب سربازهای روی برج
از درازای یک خیابان ولی­عصر
تو از میز یک کافه به شعرهای من نشستی
و بعد
هرچه از تو نوشتند
خوانده نمیشد
چراکه تو زیبا بودی
و هیچ شعری صادقانه و ساده
این سطر را نداشت:
آه از تو ای زن ِ زیبا!

4
شاعر نمی­شدم اگر نبودی
دریاها را من سرودم وقتی توآمدی
و دریاها
زیبایی ِ تو را ادامه دادند
دستِ من نبود

5
عاشقانه­های جهان برای تو بود اگر سروده شد
برای تو تنها
و دختران کافه­نشین
و دختران کافه­نشین
و دختران کافه­نشین
برای توبود اگر زیبا شدند
تمام کافه­های جهان
فدای سرت
به­همین سادگی

حسین نوروزی


- - - Updated - - -

دریاها را من سرودم وقتی تو آمدی

1
عاشق­­ات شدم
با شعرهای بسیار
و شعرهای تلخ از تو نوشتم
برای تو تنها
برای تو بود اگر تفنگ به دست گرفتم
برای تو بود اگر به ایستگاه رفتم
اگر دست تکان دادم
برای تو بود
حالا به­خاطر ِ تو از هر قطار می­گریزم

2
تو زیبا بودی
و تهران ِ پیرامون­ات را
فقط به خاطر ِ تو می­خواستم
چه­قدر برای این شهر ِ غریب، نوشتم
و تو را پس نداد...

3
در شعرهای ضعیف بودی که یافتم­ات
از سطرهای عاشقانۀ­ دبیرستان
از جیب سربازهای روی برج
از درازای یک خیابان ولی­عصر
تو از میز یک کافه به شعرهای من نشستی
و بعد
هرچه از تو نوشتند
خوانده نمیشد
چراکه تو زیبا بودی
و هیچ شعری صادقانه و ساده
این سطر را نداشت:
آه از تو ای زن ِ زیبا!

4
شاعر نمی­شدم اگر نبودی
دریاها را من سرودم وقتی توآمدی
و دریاها
زیبایی ِ تو را ادامه دادند
دستِ من نبود

5
عاشقانه­های جهان برای تو بود اگر سروده شد
برای تو تنها
و دختران کافه­نشین
و دختران کافه­نشین
و دختران کافه­نشین
برای توبود اگر زیبا شدند
تمام کافه­های جهان
فدای سرت
به­همین سادگی

حسین نوروزی
 

nazanin...

New member
اﻣﺮوز ﻫﻤﻪ ﻧﻴﺎز ﻣﻦ اﻳﻦ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ را ﺑﻪ ﻧﺎم ﺑﺨﻮاﻧﻢ
و ﻣﺸﺘﺎق ﺣﺮف ﺣﺮف ﻧﺎم ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻢ
ﻣﺜﻞ ﮐﻮدﮐﻲ ﮐﻪ ﻣﺸﺘﺎق ﺗﮑﻪ اي ﺣﻠﻮاﺳﺖ
ﻣﺪت ﻫﺎﺳﺖ ﻧﺎﻣﺖ
ﺑﺮ روي ﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎﻳﻢ ﻧﻴﺴﺖ
از ﮔﺮﻣﻲ آن ﮔﺮم ﻧﻤﻲ ﺷﻮم
اﻣﺎ اﻣﺮوز در ﻫﺠﻮم اﺳﻔﻨﺪ
ﭘﻨﺠﺮه‌ﻫﺎ در ﻣﺤﺎﺻﺮه
ﻣﻲ ﺧﻮاﻫﻢ ﺗﻮ را ﺑﻪ ﻧﺎم ﺑﺨﻮاﻧﻢ
ﻧﻤﻴﺘﻮاﻧﻢ ﻧﺎﻣﺖ را در دﻫﺎﻧﻢ
وﺗﻮ را در دروﻧﻢ ﭘﻨﻬﺎن ﮐﻨﻢ
ﮐﺠﺎ ﭘﻨﻬﺎﻧﺖ ﮐﻨﻢ ؟
وﻗﺘﻲ ﻣﺮدم ﺗﻮ را
در ﺣﺮﮐﺖ دﺳﺘﻬﺎﻳﻢ
ﻣﻮﺳﻴﻘﻲ ﺻﺪاﻳﻢ
ﺗﻮازن ﮔﺎم ﻫﺎﻳﻢ ﻣﻲ ﺑﻴﻨﻨﺪ
دﻳﮕﺮ ﻧﻤﻲ ﺗﻮاﻧﻢ ﭘﻨﻬﺎﻧﺖ ﮐﻨﻢ
از درﺧﺸﺶ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎﻳﻢ ﻣﻲ ﻓﻬﻤﻨﺪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﻲ ﻧﻮﻳﺴﻢ)) ...
ﻧﺰار ﻗﺒﺎﻧﻲ ((
 

nazanin...

New member
ﺑﺎ ﯾﺎد ﺗﻮ .
ﮐﻮﭼﻪ ﺑﺎران را ﻗﺪم زدم
در ﺑﺎغ آرزو
ﺗﻮﻟﺪ ﮔﻞ ﺳﺮخ را
ﺑﻪ ﻧﻈﺎره ﻧﺸﺴﺘﻢ ...
ﻫﻤﺮاه ﺑﺎ ﭘﺮواﻧﻪ ﻫﺎ
ﭘﺮ ﮔﺸﻮدم ﺑﻪ دﺷﺖ ﺷﻘﺎﯾﻖ ﻫﺎ
آواز ﻗﻨﺎری ﻫﺎی ﻋﺎﺷﻖ را ﺷﻨﯿﺪم ...
و ﺷﻌﺮ ﺑﻮﺳﻪ را ...
ﺑﺎ آﻧﺎن زﻣﺰﻣﻪ ﮐﺮدم ...
از ﭘﻨﺠﺮه ﻧﺴﯿﻢ ...
ﺑﺮای ﺧﻮاب آرام ﺳﻨﺠﺎﻗﮏ ﻫﺎ ...
رﻧﮓ ﻣﻬﺘﺎب را
ﺑﺮ ﺳﯿﺎﻫﯽ ﺷﺐ ﭘﺎﺷﯿﺪم ...
اﮐﻨﻮن ﮐﻪ ﻫﻮا رو ﺑﻪ روﺷﻨﺎﯾﯽ ﻣﯽ رود ...
ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺎﻣﻢ را ﺑﺮ ﭘﻮﺳﺘﯿﻦ ﺻﺒﺢ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ ...
ﺗﺎ آن ﻫﻨﮕﺎم ﮐﻪ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ را ﻣﯽ ﮔﺸﺎﯾﯽ ...
درﯾﺎﺑﯽ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ...
ﺗﻤﺎم ﺷﺐ را
ﺑﺎ ﯾﺎدت ...
در روﯾﺎ ﺳﭙﺮی ﮐﺮده)) ...
ﻣﺤﻤﺪ ﺷﯿﺮﯾﻦ زاده ((
 

shaghayegh 71

New member
به تو سلام می¬کنم
کنار تو می¬¬نشینم
و در خلوتِ تو
شهرِ بزرگ من بنا می¬¬شود!

احمد شاملو
 

shaghayegh 71

New member
همین چند روز پیش
فکر می¬کردم
می¬توانم عاشق کسی شبیه تو شوم

از همین چند روز پیش
هیچ کس
شبیه تو نیست

کامران رسول¬زاده
 
بالا