دنیای من پر از دست هایی است که خسته نمی شوند از نگه داشتن نقابها.....
دنیای من پر از آدمهایی است که فقط فعل هایی را صرف می کنند که برایشان صرف داشته باشد....
دهانم پر از حرف است...ولی با دهان پر که نمیشود حرف زد...!!!
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی ...
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند ...
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.