navik
پسندها
9

نوشته‌های نمایه آخرین فعالیت فرستادن‌ها درباره

  • ، گوش کن !!
    صداى نفس هاى پاییز می آید...
    نگرانى هایت را از برگ هاى درختان آویزان کن ، چند روز دیگر می ریزند .دلتان پیوسته شاد...
    جایی که من با تو تمام شدم
    نقطه ای ایست...
    که تو با من آغاز شدی ...!
    navik
    بر حسب سردی زمانه
    همه آدم برفی شده ایم
    بسیار انگشت شمارند
    کسانی که
    برفی شده اند ..!
    اما هنوز هم آدمند .
    پاییز 93
    navik
    زندگی زیباست
    این سخن را من
    از برگهای زرد پاییز شنیدم
    باور کردم و بیشتر از آن ایمان آوردم
    خدای برگها و خدای من یکیست
    شاید روزی برگی زرد که ارزش زندگی را درک کند
    من باشم
    هنوز هم که هنوز است زندگی زیباست
    باید برگ بود دید .
    navik
    گاهی زمانی که همه چیز رو به اتمام هست
    نقطه ای ایست که من با خودم میگویم
    خدایا اکنون من فقط تو را دارم
    و تبسم خدا را میبینم
    و او میگوید
    هیچ زمانی غیر از من کسی را نداشته ای و نخواهی داشت .
    navik
    کفشهای تا به تا و وصله دار من کجاست؟
    خاطرات خوب و شیرین بهار من کجاست؟

    کوچه های خاکی و باهم دویدن هایمان
    شور و شوق خنده ی بی اختیار من کجاست؟

    کاهگل ها عطر دفترهای کاهی داشتند
    خاک باران خورده ی ایل و تبار من کجاست؟

    کو دبستان؟ کو درس؟ کو آن نیمکت؟
    همکلاسی همیشه در کنار من کجاست؟

    باغ سرسبز الفبا را چرا گم کرده ام؟
    سطر سطر سیب های " آب" دار من کجاست؟

    آتش پیراهنت مانده ست در من سالها
    ریزعلی! تنهای تنهایم قطار من کجاست؟

    مانده جای ترکه اش بر روی دستم، کو خودش؟
    درس سارا، درس شیرین انار من کجاست؟

    رفت آن روباه مکار و پنیرم را ربود
    زاغ خوش آواز روی شاخسار من کجاست؟

    پس چه کس خط میزند مشق شبم را بعد از این؟
    پای تخته مهربان آموزگار من کجاست؟

    ثلث اول آشنایی، ثلث دوم دوستی
    ثلث سوم دستخط یادگار من کجاست؟

    باز هم پاییز شد بابای پیر مدرسه!
    خش خش برگ درختان چنار من کجاست؟

    کاش میشد باز هم برگشت تا آن روزها
    خسته ام دلهای سنگی! روزگار من کجاست
    بی نیت برات فال گرفتم بابا
    با اجازه ات خودمم خوندمش :دی

    فال حافظ از دیوان حافظ - Fale hafez: چراغ مصطفوی - اگرچه عرض هنر پیش یار بی ادبیست - غزل 64
    اگر صدایتان در ازدحام جمعیت شنوا ندارد ،

    با خدا خلوت کنید او می شنود .

    اگر در صفحه دلتان تصویر خدا را صاف نمی بینید

    دستهای شما رو به خدانیست

    اگر امانتان را بریدند، به امانات خدا پناه ببرید .

    همواره به یاد داشته باشید ، در محضر خدا هستید

    پس همواره شرم حضور داشته باشید تا حاصل کارتان

    شرمندگی دوجانبه نزد خدا ومردم نباشد .

