یادش به خیر بچگی ها

mohana

Well-known member
اون روزاها که خیلی بچه بودم وشیطون یه بار تو کوچه بازی میکردیم دختر همسایمون رو خیلی اذیت کردم تا آخر سر زد زیر گریه و مامانشو صدا زد منم که دست و دل باز رفتم سر کمد مامانو یکی از انگشتراشو اوردم دادم بهش که به مامانش شکایت منو نکنه آخه کار هر روزمون بود که سر به سرشون میزاشتیم از بس لوس بودن !!:))
دختره همچین خوشحال شد منم جوری فیافه گرفته بودم انگار چیکار کردم!!
نهارمو که خوردم با همون قیافه ی حق به جانبم گفتم مامان اون انگشتر نگین فیروزه ایه بودا دیدم دستت نمیکنی دادم به این دختره نسترن,خیلی ادا در میاورد دلم براش سوخت!!
مامانم همچین حالمو جا اورد که دیگه ازین دست و دل بازیا نکنم!!!!:))



صاف صاف تو چشمای من نگاه میکنه، میگه واسه پارمیدا میخام!دوستم تو مهدکودکه


:25r30wi::25r30wi::25r30wi: خیلی باحال بود
 

bacillus.bs

New member

هههه...
چند وقت پیش برادرزادم اومده، میگه عمه، ازاین کلیپسا واسه منم میخری؟؟؟؟ میگم عمه جان اینا دخترونس...میگه خوب همینو میدی به من؟؟؟؟!!!!!
میگم اینا واسه دختراس!تو پسری!میخای چی کار؟؟؟
صاف صاف تو چشمای من نگاه میکنه، میگه واسه پارمیدا میخام!دوستم تو مهدکودکه:pai:!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
اينا بزرگ بشد ديگه چي ميشند،نسل ما كه اينقدر سر به زير بود :dadad4:چي شد:28: واي به حال نسل امروز:shocked:
 

Delaram92

New member
اون روزاها که خیلی بچه بودم وشیطون یه بار تو کوچه بازی میکردیم دختر همسایمون رو خیلی اذیت کردم تا آخر سر زد زیر گریه و مامانشو صدا زد منم که دست و دل باز رفتم سر کمد مامانو یکی از انگشتراشو اوردم دادم بهش که به مامانش شکایت منو نکنه آخه کار هر روزمون بود که سر به سرشون میزاشتیم از بس لوس بودن !!:))
دختره همچین خوشحال شد منم جوری فیافه گرفته بودم انگار چیکار کردم!!
نهارمو که خوردم با همون قیافه ی حق به جانبم گفتم مامان اون انگشتر نگین فیروزه ایه بودا دیدم دستت نمیکنی دادم به این دختره نسترن,خیلی ادا در میاورد دلم براش سوخت!!
مامانم همچین حالمو جا اورد که دیگه ازین دست و دل بازیا نکنم!!!!:))


:4d564ad6::4d564ad6::4d564ad6:چه سخاوتی به خرج دادی
 

ketabsabz

Well-known member
هی ! ای کاش همیشه بچه میموندیم !بزرگ بودن خیلی سخته !البته به معنای واقعیش
 

zErOOn3

Well-known member
goldy29.gif


نرم افــزار با حالیــه ... (یــادش بـه خیــر بچگــی ـــیــــا )

بچه های دیروز 1

بچه های دیروز 2


vira.chista.koodaki20.jpg


vira.chista.koodaki23.jpg


vira.chista.koodaki1.jpg
 

mohana

Well-known member
من اون فیل هایی ک کنار پاساژ ها یا یعضی مغازه ها بودن سکه مینداختیم روشن میشد....اووووووووونقد دوس داشتم اصلا انگار دنیا رو بهم میدادن:4d564ad6:
 

mahsa.

