یکی بود ، یکی نبود... من موندم و اون نموند

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

هانیه

Well-known member
کرهانییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی خواهررررررررررررررررررررررررررررررررررررر خوبیییییییییییییییییی
 

کرهانی

New member
میدونید بدتر از همه چیه؟
درست از جلوی در خوابگاه تا تمام خیابونای اصلی باهاش خاطره دارم:sad:

منکه چیزی هنوز از گلوم پایین نرفته،صبحم به زور اومدم صبحانه بخورم که فهمیدم عقد کرده
خیلی دوس دارم حال الان اونو بدونم:dadad4:
 

هانیه

Well-known member
ببین ابجی یک چیز بهت بگم از من به یاد داشته باش پسری دختری رو بخاددددددددد زمین واسمون رو به هم میبافه بهش برسه....مگه عصر حجر به زور بببرنش پای سفره عقد....خانواده نگداشتن بهانه است ...میدونم الان تو شرایطی هستی ک میخای تقصیر رو بندازی گردن خانواده وقسمت واین حرفا ...ولی دیگه بی خیالللللللللللللللللللللل....حیف چشای خوشگلت نیست....اونی ک بخاد بره بگدار بره الان رفتنش بهتر از چندسال بعد رفتنشه خواهر من...تلگرام رو سیستمت نصب کن بیا پیش خودمون تلگرام....اونجا راحت تری ابجی گلم....اینجارم میگم شفق پاک کنه...
 

شوکا88

New member
سلام..کرهانی جانم تا صفحه شناسنامه ندیدی باورت نشه!!اینا سیاستای بعضی از اقایونه متاسفانه...من باور نمیکنم راستش...بگذر بسادگییییییییی
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Nike313

marynas

New member
سلام
تو شرایطتت قرار نگرفتم اما تا حدودی درکت میکنم!
اول اینکه یکی از دوستام تجربه همچین چیزی رو داشت و پسره گفت عقد کردم!(اینام خونواده ها مخالف بودن) تا چنوقت حال دوستم داغون بود وقتی حال اون تقریبا خوب شده بود زنگ زدنای پسره شروع شد حتی میومد دم خونشون وایمیساد ک من تورو میخام!اول میگفت اگه تو بخای زنمو طلاق میدم باتو ازدواج کنم اما بعدا معلوم شد کلننننن قضیه ازدواج خالی بندی بوده! اونموقع دیگه دوستم نمیخاستش و از این جدایی خوشحال بود! درضمن الانم ازدواج کرده و خیلی راضیه
دوم اینکه حال الانت تا حدودی طبیعیه!حتی اگه عشق و علاقه ای هم درمیون نبود ،عادت ب طرف مقابل باعث این حال میشد دیگه چ برسه ب اینکه علاقه وجود داشته! اما نذار طولانی بشه و برگرد ب روال عادی زندگیت!هنوز تو زندگی کلیییییی راه مونده ک باید بری و مطمئنم تو زندگیت موفق میشی چون همیشه بعد ازهر سختی، راحتی و آرامشه !ان مع العسر یسرا
سوم اینکه اون پسر بود!دیگه الان خونواده ها دخترو نمیتونن مجبور ب ازدواج کنن چ برسه ب پسر!پ عزیزم واسش دلسوزی نکن ک فک کنی مجبور بوده و الان واسش ناراحت باشی
و چهارم درمورد اینکه میگی از دم در خابگاه تا همه خیابونا ازش خاطره داری! زمان همچیو حل میکنه مطمئن باش! و سعی کن تا میتونی تو خابگاه و دانشگاه تنها نباشی (خودم یکسال تو دانشگاه از جاهایی رد شدم ک نقطه ب نقطش واسم خاطره انگیز بود ک با امسال میشه دوسال)
امیدوارم هرچی صلاحته خدا واست پیش بیاره و زودتر حالت خوب شه
ببخشید خیلی حرف زدم...
 

