اعتراف می کنم!

iman.navidi

New member
همه آدمها سوتی میدن و آدم بی سوتی نداریم، ولی خداییش این سوتی های leiliyebidel آدم رو از خنده رودبر میکنه:4d564ad6:
ولی جدی همشون راستن؟!!!! یعنی همشون از طرف خودت بوده یا بعضیاشون از طرف دوستان؟
 

leiliyebidel

New member
همه آدمها سوتی میدن و آدم بی سوتی نداریم، ولی خداییش این سوتی های leiliyebidel آدم رو از خنده رودبر میکنه:4d564ad6:
ولی جدی همشون راستن؟!!!! یعنی همشون از طرف خودت بوده یا بعضیاشون از طرف دوستان؟

آره ب جون خودم...خودم ب تنهایی ی شهر غضنفرو حریف بودم...:smiliess (6):
میخوای از طرف دوستامم بنویسم؟اونا از من داغون تر بودن...:25r30wi:
 
آخرین ویرایش:

leiliyebidel

New member
اعتراف میکنم تا قبل این ک برم اول ابتدایی فک میکردم شغل بابام قبر رنگ کردنه!!!!!!:25r30wi:
آخه 2 تا از دوستای پدرم شهید شده بودن،بعد ی بار قبل از این ک برم مدرسه پدرم تصمیم گرفت ک شکل های حکاکی شده روی سنگ قبرشونو رنگ کنه؛منم با خودش برد...(عجب اشتباهی!!!)
اول ابتدایی ک رفتم ی روز معلممون اسممو صدا زد گفت:پدرت چیکاره اس؟؟
منم گفتم:نمیدونم!خیلی تعجب کرد! گفت خب بشین.
بعد ی کم فک کردم پا شدم گفتم:خانم اجازه؟قبر مردمو رنگ میکنه...!!!!!!!!!!!:25r30wi:
بعد ک معلممون خونوادمو خواست!حسابی روشن شدم(البته روشنم کردن) ک قضیه چی بوده..
باز ب نظرم نسبت ب ی بچه ی 7 ساله خیلی میفهمیدم...!
(البته این قضیه بعد اون ماجرای قیرگونی و ایناستا...چون اونموقع احتمالا همش باید وا3 خودم غصه میخوردم...):25r30wi:
 

biotech25

New member
من یه اعتراف میکنم که همه ی ملت بخندند:4d564ad6:
قبل از اینکه وارد دانشګاه بشیم کامبیوتر خریدیم
من فک میکردم کارت اینترنت و باید بزنن تو کامبیوتر:5:
 

niloo A

New member
اعتراف میکنم وقتی اول دبستان بودم چون خواهر نداشتم و تنها بودم گیر داده بودم به یکی از دوستام که از مدرسه بیا مستقیم بریم خونه ما با هم بازی کنیم اون بیچاره هی میگفت اخه مامانم نمیدونه من برا اینکه نره الکی گفتم من به مامانت گفتم اجازه داده اونم باور کردو باهام اومد و ساعت سه مامانش اینا بنده خدا ها با چشم گریون نمیدونم ادرس ما رو از کجا گیر اورده بودن اومدن و بردنش بیچاره فرداش دوستم با سر و صورت کبود اومد :riz513:
 

leiliyebidel

New member
:)riz513:وای توروخدا دعوام نکنیدا!دیدم نیلو نوشته باز وسوسه شدم...من همچنان قول میدم نسبت 5 ب 1 رو رعایت کنم...)

اعتراف میکنم تا همین چن روز پیش ک داشتیم با خونواده از خاطرات بچگیمون میگفتیم فک میکردم اسم همسایه ی قدیمیمون چمنیه!!!!
نگو ب خاطر موهاش ک سیخ سیخ بوده بش میگفتن چمنی!!!!:smiliess (15):
وااااااااای خدا چقد من با این اسم صداشون کردم:آقای چمنی!!!بچه های چمنی!!!خونه ی چمنی!!!:13:
آخییییییی حالا میفهمم چرا انقد بچه هاش خجالت میکشیدن...!
واقعا شرمنده شدم...عجب بچه ای بودم...اه...:smiliess (2):
 

