BBT
New member
چون ما را با درد به دنيا میآورد و بلافاصله با لبخند میپذیرد
چون شیشه شیر را قبل از اينكه توی حلق ما بريزند، پشت دستشان میریزند
چون وقتی تب میکنیم، آنها هم عرق میریزند
چون وقتی توی میهمانی خجالت میکشیم و توی گوششان میگوییم سیب می خوایم،
با صدای بلند میگویند منیر خانوم بی زحمت یه سیب به این بچه بدهید و ما
را عصبانی میکند
و وقتی پدرمان ما را به خاطر اذیت کردن مادر، کتک میزند، با پدر دعوا میکنند
چون وقتی در قابلمه غذا را برمی دارند، یک بخاری بلند می شود که آدم دلش
می خواهد غذا را با قابلمه اش بخورد
چون وقتي تازه ساعت يازده شب يادمان مي افتد كه فلان كار را كه بايد فردا
در مدرسه تحويل دهيم يادمان رفته، بعد از يك تشر خودش هم پا به پايمان
زحمت ميكشد كه همان نصف شبي تمامش كنيم
چون وسط سریالهای ملودرام گریه میکنند
چون بعد از گرفتن هدیه روز مادر، تمام فکر و ذکرش این است که مبادا
فروشندگان بی انصاف سر طفل معصومش را کلاه گذاشته باشند
چون شبهای امتحان و کنکور پا به پای ما کم میخوابد اما کسی نیست که
برایش قهوه بیاورد و میوه پوست بکند
به خاطر اینکه موقع سربازی رفتن ما، گریه میکند و نذر می کند و
پوتینهایمان را در هر مرخصی واکس میزند
چون وقتی که موقع مریضیش یک لیوان آب به دستش می دهیم یک طوری تشکر می
کند که واقعا باور میکنیم شاخ غول شکاندهایم
چون موقع مطالعه عینک میزند و پنج دقيقۀ بعد در حاليكه عينكش به چشمش
است ميپرسد: اين عينك منو نديدين؟
چون هیچوقت یادشان نمیرود که از کدام غذا بدمان میآید و عاشق كدام
غذاييم، حتی وقتی که روی تخت بیمارستانند و قرار است ناهار را با هم
بخوریم
چون همانجا هم تمام فکر و ذکرشان این است كه واي بچم خسته شد بس كه مريض داري كرد
و چون هروقت باهاش بد حرف مي زنيم و دلش رو براي هزارمين بار مي شكنيم،
چند روز بعد همه رو از دلش مي ريزه بيرون و خودش رو گول مي زنه كه: بخشش
از بزرگانه
چون مادرند!
مادر تنها کسی است که می توانی تمام فریادهایت را بر سرش بکشی و
مطمئن باشی که هرگز انتقام نمی گیرد
چون شیشه شیر را قبل از اينكه توی حلق ما بريزند، پشت دستشان میریزند
چون وقتی تب میکنیم، آنها هم عرق میریزند
چون وقتی توی میهمانی خجالت میکشیم و توی گوششان میگوییم سیب می خوایم،
با صدای بلند میگویند منیر خانوم بی زحمت یه سیب به این بچه بدهید و ما
را عصبانی میکند
و وقتی پدرمان ما را به خاطر اذیت کردن مادر، کتک میزند، با پدر دعوا میکنند
چون وقتی در قابلمه غذا را برمی دارند، یک بخاری بلند می شود که آدم دلش
می خواهد غذا را با قابلمه اش بخورد
چون وقتي تازه ساعت يازده شب يادمان مي افتد كه فلان كار را كه بايد فردا
در مدرسه تحويل دهيم يادمان رفته، بعد از يك تشر خودش هم پا به پايمان
زحمت ميكشد كه همان نصف شبي تمامش كنيم
چون وسط سریالهای ملودرام گریه میکنند
چون بعد از گرفتن هدیه روز مادر، تمام فکر و ذکرش این است که مبادا
فروشندگان بی انصاف سر طفل معصومش را کلاه گذاشته باشند
چون شبهای امتحان و کنکور پا به پای ما کم میخوابد اما کسی نیست که
برایش قهوه بیاورد و میوه پوست بکند
به خاطر اینکه موقع سربازی رفتن ما، گریه میکند و نذر می کند و
پوتینهایمان را در هر مرخصی واکس میزند
چون وقتی که موقع مریضیش یک لیوان آب به دستش می دهیم یک طوری تشکر می
کند که واقعا باور میکنیم شاخ غول شکاندهایم
چون موقع مطالعه عینک میزند و پنج دقيقۀ بعد در حاليكه عينكش به چشمش
است ميپرسد: اين عينك منو نديدين؟
چون هیچوقت یادشان نمیرود که از کدام غذا بدمان میآید و عاشق كدام
غذاييم، حتی وقتی که روی تخت بیمارستانند و قرار است ناهار را با هم
بخوریم
چون همانجا هم تمام فکر و ذکرشان این است كه واي بچم خسته شد بس كه مريض داري كرد
و چون هروقت باهاش بد حرف مي زنيم و دلش رو براي هزارمين بار مي شكنيم،
چند روز بعد همه رو از دلش مي ريزه بيرون و خودش رو گول مي زنه كه: بخشش
از بزرگانه
چون مادرند!
مادر تنها کسی است که می توانی تمام فریادهایت را بر سرش بکشی و
مطمئن باشی که هرگز انتقام نمی گیرد