New member
ما بچه های کارتون های سیاه و سفید بودیم
کارتونهایی که بچه یتیم ها قهرمانهایش بودند
ما پولهایمان را می ریختیم توی قلک های نارنجکی و می فرستادیم جبهه
دهه های فجر مدرسه هایمان را تزئین می کردیم
توی روزنامه دیواری هایمان عکس امام را می کشیدیم

شهید که می آوردند زار زار گریه می کردیم
اسرا که برگشتند شاد شاد خندیدیم

ما از آژیر قرمز می ترسیدیم
ما به شیشه خانه هایمان نوار چسب می زدیم از ترس شکستن دیوار صوتی
ما توی زیر زمین می خوابیدیم از ترس موشک های صدام
ما چیپس نداشتیم که بخوریم
حتی آتاری نداشتیم که بازی کنیم
ما ویدیو نداشتیم
ما ماهواره نداشتیم
ما را رستوران نمی بردند که بدانیم جوجه کباب چه شکلی است
ما خیلی قانع بودیم به خدا

صحنه دارترین تصاویر عمرمان عکس خانم های مینی ژوب پوشیده بود توی مجله های قدیمی یا زنانی که موهایشان باز بود توی کتاب های آموزش a.b.c.d
زنهای فیلمهای تلویزیون ما توی خواب هم روسری سرشان می کردند
حتی توی کتابهای علوممان هم با حجاب بودند
ما فکر می کردیم بابا مامان هایمان ما را با دعا کردن به دنیا آورده اند
عاشق که می شدیم رویا می بافتیم
موبایل نداشتیم که اس ام اس بدهیم
جرات نداشتیم شماره بدهیم مبادا گوشی را بابا هایمان بردارند

ما خودمان خودمان را شناختیم
بدنمان را ، جنسیتمان را یواشکی و در گوشی آموختیم
هیچکس یادمان نداد

و حالا گیر افتاده ایم بین دو نسل
نسلی که عشق و حال هایشان را توی شهر نو ها و کاباره های لاله زار کرده بودند
و نسلی که دارد با فارسی وان و من و تو و ایکس باکس و فیس بوک بزرگ می شوند
و هیچکدامشان مارا نمی شناسند و نمی فهمند...

گیر افتادیم به خدا...
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: کینز

نوتر

New member
ما بچه های کارتون های سیاه و سفید بودیم
کارتونهایی که بچه یتیم ها قهرمانهایش بودند
ما پولهایمان را می ریختیم توی قلک های نارنجکی و می فرستادیم جبهه
دهه های فجر مدرسه هایمان را تزئین می کردیم
توی روزنامه دیواری هایمان عکس امام را می کشیدیم

شهید که می آوردند زار زار گریه می کردیم
اسرا که برگشتند شاد شاد خندیدیم

ما از آژیر قرمز می ترسیدیم
ما به شیشه خانه هایمان نوار چسب می زدیم از ترس شکستن دیوار صوتی
ما توی زیر زمین می خوابیدیم از ترس موشک های صدام
ما چیپس نداشتیم که بخوریم
حتی آتاری نداشتیم که بازی کنیم
ما ویدیو نداشتیم
ما ماهواره نداشتیم
ما را رستوران نمی بردند که بدانیم جوجه کباب چه شکلی است
ما خیلی قانع بودیم به خدا

صحنه دارترین تصاویر عمرمان عکس خانم های مینی ژوب پوشیده بود توی مجله های قدیمی یا زنانی که موهایشان باز بود توی کتاب های آموزش a.b.c.d
زنهای فیلمهای تلویزیون ما توی خواب هم روسری سرشان می کردند
حتی توی کتابهای علوممان هم با حجاب بودند
ما فکر می کردیم بابا مامان هایمان ما را با دعا کردن به دنیا آورده اند
عاشق که می شدیم رویا می بافتیم
موبایل نداشتیم که اس ام اس بدهیم
جرات نداشتیم شماره بدهیم مبادا گوشی را بابا هایمان بردارند

ما خودمان خودمان را شناختیم
بدنمان را ، جنسیتمان را یواشکی و در گوشی آموختیم
هیچکس یادمان نداد

و حالا گیر افتاده ایم بین دو نسل
نسلی که عشق و حال هایشان را توی شهر نو ها و کاباره های لاله زار کرده بودند
و نسلی که دارد با فارسی وان و من و تو و ایکس باکس و فیس بوک بزرگ می شوند
و هیچکدامشان مارا نمی شناسند و نمی فهمند...

