هر چه می خواهد دل تنگت بگو (تاپیکی برای بچه های آمار زیستی)

shayeste

New member
گاهی گمان نمی کنی ولی می شود،گاهی نمی شود که نمی شود

گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است،گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود

گاهی گدای گدایی و بخت یار نیست،گاهی تمام شهر گدای تو می شود.
 

کرهانی

New member
ما آمده ایم كه زندگی كنیم تا قیمت پیدا كنیم، نه به هر قیمتی زندگی كنیم.

برای داشتن چیزی که تا به حال نداشتی، کسی باش که تا به حال نبودی.
 

pegii

New member
سلام به دوستای جدیدم!من یه تازه واردم!میگن اینجا واسه درس خوندن گروهی با هم خیلی خوبه!بهم گفتن دوستای مجازی خوب پیدا میکنمو محیظ رقابتیه خیلی خوبیه:rose:حالا کی حاضره به پگی کمک کنه؟؟؟!!!!!!!!
 

rahele.t

New member
سلام دوست عزیز. خوش اومدی. نگران نباش. اینجا بچه ها در حد توان و میزان آگاهیشون به هم کمک میکنن. ولی اگه میخوای جواب خیلی از سوالاتو بگیری برو تاپیک مطالعه گروهی 92 (http://olumpezeshki.ir/thread2544.html). از خوندن پستهای اونجا میتونی اطلاعات خوبی بدست بیاری. حتی شاید بتونی جواب سوالاتی هم که تا حالا به ذهنت نرسیده رو هم بگیری. واسه مطالعه گروهی امسال هم بیا تاپیک 93 (http://olumpezeshki.ir/thread7123.html).
 

کرهانی

New member
یه روز یه ترکه...



اسمش ستارخان بود، شاید هم باقرخان

خیلی شجاع بود، خیلی نترس...

یکه و تنها از پس ارتش حکومت مرکزی براومد!

جونش رو گذاشت کف دستش و سرباز راه مشروطیت و آزادی شد...

فداکاری کرد، برای ایران، برای من، برای تو، برای ما...

برای اینکه ما یه روزی تو این مملکت آزاد زندگی کنیم...

یه روز یه رشتی...

اتفاقاً یه آخوند هم بود...!

اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی...

برای مهار کردن گاو وحشی قدرت مطلقه تلاش کرد...

برای اینکه کسی توی این مملکت ادعای خدایی نکنه!

اونقدر جنگید تا جونش رو فدای سرزمینش کرد...

یه روز یه لره...

به نام محمد بروجردی...

توی یه خونه محقر ولی مصفا به عشق و نور الهی و اهل بیت توی روستای دره گرگ لرستان به دنیا اومد...

چون مخالف خدمت در نظام ستم شاهی بود از خدمت سربازی گریخت و برای دیدار با حضرت امام (ره) راهی عراق شد که در مرز دستگیر شد...

شش ماه مورد ستم رژیم شاهنشاه قرار گرفت...

با بسیاری از نیروهای انقلابی اقدامات مهمی قبل و بعد از انقلاب برای آزادی و سرنوشت من و تو انجام داد...

وقتی ضد انقلابیون در کردستان یورش می کردند، او یکه تاز مبارزه با آنها بود!

شهرها را یکی پس از دیگری با یاری دیگر یارانش آزاد میکرد و نیروها را از محاصره ی دشمن در می آورد...

سرانجام پس از رشادت های فراوان در منطقه کردستان ، به دست ضدانقلابیون ملحد، مظلومانه به شهادت رسید...

یه روز یه اصفهانی...

اسمش محمد ابراهیم، محمد ابراهیم همت...

توی روستاها معلمی می کرد و دانش آموزان رو با افکار سید روح الله خمینی آشنا میکرد...

ساواک بهش اخطار داد و تعقیبش میکرد تا دستگیرش کنه!

تا اینکه انقلاب به پیروزی رسید، مدتی بعد جنگ ایران و عراق شد...

واسه اینکه از اسلام، ناموس و سرزمین من و تو دفاع کنه با خیلی های دیگه رفت جنگ...

وقتی توی عملیات خیبر، هم رزماش داشتن در برابر ارتش عراق مقاومت میکردن،

واسه بررسی وضعیت جبهه به جلو رفته بود...

که یه گلوله ی توپ در کنارش منفجر شد و به شهادت رسید...

************************************************************

یه روز ما همه با هم بودیم...

ترک و قزوینی و رشتی و لر و اصفهانی و عرب...!

تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند

و قفل دوستی ما رو شکستند...