leiliyebidel

New member
اعتراف دوستم:
اعتراف میکنم تو ابتدایی همیشه2 تا وضو میگرفتم ک اگه یکیش باطل شد اون یکی باشه...!!!!!!:25r30wi::25r30wi:
(فک کنید اون دیگه چی بود ک وقتی سوم ابتدایی بم گفت ک تو هم 2تا وضو بگیر!!!مننننننننننن با این وضع داغونم شاخ درآوردم!!!:1dco2x0p1lilzhfpg1t)
البته بعید میدونم خودش دیگه این کارشو باور داشته باشه ها...!عمرا اگه خودش بود این اعترافو مینوشت...:65d6a5d6s:
 

binam

Active member
اعتراف

كلاس دوم دبستان يه دوست صميمي داشتم كه آخر فاميليش هفت لنگ بود از قضا شماره دانش آ‎موزي هم 7 بود فكرامون رو گذاشتيم رو هم و به يه معادله مهم پي برديم كه به تعداد شماره دانش آموزي هر كي اونقدر لنگ داره.منم كه شماره دانش آموزيم 5 بود رو تمام كتاب دفترام نوشتم بينام پنج لنگ .2 روز بعد مامانم با تعجب به دفترام نگاه كردو بعد تعريف كردن ماجرا كلي خنديد
 

gil@ss

New member
وقتی واسه اولین بار سوار سرویس دانشگاه شدم به بچه ها گفتم کرایه چنده گفتن مفته!!!خیلی تعجب کرده بودم!:smiliess (3):
وقتی واسه اولین بار میخواستم از کیوسک دانشگاه زنگ بزنم کارت تلفن تو دستم بود وهی دنبال جای کارت میگشتم انقدر این ور و اونورشا نگاه کردم که یکی اومد گفت این واسه کارت دبیت هست!!بعد دیگه به رو خودم نیوردم حالا دبیت چی هست؟
اعتراف میکنم تو آزمایشگاه شیمی آلی ترم اول اونقدر مراحل کارا تو آزمایشگاه دنبال میکردیم، سانتریفوژ و...تا به یه رسوب آخر جلسه برسیم وهیشکی آزمایشش رسوب نمیداد من ودوستم تو یه گروه بودیم آخر جلسه ما گچ میریختیم به جا رسوب:5:مسئول آزمایشگاه هم هر هفته یه مثبت میدادمون وبقیه میموندن ما چطوری رسوب رنگی در میاریم قرمز آبی کرم بسته به نوع آزمایش
 

gil@ss

New member
امتحان شیمی آلی بود خیلی سخت بود هیچ بلد نبودم همون اول جلسه شاگرد اولمون یکی از سوالای سختا به صورت کاملا تشریحی واسم تقلبشو رسوند(هرجا هست روحش شاد)که استاد اومد بالا سرم گفت فامیلت چیه از ترس....به خودم ..گفتم :فلانی، هیچ نگفت ورفت گفتم کارم تمومه بعد بقیه هار و که دیگه غلط جواب دادم
نتایج که اومد 19 شدم بعدفهمیدم تقلبا ندیده بود کفش بریده بود من چطوری اون سوال سختا جواب دادم وهمونجا 190از آن من شده بود.:smiliess (3): خدایا منو ببخش
 

gil@ss

New member
اعتراف میکنم یه بار هرچی شیره میریختم قاطی ارده که بخورم میدیدم هنوز شیرین نیست گفتم بیشتر بریزم بهتره باز از شیره انگور قاطیش کردم دیدم بدتر شد آخر سر شیره رو چشیدم دیدم رب اناره
 

gil@ss

New member
شب امتحان بود دراز کشیده بودم تو اتاق خوابگاه با دوستم داشتم سخت میخوندم جاتون خالی یه پفک خوردم پوستش جلوم بود برش داشتم انداختم آشغالی واومدم ادامه دادم درس خوندنا ...دوباره دیدم هست یه بار دیگه بلند شدم انداختم آشغالی ...و یه بار دیگه هم....دوباره خوندم یه دفعه جلوما نگاه کردم باز دیدم هست دیگه اینبار عصبانی شدم و بلند گفتم اه سه باره میخوام اینا بندازم تو سطل زباله هی فکر میکنم بردم ولی یگو تو خیالم بوده...دوستم که داشت هاج وواج منو نگاه میکرد گفت من دیدم تو سه بار پوسته رو گرفتی دستت رفتی تا وسط اتاق دوبار برگشتی گذاشتی سر جاش!!!! هنوز تو شوکم که چرا اینکارو میکردی از ترس جرت نکردم بپرسم
ههه هههههههه ههههههه
 

