هر چی میخوام هیچی نگم نمیشه!!!وای اینجا چه خبره؟
چقدر عضو جدید داریم!هیجان زده شدم نیست خوابگاه ما تازه تأسیسه و فعلأ نت نداریم از اتفاقات انجمن بی خبرم،به همه دوستان خوش آمد میگم
خیلی خوبه که بچه های آمار اینقدر فعالن حیف که من نت ندارم!الآن خونه خودمونم باور کنین اصلأ دوس ندارم برگردم اما چه میشه کرد باید تحمل کنم،یکی از دوستام که یزده انقدر سختشه و انقدر اذیته که میگه اگه برای شهرشون بهش انتقالی ندن انصراف میده،تو رو خدا موقع انتخاب شهر دقت کنین،اگه روحیاتتون مثل من و دوستمه به انتخاب محل تحصیل و فاصله اونجا تا شهرتون دقت کنین که مثل ما به مشکل نخورین
جناب مدیر محترم... یعنی اگه رشته ام آمار نباشه نمیتونم اینجا بیام و هرچی دل تنگم میخاد بگم؟:smiliess (12):
خب همانطور که بقیه بچه ها گفتن خوابگاه و دوری از خانواده نهایتا یه ماه اول سخته بعدش عادت میکننشایسته خانم می خواستم پستت را پاک کنم اما این کار را نمی کنم ! تا دیگران بخوانند منصفانه گفتی یا نه .
قضاوت نکنید چرا که جای دیگران نیستید ...
آره وقتی موضوعی مشکل شما نباشد نباید بتوانید دیگران را درک کنید ...
آیا وقتی دوری برای شما معضل نیست دلیل می شه برای دیگران مسئله نباشد ...
خب همانطور که بقیه بچه ها گفتن خوابگاه و دوری از خانواده نهایتا یه ماه اول سخته بعدش عادت میکنن
در ضمن فکر نکنم معضل باشه! چه بسیار سختی های بزرگتری در زندگی پیش روی همه ما خواهد بود پس بهتره از الان تمرین کنیم.
درسته خ صددرصدم بد نیست،یه مزیت هایی مثل آشنا شدن با بچه های رشته های دیگه و آشنا شدن با آداب و رسوم و فرهنگ و مخصوصأ آشنایی با غذاهای خوش مزه داره ولی شما اینو در نظر نگرفتین که شما خ پسرونه بودین و من خ دخترونه،تفاوت این دوتا خ از زمین تا آسمونهمن 4سال كارشناسي را خوابگاهي بودم الان كه تموميده دارم فقط حسرت روزاي خوابگاهو ميخورم.
وضعيت خوابگاه ما هم همينطوري بود ولي انقدر خوشي هست كه اينا يادت ميره.تنها باري كه به خاطر دلتنگي توي خوابگاه گريه كردم تير همين امسال بود كه داشتم از بچه ها جدا ميشدم تا 4 صبح گريه ميكرديم .هنوز برام سخته
چه دل پری داری بهت نمیاد. من هر وقت ازاین حرفا میزنم بهم میگن خیلی آرمانگرایی:tsimuzpzwoap1t9y3o7ای خدا
کلی از خوشی های خودم زدم، به کلی از خواسته های نزدیکانم نه گفتم، از کلی فرصتای به نظر خوب چشم پوشی کردم، کلی استرس کشیدم و ... تا در نهایت رشته مورد علاقمو تو بهترین دانشگاه ایران قبول شدم، وقتی اومدم این جا دیدم اصلاً اون طوری ای که فکر می کردم نیست، دیدم این جا علم رو برای پول می خوان، دیدم ابتکار و روش های جدید بهتر رو نمی خوان بلکه روش های قدیمی جا افتاده ای که رد شده رو می طلبن، مهمتر از همه دیدم دوستیا و دوست داشتنا برای استفاده هست (درحقیقت دوست داشتن بی معنیه)، ای خدا ما به کجا داریم می ریم؟
اما، اما من کم نمی آرم، منم یکی مثل خودشون نمی شم، اگه همه بخوان رنگ ببازن دیگه جایی برای بهبود نمی مونه، من خودم می مونم و جزئی از گروهی می شم که باهام هم مسیرند، حتماً چنین گروهی هست، نه، تنها نیستم، تنهایی نمی تونم، مطمئنم که هست.
دفعه اخر یه هفته پیش بود که این حرفو بهم زدن تنها جایی که محکوم میشم همینجاست چون دوروبرم کسی نیست مثه من فک کنه.به نظر من آرامانگرایی نیست. بالاخره باید از یه جایی شروع کرد دیگه. نمیشه همه بشینیم و دست روی دست بذاریم تا یکی یه حرکتی کنه و ما هم دنبالشو بگیریم.
مهرکام بهت تبریک میگم که همچین تصمیمی گرفتی. بعضی وقتا لازمه آدم رسوای جماعت باشه نه همرنگشون.
دفعه اخر یه هفته پیش بود که این حرفو بهم زدن تنها جایی که محکوم میشم همینجاست چون دوروبرم کسی نیست مثه من فک کنه.
خدایا دلمممممممممممم خیلی گرفته خودت کمکم کن
من هر وقت ازاین حرفا میزنم بهم میگن خیلی آرمانگرایی:tsimuzpzwoap1t9y3o7