حالا دیگه ما برای هم جوک می سازیم!

به همدیگه می خندیم...!

و اینجوری شادیم...

خیلی خوش می گذره... مگه نه؟!!
 

shayeste

New member
خوشبخت، کسى است که به یکى از این دو چیز دست‌رسى دارد، یا کتاب‌هاى خوب یا دوستانى که اهل کتاب باشند. "ویکتور هوگو"...
 

pegii

New member
تشکر

سلام دوست عزیز. خوش اومدی. نگران نباش. اینجا بچه ها در حد توان و میزان آگاهیشون به هم کمک میکنن. ولی اگه میخوای جواب خیلی از سوالاتو بگیری برو تاپیک مطالعه گروهی 92 (http://olumpezeshki.ir/thread2544.html). از خوندن پستهای اونجا میتونی اطلاعات خوبی بدست بیاری. حتی شاید بتونی جواب سوالاتی هم که تا حالا به ذهنت نرسیده رو هم بگیری. واسه مطالعه گروهی امسال هم بیا تاپیک 93 (http://olumpezeshki.ir/thread7123.html).

مرسی دوستم!فک نمیکردم کسی جوابمو بده برام جالبه تو محیط مجازی رقابت داشته باشمو از دوستام کمک بگیرم!این یه شروع خوب بود!
 

Minaa.Gh

New member
معروف است که یک بار اینشتین در امریکا با قطار در حال مسافرت بوده که مامور قطار برای دیدن بلیط سر می رسد اما اینشتین هر چه که می گردد بلیط را پیدا نمی کند. مامور که این وضع را می بیند از کوپه او دور می شود در حالی که می گوید "حضرت استاد ، کیست که شما را نشناسد و یا شک کند شما بلیط نگرفته اید. نیازی به نشان دادن بلیط نیست". اینشتین سری به نشانه تشکر تکان می دهد. مامور بعد از تمام کردن کوپه های دیگر این واگن ، نگاهی به عقب می اندازد اما متوجه می شود اینشتین همچنان در حال گشتن است. برمی گردد و می گوید : "پروفسور اینشتین ، گفتم که شما را می شناسم و نیازی به بلیط نیست ، چرا بازهم نگرانید؟" اینشتین جواب می دهد : "اینهائی که گفتی خودم هم می دانم ، دنبال بلیط هستم ببینم به کجا دارم می روم"
 

Minaa.Gh

New member
تعلق که نداشته باشی




به جایی … به کسی … به چیزی …




تمام شدنت راحت تر




از آنی میشود که گمان می بُردی !
 

Minaa.Gh

New member
خاطره ای از یکی از اساتيد قديمي دانشگاه شريف ـ دانشکده متالورژي:يک بار داشتم برگه‌هاي امتحاني را تصحيح مي‌کردم. به برگه‌اي رسيدم که نام و نام خانوادگي نداشت. با خودم گفتم ايرادي ندارد. بعيد است که بيش از يک برگه نام نداشته باشد. از تطابق برگه‌ها با ليست دانشجويان صاحبش را پيدا مي‌کنم.
تصحيح کردم و 17/5 گرفت. احساس کردم زياد است. کمتر پيش مي‌آيد کسي از من اين نمره را بگيرد. دوباره تصحيح کردم. 15 گرفت.
برگه‌ها تمام شد. با ليست دانشجويان تطبيق دادم. اما هيچ دانشجويي نمانده بود ... تازه فهميدم که "کليد" آزمون را که خودم نوشته بودم تصحيح کرده‌ام ...

:smiliess (15):
 

rahele.t

New member
چقد جالب. یعنی ممکنه کلید سوالات ارشد هم اینطوری اشتباه داشته باشه؟؟؟!!!!!
 

rahele.t

New member
پروردگارا! کسانی را دارم که روزگار فرصت دیدارشان را ارزانیم نمیدارد... اما تو شاهد باش که قلبم به یادشان میتپد...
 

rahele.t

New member
یک هیزم شکن وقتی خسته می‌شود که تبرش کند شود نه اینکه هیزوم‌هایش زیاد شود! تبر ما باورهایمان است نه آرزوهایمان...
 

rahele.t

New member
اگر بر این باور باشید که خداوند بخشنده است ، خداوند بخشنده خواهد بود... خداوند بالاتر از آنچه در یقین و اعتقادتان است به شما نمی دهد. او دوست دارد مواهب زیادی به شما عطا کند ، اما حتی خداوند هم نمی تواند بیش از آنچه شما ایمان به قبول و دریافت آن دارید، به شما ارزانی کند... - نورمن وینسنت پیل -
 
بالا