gil@ss

New member
اعتراف میکنم کلاس سوم انشا ننوشته بودم که اسممو صدا زدن موضوع در مورد پاییز بود یکم از خودم گفتم وبعد هم گفتم تمام شد معلممون گفت دفتراتا بیار امضا کنم اون ثانیه های رفتن تا رسیدن به میز خانوم یک قرن برام گذشت انگار از پل صراط رد شدم بنده خدا جلو بچه ها به روم نیوورد وگفت برو بشین
 

eli

New member
اعتراف میکنم روز اولی که برای ثبت نام رفتم کودکستان 2روز از سال به اصطلاح تحصیلی گذشته بود وقتی با مادرم تو رفتیم بچه های کلاس بیرون تو حیاط مشغول بازی بودن در ب همه ی کلاسها باز بود و کیفای بچه ها رو صندلی ،منم با شیطنت داخل کلاسارو سرک می کشیدم و فکر میکردم اونجا کیفم میفروشن :25r30wi:
 

admin

Active member
پرسنل مدیریت
این اعتراف رو یکی از دوستان نوشته، منکه هنوز توی شوک این اعترافم!

اعتراف میکنم بچه که بودم همیشه دلم میخواس یه جوری داداش کوچیکمو سر به نیس کنم! رفتم بقالی مرگ موش بگیرم آقاهه که میدونس چه فسقل مشنگیم بجاش آرد بهم داد منم ریختم تو قابلمه نهار! سر سفره وقتی همه شروع کردن به خوردن یهو گریه*ام گرفت! با چشای خیس تا ته غذامو خوردم که همه با هم بمیریم!!!!!!!
17.gif
 

RBC!

New member

اعتراف می کنم تا 11-12 سالگی یکی از عمه هام رو نمیشناختم :|
همه ش فک می کردم همسر پسر عموی پدرمه.. چون فامیلی بچه های عمه م هم مثه ما بود، من یه درصد هم احتمال نمیدادم عمه م باشه!!
 

pedram1986

New member
اعتراف میکنم دوره دبستان امتحان جغرافی داشتیم یه سوالش این بود: تنها قمر کره زمین؟ من هم که دیشبش با بابام از هیات اومده بودیم با اطمینان کامل نوشتم قمر بنی هاشم!!!
 

mikhak s

New member
اعتراف ميكنم وقتي بچه بودم مجري برنامه كودك ميگفت دخترم ،... چرا تعجب ميكني بله باشماهستم ... من فك ميكردم داره منو ميبينه براي همين هميشه پاي تلويزيون آروم ميشستمو كاري نميكردم:sad:
 

somi.l

New member
اعتراف میکنم
وقتی اول دبستان بودم فک میکردم که هر تخم مرغی مه جای گرم باشه تبدیل به جوجه میشه.برا همون یه شب یواشکی یه تخم مرغ از تو یخچال برداشتم وقتی شب شد و همه خوابیدن منم رفتم تخم مرغو گذاشتم رو بخاری روشم یه حوله انداختم بخاری رو هم تا ته زیاد کردم تا فردا صب که شد برم جوجه مو بردارم...
تازه برا اینکه وقتی جوجه بدنیا میاد احساس تنهایی نکنه و جا داشته باشه تخم مرغ رو تو یه جعبه گذاشته بودم کنارشم عروسکمو گذاشته بودم..دیگه حدس بزنید چیییییییییی شد:33:
فقط خدا بخیر کرد که خونمون نسوخت
 

RBC!

New member
اعتراف ميكنم وقتي بچه بودم مجري برنامه كودك ميگفت دخترم ،... چرا تعجب ميكني بله باشماهستم ... من فك ميكردم داره منو ميبينه براي همين هميشه پاي تلويزيون آروم ميشستمو كاري نميكردم:sad:

منم همیشه فک می کردم مجری برنامه کودک منو میبینه :))
 
بالا