کرهانی

New member
ببین ابجی یک چیز بهت بگم از من به یاد داشته باش پسری دختری رو بخاددددددددد زمین واسمون رو به هم میبافه بهش برسه....مگه عصر حجر به زور بببرنش پای سفره عقد....خانواده نگداشتن بهانه است ...میدونم الان تو شرایطی هستی ک میخای تقصیر رو بندازی گردن خانواده وقسمت واین حرفا ...ولی دیگه بی خیالللللللللللللللللللللل....حیف چشای خوشگلت نیست....اونی ک بخاد بره بگدار بره الان رفتنش بهتر از چندسال بعد رفتنشه خواهر من...تلگرام رو سیستمت نصب کن بیا پیش خودمون تلگرام....اونجا راحت تری ابجی گلم....اینجارم میگم شفق پاک کنه...

اره
ابجیمم میگفت اون هرچیم ما مخالفت میکردیم اگه میخواست میومد
تلگرام نصب دارم
نمیدونم انشاءا... هرچی خیر و صلاحه پیش بیاد
همین عصری یکی اومده بود واسه معرفیه ازدواج
نمیدونم دانشجو دکتراست یا پزشکی
 

کرهانی

New member
سلام کرهانی جونم.... حس میکنم خبر عقدش راستکی نیست!
اما اگه راست باشه نمیگم گریه نکن.گریه کن. گریه کردن بهترین وسیله برای تسکین درداست. اما اینو باور کن که اینم بعد یه مدت برات عادی میشه. من خودم این تجربه رو داشتم. یه زمان از یه عشق شدید جدا شدم اونقدر گریه کردم که کیسه اشک چشمم پاره شد و قلبم تا یه مدت مشکل پیدا کرد. تو حیاط خوابگاه دراز کشده بودم با صدای بلند گریه میکردم. هم اتاقیم دعوام کرد گفت مگه پدرت فوت شده که اینجوری گریه میکنی!!! اما الان چند ساله گذشته اون علاقم سرجاشه ولی دیگه آزارم نمیده. اینو بدون که تجربه خود عشق بالاتر از وصاله. دوست داشتن تجربه بی نظیریه:rose::heart:

اره گریه اروم ترم کرد
یعنی راستش اینقدر گریه کردم که سردرد شدم, نفسم گرفت و قلبم درد میکنه
از دیروزم غذا نخوردم واسه همین بدنم میلرزه و نای گریه کردنم ندارم دیگه
اره تجربه خوبی بود
هرچند ۴سال اولش خالی از ابراز احساس بود
 

کرهانی

New member
سلام
تو شرایطتت قرار نگرفتم اما تا حدودی درکت میکنم!
اول اینکه یکی از دوستام تجربه همچین چیزی رو داشت و پسره گفت عقد کردم!(اینام خونواده ها مخالف بودن) تا چنوقت حال دوستم داغون بود وقتی حال اون تقریبا خوب شده بود زنگ زدنای پسره شروع شد حتی میومد دم خونشون وایمیساد ک من تورو میخام!اول میگفت اگه تو بخای زنمو طلاق میدم باتو ازدواج کنم اما بعدا معلوم شد کلننننن قضیه ازدواج خالی بندی بوده! اونموقع دیگه دوستم نمیخاستش و از این جدایی خوشحال بود! درضمن الانم ازدواج کرده و خیلی راضیه
دوم اینکه حال الانت تا حدودی طبیعیه!حتی اگه عشق و علاقه ای هم درمیون نبود ،عادت ب طرف مقابل باعث این حال میشد دیگه چ برسه ب اینکه علاقه وجود داشته! اما نذار طولانی بشه و برگرد ب روال عادی زندگیت!هنوز تو زندگی کلیییییی راه مونده ک باید بری و مطمئنم تو زندگیت موفق میشی چون همیشه بعد ازهر سختی، راحتی و آرامشه !ان مع العسر یسرا
سوم اینکه اون پسر بود!دیگه الان خونواده ها دخترو نمیتونن مجبور ب ازدواج کنن چ برسه ب پسر!پ عزیزم واسش دلسوزی نکن ک فک کنی مجبور بوده و الان واسش ناراحت باشی
و چهارم درمورد اینکه میگی از دم در خابگاه تا همه خیابونا ازش خاطره داری! زمان همچیو حل میکنه مطمئن باش! و سعی کن تا میتونی تو خابگاه و دانشگاه تنها نباشی (خودم یکسال تو دانشگاه از جاهایی رد شدم ک نقطه ب نقطش واسم خاطره انگیز بود ک با امسال میشه دوسال)
امیدوارم هرچی صلاحته خدا واست پیش بیاره و زودتر حالت خوب شه
ببخشید خیلی حرف زدم...