    خط ارتباطی خــــــــــــــــــــــــدا پارازیت ندارد ،

    حتما تمـــــــــــــــــــــــــاس بگیرید.
    زمانهایی نه چندان دور وقتی مشتت را باز میکردی به نشانه یکرنگی
    طرف مقابل میفهمید و به نشانه یکدلی دستش را روی دستت می گذاشت
    واین مفهومی به بزرگی یک دنیا داشت
    ولی حالا وقتت مشتت را باز میکنی
    به اشتباه فکر میکنند محتاجی .
    شهریور 93
    navik
    fبسیار زیبا سروده است شاعر :

    پیداست هنـــوز عاشــق نشدی
    زندانی زندان دقایق نشدی
    وقتی که مــــرا از دل خود میرانی
    یعنی که تو هیچ وقت عاشق نشدی
    زرد است که لبریزحقایق شده است
    تلخ است که با درد موافق شده است
    عاشق نشدی وگــرنه میدانستــی
    " (پاییز بهاریست که عاشق شده است )"
    خاطرات شیرین كلاس !

    بعد از توضيح برنامه هاي تدريس بر اي امادگي ارشد استاد بيوشيمي گفتند
    حالا كساني كه ادعاي قبولي در آزمون ارشد دارند
    خودشان را معرفي كنند
    از ميان جمع دو سه نفر خانم و آقا دست بلند كردند
    استاد گفت : سايردوستان چه ؟!
    يكي از جمع گفت استاد هنوز كه شروع نكرديم
    استاد هم يك شوك بزرگ به همه وارد كرد
    و بي رودر وايستي گفت
    بقيه ميتوانند كلاس را ترك كنند اعتراضها شروع شد
    چند نفر با ناراحتي به قهر رفتند و بقيه همچنان با اعتراض تك تك كلاس را ترك كردند
    7 نفر در كلاس مانديم بعد از آرامش كلاس ، استاد گفت
    من به درسي كه به شما خواهم داد ادعا دارم و كمترين كار شما قبولي است
    اين كلاس جايي براي بهانه , تعارف ندارد
    يا قبول ميشويد يا قبول ميشويد گزينه ديگري نيست
    هر كسي هم مدعي نيست به اين كلاس نيايد
    جلسه دوم كلاس ، نزديك 20 نفر در كلاس حضور داشتند و وقتي استاد اين بار پرسيد
    چه كسي مدعي قبوليست همه دستها بالا بود و لبخند به لب استاد .!
    و استاد گفت :
    اكنون درس ما شروع ميشود.
    "حالا تقریبا یک سال از قبولی من میگذرد و فکر میکنم اندیشه این استادم در قبولی من بسیار ارزشمند بوده است ."
    کاهی من نیز خواب میبینم
    من خواب دیدم ماهی از آب دلش گرفته بود بر لب ساحل
    خود را به تور صیادان تسلیم میکرد و فریاد میزد
    مرا نجات دهید من دارم در آب خفه میشوم ....!
    دلگیر از هستی خویشم و در این اقیانوس شلوغ تنهایم ...!
    و من میاندیشم که :
    و چه بسیارند ماهیانی که در آب خفه میشوند
    و چه بسیارند انسانهایی که در شلوغیها ، تنها میمیرند
    زیبا بنگریم !
    شاید اکنون امتداد نگاهی بر تورهای تنهایی جا مانده است .
    لبخندی شاید آن امیدهای رفته را باز میگرداند ...!
    k1nd
    نگرانی ، بدون انجام عملی آگاهانه و منطقی ، تنها یک اتلاف وقت تمام عیار است

    چون چیزی را تغییر نمیدهد،

    تنها کارش این است که خوشحالیتان را می رباید و شما را به شدت مشغول هیچ و پوچ می کند ،

    با کز کردن و نوشیدن افیون نامیدی و خمودگی، دستهای ذهنتان را زنجیر و روحتان را بیمار نکنید،

    همیشه و همیشه بیاد داشته باش که :

    از شما فقط حرکت و از خدا، آنچه میخواهی و برکت
    سلام خوب هستید کم پیدا شدید
    کاش یه تاپیک میزدید همه شعراتونو اونجا میزدید
    خیلی عالیه
    حیف میشه پراکنده است
    موفق باشید
  • در حال بارگیری...
  • در حال بارگیری...
  • در حال بارگیری...
بالا