ebrahim1
پسندها
10

نوشته‌های نمایه آخرین فعالیت فرستادن‌ها درباره

  • زن و شوهری با کشتی به مسافرت رفتند.
    کشتی چند روز را آرام در حرکت بود که ناگهان طوفانی آمد
    و موج های هولناکی به راه انداخت، کشتی پر از آب میشد
    ترس همگان را فراگرفت و ناخدا می گفت که همه در خطرند
    و نجات از این گرفتاری نیاز به معجزه خداوندی دارد.
    زن نتوانست اعصاب خود را کنترل کند
    و بر سر شوهر داد و بی داد زد
    اما با آرامش شوهر مواجه شد، پس بیشتر اعصابش خورد شد
    و او را به سردی و بیخیالی متهم کرد
    شوهر با چشمان و روی درهم کشیده به زنش نگریست
    خنجری بیرون آورد و بر سینه زن گذاشت
    و با کمال جدیت گفت:
    آیا از خنجر می ترسی؟
    گفت: نه
    شوهر گفت: چرا؟
    زن گفت: چون خنجر در دست کسی است که
    به او اطمینان دارم و دوستش دارم
    شوهر تبسمی زد و گفت: حالت من نیز مانند تو هست
    این امواج هولناک را در دستان کسی می بینم که بدو اطمینان دارم و دوستش دارم!!
    آری! زمانیکه امواج زندگی تو را خسته و ملول کرد
    طوفان زندگی تو را فرا گرفت
    همه چیز را علیه خود می دیدی
    نترس! زیرا خدایت تو را دوست دارد
    و اوست که بر همه طوفانهای زندگیت توانا و چیره است..
    نترس
    بی خیال نداشته هایت..
    بی خیال غصه هایت..
    به سلام ابراهيم ...جيطوري؟؟ خوبي؟ از اين ورا؟؟؟ اوضاع احوال؟؟

    ول غم و غصه ..شاد باش
    ای کاش دلم اسیر و بیمار نبود

    دربند نگاه او گرفتار نبود

    من عاشق و او زعشق من بیخبر است

    ای کاش دل و دلبرو دلدار نبود....
    سلام اقا ابراهیم

    مرسی مرسی لطف کردین / خیلی زیباست

    روزگارتان بر مراد / روزهایتان شاد شاد / آسمانتان بی غبار

    سهم چشمانتان بهار / قلبتان از هر غصه دور / بزم عشقتان پر سرور

    بخت و تقدیرتان قشنگ / عمر شیرینتان بلند / سرنوشتتان تابناک

    جسم و روحتان پاک پاک:rose:
    سلام ابراهیم:ad54ad:.خوبیی؟مرسی که به یادم بودی:riz304:
    سلام اقا ابراهیم

    خیلی زیبا بود ....
    ممنون
  • در حال بارگیری...
  • در حال بارگیری...
  • در حال بارگیری...
بالا