خیلی ساکت بودحوصله ام داشت سرمیرفت شروع کردم به شمردن کاشی های کف سردخونه 12345یادش بخیردوره ابتدایی چه شری بودم کارم فقط بازی بازی بودتومدرسه بازی توخونه بازی همیشه ام کارم جرزدن بودعاشق بردن بودم سمیه دوستم چه قدرازم عصبانی میشدراستی سمیه حالا کجاست؟..............آهایادم اومدآخرین باربعدکنکوردیدمش کمی چاق شده بودمنم شروع کردم به مسخره کردنش اونم قهرکردورفت فکرمیکردمیرم منتشومیکشم من هیچوقت خودموکوچیک نمیکردم خب جنبه داشته باشه چرازودناراحت میشه؟..........چشمام خیره به کاشی های کف سالن بودچهره همه کسایی که میشناختم توهرکاشی داشت پدیدارمیشدترس عجیبی وجودموگرفت احساس خفگی میکردم چه خبرداره میشه؟این مسخرست ایناچرامیان جلوچشمام؟من کاربدی نکردم فقط بعضی اوقات یه بحثابچگانه ای بودهمه اینامنومیبخشندحتمامیبخشند.................خدایانگونمیبخشند نگوچیزاخوبی منتظرم نیست میدونی چیه؟غلط کردم غلط کردم دیگه تکرارنمیشه بخداتکرارنمیشه قول میدم دخترخوبی باشم دل کسی نشکنم پشت سرکسی حرف نزنم متلک ندم مسخره نکنم به کسی نخندم چراچیزی نمیگی؟چرانمیگی باشه دنیای من میبخشمت چراساکتی این سکوت لعنتی تاکی قرارباشه؟..............چندلحظه مات ومبهوت به کاشی هانگاه میکردم پوزخندی زدمو گفتم خیلی احمقی قول میدی دیگه کاربدنکنی؟مگه فرصتی برای انجام ندادن کاربدداری؟دیگه تموم شد.خدایاتوهمه کتاباتوقرآن نوشتی عاشق بنده هاتی نوشتی دوستم داری پس اگردوستم داری فقط 1روز نه نه فقط12 ساعت نه فقط5ساعت بهم وقت بده همه چیزجبران میکنم بعدهرکاری خواستی بکن خدایابه اندازه5ساعت پیشت ارزش ندارم ............قسمت میدم اینطورنبرم قسمت میدم به بزرگیت 5ساعت به اندازه یه خواب 5ساعته بهم وقت بده .هیچکس جوابمونمیدادهمه جاساکت بودحالاچیکارکنم برم پیش خواهرم بگم حلالیت بطلبه آره این بهترین کار..امااون که صدامونمیشنوه ...اشکالی نداره مامانم حتماحسم میکنه...امااون توحال خودش نیست...چیکارکنم چرااینقدرتنهام چراهیچکس کمکم نمیکنه خدایاغلط کردم ...........خدایافقط یک ساعت.......................................