اره من یبار کارشناسی جدا شدیم از هم و یه تابستون و یک ترم به سختی گذشت
از جای جای دانشگاه خاطره داشتم
بعدش که اومد باز رابطمون برقرار شد و اینبار احساسی
اون یه شهر دیگه بود و من یه شهر دیگه
۲سال همو ندیدیم تا اینکه من دانشگاه کرمان قبول شدم و اون اومد استاد شد
و میشه گفت ۱ترم همو چند باری دیدیم
و باز از قبل عید همو ندیدیم
اره اگه علاقه نبودم ادم عادت میکنه
خوابگاه قراره هم اتاقی جدید بیاد شاید اوضاع بهتر شه
واسم دعا کنید به ارامش برسم
 

marynas

New member
اره من یبار کارشناسی جدا شدیم از هم و یه تابستون و یک ترم به سختی گذشت
از جای جای دانشگاه خاطره داشتم
بعدش که اومد باز رابطمون برقرار شد و اینبار احساسی
اون یه شهر دیگه بود و من یه شهر دیگه
۲سال همو ندیدیم تا اینکه من دانشگاه کرمان قبول شدم و اون اومد استاد شد
و میشه گفت ۱ترم همو چند باری دیدیم
و باز از قبل عید همو ندیدیم
اره اگه علاقه نبودم ادم عادت میکنه
خوابگاه قراره هم اتاقی جدید بیاد شاید اوضاع بهتر شه
واسم دعا کنید به ارامش برسم
ان شاالله خدا کمکت میکنه زودتر ب آرامش میرسی و بعدش میای همینجا خبرای خوب خوب میدی
 

roya .h

New member
:riz513: کرهانی عزیزم بی خیال از کار این پسرا دروغاشون علاقه ی الکی ودروغیشون نمیشه اصلن سر دراورد به راحتی باید فراموشش کنی :dadad4:
 

love virology

New member
درود برشما / مشابه این 2سال پیش برای من اعمال شد تازه من از غیر شنیدم تابستون بود و سرکار کلا اون روز تمام وجود سست شد / وافعا از دوستم تشکر میکنم خیلی بامن سخن گفت روزی خرسند خواهی شد از این ماجرا و بهترین اتفاقات برات رخ میدهد من به درس برگشتم و باقیه ماجرا / سخته خودم فقط یه چیزی ارومم میکرد اشعار سعدی / این ماجرا بدونید خیری درونش نهفته هست شک نکنید

من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی

عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی

دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم

باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی

ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه

ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی

آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان

که دل اهل نظر برد که سریست خدایی

پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند

تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی

حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان

این توانم که بیایم به محلت به گدایی

عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت

همه سهلست تحمل نکنم بار جدایی

روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا

در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم

چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن

تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی

سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد

که بدانست که دربند تو خوشتر که رهایی

خلق گویند برو دل به هوای دگری ده

نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی

- - - Updated - - -

درود برشما / مشابه این 2سال پیش برای من اعمال شد تازه من از غیر شنیدم تابستون بود و سرکار کلا اون روز تمام وجود سست شد / وافعا از دوستم تشکر میکنم خیلی بامن سخن گفت روزی خرسند خواهی شد از این ماجرا و بهترین اتفاقات برات رخ میدهد من به درس برگشتم و باقیه ماجرا / سخته خودم فقط یه چیزی ارومم میکرد اشعار سعدی / این ماجرا بدونید خیری درونش نهفته هست شک نکنید

