وقتی که ...

setayesh71

New member
وقتی که قلب‌هایمان‌ كوچك‌تر از غصه‌هایمان‌ میشود،
وقتی نمیتوانیم‌ اشک هایمان ‌را پشت‌ پلك‌هایمان‌ مخفی كنیم‌
و بغض هایمان ‌پشت‌ سر هم‌ میشكند ...



وقتی احساس‌ میكنیم
بدبختیها بیشتر از سهم‌مان‌ است
و رنج‌ها بیشتر از صبرمان ...


وقتی امیدها ته‌ میكشد
و انتظارها به‌ سر نمیرسد ...


وقتی طاقتمان تمام‌ میشود
و تحمل مان‌ هیچ ...



آن‌ وقت‌ است‌ كه‌ مطمئنیم‌ به‌ تو احتیاج‌ داریم
و مطمئنیم‌ كه‌ تو
فقط‌ تویی كه‌ كمكمان‌ میكنی ...


آن‌ وقت‌ است‌ كه‌ تو را صدا میكنیم
و تو را میخوانیم ...



آن‌ وقت‌ است‌ كه‌ تو را آه‌ میكشیم
تو را گریه ‌میكنیم ...
و تو را نفس میكشیم ...


وقتی تو جواب ‌میدهی،
دانه ‌دانه‌ اشکهایمان ‌را پاك‌ میكنی ...
و یكی یكی غصه‌ها را از دلمان ‌برمیداری ...



گره‌ تك‌تك‌ بغض‌هایمان‌ را باز میكنی
و دل شكسته‌مان‌ را بند میزنی ...


سنگینی ها را برمیداری
و جایش‌ سبکی میگذاری و راحتی ...


بیشتر از تلاشمان‌ خوشبختی میدهی
و بیشتر از حجم لب‌هایمان، لبخند ...


خواب‌هایمان‌ را تعبیر میكنی،
و دعاهایمان‌ را مستجاب ...



آرزوهایمان‌ را برآورده می کنی ؛

قهرها را آشتی میدهی

و سخت‌ها را آسان

تلخ‌ها را شیرین میكنی

و دردها را درمان



ناامیدی ها، همه امید میشوند

و سیاهی‌ها سفید سفید ...
 
بالا