گیر افتادیم به خدا...
فقط میتونم بگم کاش ماوسم توان این رو داشت برای مطلبت هزاران هزار لایک بزنم.
 

sakar

New member
ما بچه های کارتون های سیاه و سفید بودیم
کارتونهایی که بچه یتیم ها قهرمانهایش بودند
ما پولهایمان را می ریختیم توی قلک های نارنجکی و می فرستادیم جبهه
دهه های فجر مدرسه هایمان را تزئین می کردیم
توی روزنامه دیواری هایمان عکس امام را می کشیدیم

شهید که می آوردند زار زار گریه می کردیم
اسرا که برگشتند شاد شاد خندیدیم

ما از آژیر قرمز می ترسیدیم
ما به شیشه خانه هایمان نوار چسب می زدیم از ترس شکستن دیوار صوتی
ما توی زیر زمین می خوابیدیم از ترس موشک های صدام
ما چیپس نداشتیم که بخوریم
حتی آتاری نداشتیم که بازی کنیم
ما ویدیو نداشتیم
ما ماهواره نداشتیم
ما را رستوران نمی بردند که بدانیم جوجه کباب چه شکلی است
ما خیلی قانع بودیم به خدا

صحنه دارترین تصاویر عمرمان عکس خانم های مینی ژوب پوشیده بود توی مجله های قدیمی یا زنانی که موهایشان باز بود توی کتاب های آموزش a.b.c.d
زنهای فیلمهای تلویزیون ما توی خواب هم روسری سرشان می کردند
حتی توی کتابهای علوممان هم با حجاب بودند
ما فکر می کردیم بابا مامان هایمان ما را با دعا کردن به دنیا آورده اند
عاشق که می شدیم رویا می بافتیم
موبایل نداشتیم که اس ام اس بدهیم
جرات نداشتیم شماره بدهیم مبادا گوشی را بابا هایمان بردارند

ما خودمان خودمان را شناختیم
بدنمان را ، جنسیتمان را یواشکی و در گوشی آموختیم
هیچکس یادمان نداد

و حالا گیر افتاده ایم بین دو نسل
نسلی که عشق و حال هایشان را توی شهر نو ها و کاباره های لاله زار کرده بودند
و نسلی که دارد با فارسی وان و من و تو و ایکس باکس و فیس بوک بزرگ می شوند
و هیچکدامشان مارا نمی شناسند و نمی فهمند...

گیر افتادیم به خدا...

میگن بیان شیوا همینه دیگه اینا حرف دل ماست که نمیدونستیم چجوری بگیم
الحق که همش درسته
یکی از شعرایی که بچگی میخوندیم یه توپ دارم قلقلیه..... حتما یادتونه بچه های الان بخونن ادم خندش میگیره مگه یه توپ چقد ارزش داشت که تا عید واسش صبر کنی و کلی نمره خوبم بیاری الان اتاق هر بچه ایو نگا کنی کلی توپ قلقلی که اصلا واسشم زحمت نکشیده میبینی
واقعا جمله ی ما قانع بودیم شایستمونه
یه چیزایی از بچگیم یادمه که تا مدتها نفهمیدم چین.... یکیش گشت صارالله(که باید میدویدیم میرفتیم روسری سرمون میکردیم نمیدونم کیو چجوری این بهمون القا شده بود الانم نفهمیدم)
یکی دیگش به گیرنده های خودتون دست نزنید فیلم خودش سیاه وسفیده یکی دیگشم
یکیشم داییم تو جنگ شهید شده بود فیل اسرا رو که میدیدم همش تو خیالاتم میگفتم منم یه عکس دستم میگیرم میرم سر کوچه مون وایمستم شاید داییم شکلش عوض شده باشه نشناسیمش
یکی از چیزایی که میخوردیم وقتی بچه بودیم یه چیزی بود که بهارا درمیومد اونم نفهمیدم چی بود بهش میگفتم نون حاجی لکلک یه گیاهی بود یه دونه های کوچکی داشت خیلیم خوشمزه بود یادش بخیر
یه چیز دیگم بود خرداد فصل امتحانا درختای کنار خیابون گل میدادن بعد بازشون که میکردیم گلشون شکل بسم بود مام بهش میگفتیم گل بسم الله موقع امتحان زیر زبونمون میزاشتیم که قبول شیم
همینا یادمه یادشون بخیر بازم خدارو شکر که بین خروارها غم وغصه یه چیزای خوبیم داشتیم
 

sepidh gh

New member
والا ما بچه بودیم همش اون خانوم مجری مهربونه بودا خانوم رضایی!میگفت: شما… مام میگفتیم: ما؟میگفت: بعله شما که نزدیک تلویزیون نشستی، یکم برو عقبتر بشین!.....مام میرفتیم عقب! بعد میگفت: یکم عقبتر!آقا مام تا نزدیکیهای در ورودی میرفتیم عقب که نکنه لج کنه کارتون نشون نده..!یعنی یه همچین اسکولای دوست داشتنی ای بودیم ما...دی
 

zErOOn3

Well-known member
سلام ...

آقـــا (اجــی) مــا جــه بلاهــآیی کــ نبودیـــم ...

یادـــش بــ خیــر شاگرد اول می شدیم و 3 امتیـــازی و یه بیکوییت مفتکی خوشمـــزه م گرفتیم از مرد3 ...

:(40):
 

mikhak s

New member
.
بچگیا تفریحمون این بود که وقتی جوراب می پوشیدیم و پامونو روی فرش می کشیدیم و به یه نفر دیگه دست میزدیم تا جرقه بزنه !!!


من زياد اين كارو ميكردم
:whistle:
 

mikhak s

New member
دهه شصت یعنی :
یعنی بیدار شدن با بوی نفت بخاری نفتی
یعنی صف کیلومتری نون
یعنی آتاری و میکرو
یعنی برنج کوپنی
یعنی فخرفروختن با کتونی میخی
یعنی تلویزیون سیاه و سفید
یعنی آدامس خروس نشان
یعنی کارت بازی با دمپایی
یعنی کپسول بوتان و پرسی
یعنی نوار کاست
یعنی بوی نفتالین لای رختخواب
یعنی خریدن لبو و لواشک از سر کوچه ی مدرسه
یعنی سوختگی نارنجی رنگ بلوز کاموایی
یعنی نیمکت سه نفره
پوشیدن لباس داداش بزرگه
یعنی ساختن آدم برفی با لگن حموم
یعنی بوی نم زیر زمین
یعنی چوبین و برونکا
یعنی تیله بازی
یعنی اشکنه و خشیل
قاشق زنی تو چهارشنبه سوری
عاشق شدن از پس پرده حیا و شرم
یعنی صدای آژیر قرمز
یعنی سریال اوشین
دهه شصت یعنی من
یعنی تو
یعنی ما !
:riz277:
 

نوتر

New member
منم در ادامه مطلب میخک اینو که همشو خودم نوشتم میذارم
دهه شصتی یعنی دفتر تعاونی 40 برگ
یعنی تعداد سیلندر کارت بازی
یعنی شامپو داروگر زرد و صورتی
یعنی کتاب قصه های خوب برای بچه های خوب
یعنی خانم الهه ی رضایی مجری
یعنی پاره بودن زانوی شلوار همه بچه های کوچه
یعنی فقط جمعه ها حموم رفتن
یعنی کوکب خانم
یعنی باتری پارس قوه
یعنی مدل نقاشی ارژنگ
یعنی ایران 6 کره جنوبی 2
یعنی سریال پدرسالار
یعنی نوشابه کانادا درای
یعنی تصاویر بازگشت اسرا به میهن و گریه مادرامون
یعنی مسابقه هفته آقای نوذری
یعنی دفترچه سهمیه خانوار و کوپن
ده شصتی یعنی فقط دهه شصتی و لاغیر.
 
آخرین ویرایش:

mj1919

New member
سلام ...

آقـــا (اجــی) مــا جــه بلاهــآیی کــ نبودیـــم ...

یادـــش بــ خیــر شاگرد اول می شدیم و 3 امتیـــازی و یه بیکوییت مفتکی خوشمـــزه م گرفتیم از مرد3 ...

:(40):

یادش بخیر! (یهو یاد یکی از فراموش شده ترین خاطرات بچگی م افتادم.)

تازه یک سیستم آورده بودند تو دبستان مون!

اینجوری که: کارت جایزه می دادن به بچه ها! مثلا شاگرد اول می شدیم : 50 امتیاز!

توی درسها نمره می آوریدم 10 امتیاز !!!!

همینجوری برو تا....

بعد با این امتیاز ها از یک کمدی که توی راهرو بود، همه می دیدیند، می تونستیم خرید کنیم، مثلا دوربین عکاسی (عشق اون موقعم 1000 امتیاز بود!) بقیه چیزها هم همینطور قیمتهای مختلف!


یادمه، من شاگرد اول یا دوم شدم، 100 تایی داشتم و یکمی ، هم گرفتم! به امید 900 تا 1000 تا جمع می کردم!

آقا زدو یکی از بچه ها رفت مسابقات قرآن! دوم سوم شد!

معلم بود، ناظم بود، کی بود؟؟ یکی بهش چند صد تا امتیاز داد!

حسی که پسره اون موقع داشت: :motat:

حس من، به عنوان شاگرد زرنگ، و مغبون! ::tsimuzpzwoap1t9y3o7 و :shocked:

(از قرآن زده نشدم، اون موقع بود که یکمی با کلمه ی تبعیض ، گوشتم آشنا شد)

بعد ، با حسرت زنگ تفریخ این پسره رو می دیدم، که مث لرد ها داره، خرید می کنه!

ماهم فقط نیگاه می کردیم،

(یادمه 150 امتیازمو پاره کردم، هیچی نخریدم!)
 

نوتر

New member
البته نمیخوام تایپک رو به خاطره گویی تبدیل کنم ولی در ادامه مطلب آقای دکتر خواستم بگم. یادم میاد همیشه شاگرد سوم کلاس بودم. همیشه. شاگرد اولمون مجید که از من خیلی قویتر بود نمیتونستم بش برسم ولی شاگرد دوممون سعید همیشه یذره از من بیشتر میشد. همیشه امید داشتم بش برسم خیلی هم تلاش میکردم. یادمه سال دوم راهنمایی ثلث دوم دیگه تصمیممو گرفتم هر طور شده من شاگرد دوم بشم و سعید رو بقول فوتبالیا جا بذارم. امتحاناتو خیلی خیلی خوب شروع کردم تو یه درس من خوب میگرفتم تو یکی سعید تا اینکه تا آخر امتحانات این رقابت میلی متری رو ادامه دادیم و تو یکی مونده به آخر از سعید یه نمره جلو افتادم. موند امتحان ادبیات. معلم ادبیاتمون هم عاشق سعید بود:14: امتحان آخر رو هم دادیم خیلی خوب دادم اما سوالات خیلی خیلی سخت بودندو من شدم 17.75 سعید شد 18.25 علنا من دیگه از سعید نیم نمره بیشتر شده بودم و دیگه رسما شاگرد دوم بودم. بعد دیدم معلم ادبیاتمون چون مجید و سعید کم گرفته بودن به هر دوتاشون 1 نمره داده بود.:sad:یعنی من با نیم نمره اختلاف بازم شاگرد سوم بودم. باورتون نمیشه یه بغضی گلومو گرفت که هنوزم که هنوزه یادم نرفته. البته تا دلتون بخواد هم گریه کردم. سعید بعد ها ترک تحصیل کرد بدلیل دوستایی که داشت. مجیدم بعد 3 بار کنکور دادن دانشگاه آزاد قبول شد.ولی در کل تبعیضی بود که هیچ وقت یادم نمیره:sadsmiley:
 

!SeCreT!

New member
نسل ما...

به هم نسلی های من بگویید:
ما نه سر پیاز بودیم...نه ته پیاز...
ما خود پیاز بودیم که هرکس به ما رسید گریست...





 
آخرین ویرایش:
بالا