من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی

عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی

دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم

باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی

ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه

ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی

آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان

که دل اهل نظر برد که سریست خدایی

پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند

تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی

حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان

این توانم که بیایم به محلت به گدایی

عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت

همه سهلست تحمل نکنم بار جدایی

روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا

در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم

چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن

تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی

سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد

که بدانست که دربند تو خوشتر که رهایی

خلق گویند برو دل به هوای دگری ده

نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی
 

12500

Member
واسه همه دخترای سرزمینم ارزوی آرامش و دلی شاد میکنم....خدا نکنه تو چشم دختری اشک بیاد:sadsmiley::sadsmiley:
واسه شمام کرهانی عزیز آرزوی ارامش و عاقبت بخیری میکنم
 

hebe.nurse

New member
احساستو درک میکنم کرهانی جان ولی ی چیزو من با همه اعتقاداتم بهش رسیدم.....
ی پسر اگه با رضایت 100 درصدی ی دخترو بخواد آسمون زمین بیاد زمین اسمون بره میخواد که میخواد . اصا هیچ منطقی هم نمی شناسه. به نظرم اون واقعا تورو قد خودت نشناخت و نخواست . نمیگم دوستت نداشته ها. دوست داشتن با خواستن واسه زندگی فرق میکنه.
اصلا پسرا منطق خوبی ندارن. میدونم دوس نداری کسی بهت بگه لیاقتت بیش ازینهاس ولی اینو بدون هس. کاش حالا که رفتنی بود زودتر می رفت تا تو اینقد سخت مجبور نشی باهاش کنار بیای . این روزای سخت خیلی زود میگذره تحمل کن عزیزم . رفیق واقعی وهمیشگی مون تو این لحظات فقط خداس. باهاش حرف بزن:28::sad:
 

alireza-ja

New member
حقیقتا به شخصه تمایل زیادی به پست گذاشتن توی اینجور تاپیکا ندارم ولی چون اولین باره چنین تاپیکی میبینم و شروع کننده تاپیک بیش از حد ناراحت شدن لازم دیدم تجربه مشابه این رو بگم. (البته تجربه مربوط به خودم نیست بلکه مربوط به یکی از دوستام بود).

خلاصه میگم:

فلش بک 1: طبق معمول یه دخدر و پسر 4 سالی با هم آشنا شده بودن و کاملا همدیگه رو میخواستن و کاملا علاقمند. (دیگه آب و تابشو زیاد نمینویسم)

فلش بک 2: اخرای همین 4 سال دخدر یه یکی از دوستاش میگه که زنگ بزن فلانی ( یعنی دوست من) بگو که من عقد کردم و بخاطر اینکه خودم روم نشده گفتم که تو بهش بگی. (این خانمی هم که قراره خبر رو منتقل بده خیلی خانم سنگینی بود و هیچ مورد بدی تا حالا از ایشون دیده نشده و قابل اعتماد هم بود یعنی تقریبا حرفش سند بود)

فلش بک 3: پسره دنیا سرش خراب میشه طوری که توی 1 هفته 6 کیلو کم کرد و به چشمای خودم نابود شدنشو داشتم میدیدم. چون خیلی دوستش داشت و دیگه کار از کار گذشته بود تنها کاری که کرد به همون خانمه گفت بهش بگو خوشبخت شی ان شاالله.

فلش بک 4: همین اتفاق باعث شد که پسره در عین نابود شدن خبری از یه نفر بشنوه که مرحمی بر زخمش بشه و بتونه با این موضوع کنار بیاد. تقریبا میشه گفت دیگه اون روند نابود شدنه متوقف بشه ولی اعصاب خوردی بیشتر شده بود ولی موقتی.

فلش بک 5: دو ماه و نیم قطع ارتباط از شنیدن خبر عقد دخدره گذشت و تقریبا عادی شده بود که پسره فهمید عقدی در کار نبوده و سر کارش گذاشتن. ولی دیگه حنای دخدره بیرنگ شد و ... .

همین کار رو هم باز دور و برم دیدم که پسره از این شوخی های مزخرف کرده ولی خب اینیکی به خیر گذشت خداروشکر و چندماه پیش شیرینیشو خوردیم. بنظرم تازه مد شده.

حرف آخر:
- تا مطمئن نشدید باور نکنید فقط شناسنامه اونم با چشای خودتون.

- اینکه پسره که گفته خودم خبر نداشتم و ... کاملا چرت و پرته چرا که این رسم و رسوم که پسر و دخدر بعد عقد همدیگه رو میدیدن مربوط به سال 1340 50 بوده اونم یه چیزی توی مایه های مردمان عشایر در استانهای همجوار ما که واقعا بعد عقد همدیگه رو میدیدن. هیچ پسری رو نمیتونن به زور وادار به ازدواج با کسی بکنن شاید جلوی ازدواجشو با یکی بگیرن ولی نمیتونن به ازدواج با یکی مجبورش کنن.

- به محضی که این پسر رو دیدید، اگر دیدید چه شوخی بوده چه جدی بوده به شدت باهاش برخورد کنید. اگر جدی بود این رو هم حتما بهش بگید که تویی که هیچ اختیاری از خودت نداری غلط کردی که 6 سال منو وابسته کردی.

آخر آخرش هم اینکه اگر جدی بود فقط مرور زمان حالتون رو خوب میکنه و بس. اینکه میگن بیخیال و ... فقط حرفه. تا میتونید با صمیمیترین دوستتون درد و دل کنید اونم حضوری زیاد. راحتتر کنار میاید. نه توی انجمن.

ببخشید احساساتی شدم چون افتادم یاد دوستم که داشت نابود میشد حرص خوردم.

بیشتر عبادت کنید تا آرام بشید. قرائت قرآن یا گوش کردن ترتیل قرآن معجزه میکنه.
 

کرهانی

New member
ممنون از همگی
خیلی مزخرفه الان بگم دلم بشدت واسش تنگ شده؟!
نمیدونم چقدر کم کردم, واسمم مهم نیس, فعلا دو روزه تقریبا چیزی نخوردم
خبر عقدشو باور دارم تو این مدت بهم دروغ نگفته
یسری رسوم سنتی مزخرف, از همینا که قوم و قبیله ای شاید ادمم بکشن و شدیدا غیرتی

- - - Updated - - -

شـایــد روزی بـفهمـد ،
بـه خــاطـرش ..
از چه هــا گــذشتــم !
امّــا ؛
حــال کـه نـمی دانـــد ..
تنــها بـه دیگــران میگــویـد : او ، یــک "احـمق" بـــود !!!

تقدیم به اوکه حتی نمی داند برایش پست می گذارم:

سهم“من” از “تـــــــــــو”

عشق نیستــــــــــــــ ، ذوق نیستـــــــــــــــــــــــــــــ ، اشتیاق نیستــــــ

همان دلتنگی بی پایانی س

که روزهــــــــــــــا دیوانــــــــه ام می کند شبها حیرانم!
 

alireza-ja

New member
این ماجرا بدونید خیری درونش نهفته هست شک نکنید

پیرو جمله خوب وایرولوژی عزیز خوبه که وضعیت الان دوستم رو بهتون بگم.

همون پسری که کلی حرص و جوش خورد و ضعیف و نا امید شد، الان داره خدا رو شکر میکنه که اون دروغ رو بهش گفتن چرا که ظاهرا مورد بهتری واسش پیدا شده و بیشتر باهاش جوره و کلی به قول معروف خوشبحالش شده.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا