فقط برای خداوند...

melinaa

New member
خدایا دوستت دارممم
اینو از ته دل گفتممممم


- - - Updated - - -

خدایا دوستت دارممم
اینو از ته دل گفتممممم
 

baran201

New member
الهی توفیقم ده که بیش از طلب همدردی، همدردی کنم

بیش از آنکه مرا بفهمند، دیگران را درک کنم

پیش از آنکه دوستم بدارند، دوست بدارم

زیرا در عطا کردن است که می ستانیم و در بخشیدن است که

بخشیده می شویم و در مردن است که حیات ابدی می یابیم
 

mohammad63

Well-known member
شکرت خدایا ........ بابت همه مصلحت های خوبی که برایم رقم زدی.........
شکرت خدایا .......... بابت همه چشم پوشی هایی که برایم داشتی
شکرت خدایا ........ بابت همه انچه که از من نشان دادی و نبودم
معذرت خدابا ......... بابات همه چیزهایی که خواستم و مصلحتم نبود
معذرت خدایا ......... بابت همه خوبی هایی که بهم عطا کردی و من راضی نبودم .
خدایا شکرت بابت بزرگی تو و معذرت بابت کوچکی خودم


- - - Updated - - -

شکرت خدایا ........ بابت همه مصلحت های خوبی که برایم رقم زدی.........
شکرت خدایا .......... بابت همه چشم پوشی هایی که برایم داشتی
شکرت خدایا ........ بابت همه انچه که از من نشان دادی و نبودم
معذرت خدابا ......... بابات همه چیزهایی که خواستم و مصلحتم نبود
معذرت خدایا ......... بابت همه خوبی هایی که بهم عطا کردی و من راضی نبودم .
خدایا شکرت بابت بزرگی تو و معذرت بابت کوچکی خودم
 

@... zahra

New member
خـدایـــــا

یـه خــواهــش

مارو باکسایی که دوسشون داریم

امتحـــــان نـــــکن
 

TaTi

مدیر بخش

خدایا، نعمت سکوت را بر من ارزانی دار ،


تا در آن لحظاتی که طنین زندگی روزمره در درونم آرام می گیرد،



نوای دلنشین و آرامش بخش
حضور تو در روح و وجودم،



مرا گرم و آرام سازد
.




:riz304:
 

@... zahra

New member
خدایا...

بابت آن روز

که سرت داد کشیدم متاسفمـــــــــ...!!!

من عصبانی بودم

برای انسانی که تو میگفتی ارزشــــَش را ندارد

و مــــــــــن

پا فشاری می کردم...خدایا منو ببخش
 

@... zahra

New member
دست به دامن خدا که میشوم...

چیزی آهسته درون من به صدا میاید که: نترس!

از باختن تا ساختن دوباره…

فاصله ای نیست…
 

sepid71

New member
خـבاے من ..

نه آن قـבر پاڪم ڪه ڪمڪم ڪنـے

و نه آن قـבر بـבم ڪه رهایم ڪنـے

میان این בو گمم ..

هم خوב را و هم تو را آزار مـے בهم

هر چه قـבر تلاش ڪردم نتوانستم آنـے باشم ڪه تو خواستـے

و هرگز בوست نـבارم آنـے باشم ڪه تو رهایم ڪنـے

آنقـבر بـے تو تنها هستم

ڪه بـے تو یعنـے “هیچ” یعنـے “پوچ”

خـבایا هیچ وقت رهـــایم نڪن ...
 

@... zahra

New member
خدایا .. من همانی هستم که وقت و بی وقت مزاحمت می شوم
همانی که وقتی دلش می گیرد و بغضش می ترکد، می آید سراغت
من همانی ام که همیشه دعاهای عحیب و غریب می کند
و چشم هایش را می بندد و می گوید
من این حرف ها سرم نمی شود. باید دعایم را مستجاب کنی


همانی که گاهی لج می کند و گاهی خودش را برایت لوس می کند
همانی که نمازهایش یکی در میان قضا می شود و کلی روزه نگرفته دارد
همانی که بعضی وقت ها پشت سر مردم حرف می زند
گاهی بد جنس می شود البته گاهی هم خود خواه
حالا یادت آمد من کی هستم

خدایا هر چند دلم را شکستند . . .اما . . می خواهم آنگونه زنده ام نگاه داری که نشکند دلی از زنده بودنم
و آنگونه مرا بمیرانی که کسی به وجد نیاید از نبودن

 

parand

Well-known member
دوستش دارم بزرگیش را

سکوتش را

عظمتش را

اُبهتش را

تنهاییش را

حکمتش را

صبرش را

و بودنش عادتیست مثل نفس کشیدن !

خدا را میگویم …


24642259312988446816.jpeg

 

parand

Well-known member
08069763059816164513.jpg


گـاهــی هـــم

نه برای اینکه، دنبال ازدیاد نعمتیـم

نـه از تــرس...

نـه از روی عـادت...

نـه بــرای دل خـودمـان...

تنها برای خاطـر خــــدا...

بـگـویــیــم :

الحــمــدلله

 

bahramian0935

New member
خدایا هر شب توبه می کنم، هر روز می شکنم، و تو باز مرا می بخشی، و به من بزرگیت را نشان می دهی؛ خدایا می خواهم بنده ی خوبت شوم، اما اراده ای ضعیف دارم، تو خود راهی به من نشان ده، من راهم را نیز خیلی وقت است؛ گم کرده ام.....
 

bahramian0935

New member
یک جمله زیبا ازطرف خدا: قبل ازخواب دیگران را ببخش ومن قبل ازاینکه بیدارشوی تورا بخشیده ام.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: leylii

leylii

New member
خدایا!
من ایمان دارم
ایمان دارم به اینکه هر که دلش هوایی تو شود
تو هوایش را داری…

- - - Updated - - -

خدایا!
من ایمان دارم
ایمان دارم به اینکه هر که دلش هوایی تو شود
تو هوایش را داری…
 

leylii

New member
یوسف مى‌دانست تمام درها بسته هستند اما به خاطر خدا و به امید او، حتی به سوی درهای بسته دوید و تمام درهای بسته برایش باز شدند
اگر تمام درهای دنیا هم به رویت بسته شدن، به طرف درهای بسته بدو؛ چون خدای تو و یوسف، یکی است…
 

mw.ashel

New member

با من
تماس بگير‏‏‏‏ ، خدايا


هر روز

شيطان لعنتي

خط هاي ذهن مرا

اشغال مي كند

هي با شماره هاي غلط ، زنگ مي زند،‏ آن وقت

من اشتباه مي كنم و او

با اشتباه هاي دلم

حال مي كند.

ديروز يك فرشته به من مي گفت:

تو گوشي دل خود را

بد گذاشتي

آن وقت ها كه خدا به تو مي زد زنگ

آخر چرا جواب ندادي

چرا بر نداشتي؟!

يادش به خير

آن روزها

مكالمه با خورشيد

دفترچه هاي ذهن كوچك من را

سرشار خاطره مي كرد

امروز پاره است

آن سيم ها

كه دلم را

تا آسمان مخابره مي كرد.

×××

با من تماس بگير ، خدايا

حتي هزار بار

وقتي كه نيستم

لطفا پيام خودت را

روي پيام گير دلم بگذار.

:riz304::riz304::riz304:






 

mbamari

Member
ما ز هر صاحبدلی یک رشته فن آموختیم * عشق از لیلی و صبر از کوه کن آموختیم*
گریه از مرغ سحر خودسوزی از پروانه ها* صد سرا ویرانه شد تا دوستی آموختیم*
 
آخرین ویرایش:

mexin

Well-known member
شعری زیبا از فر وغ فرخزا د

پیش از اینها...
پيش از اينها خاطرم دلگير بود
از خدا، در ذهنم اين تصوير بود
آن خدا بي رحم بود و خشمگين
خانه اش در آسمان، دور از زمين
بود، اما در ميان ما نبود
مهربان و ساده و زيبا نبود
در دل او دوستي جايي نداشت
مهرباني هيج معنايي نداشت
هرچه مي پرسيدم، از خود، از خدا
از زمين، از آسمان، از ابرها
زود مي گفتند: اين كار خداست
پرس و جو از كار او كاري خطاست
هر چه مي پرسي، جوابش آتش است
آب اگر خوردي، عذابش آتش است
تا ببندي چشم، كورت مي كند
تا شدي نزديك، دورت مي كند
كج گشودي دست، سنگت مي كند
كج نهادي پاي، لنگت مي كند
با همين قصه، دلم مشغول بود
خوابهايم، خواب ديو و غول بود
خواب مي ديدم كه غرق آتشم
در دهان شعله هاي سركشم
در دهان اژدهايي خشمگين
برسرم باران گُرزِ آتشين
محو مي شد نعره هايم، بي صدا
در طنين خنده خشم خدا...
نيت من، در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا
هر چه مي كردم، همه از ترس بود
مثل از بركردن يك درس بود
مثل تمرين حساب و هندسه
مثل تنبيه مدير مدرسه
تلخ، مثل خنده اي بي حوصله
سخت، مثل حلّ صدها مسئله
مثل تكليف رياضي سخت بود
مثل صرف فعل ماضي سخت بود


تا كه يك شب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد يك سفر
در ميان راه، در يك روستا
خانه اي ديديم، خوب و آشنا
زود پرسيدم: پدر اينجا كجاست ؟
گفت: اينجا خانة خوب خداست !
گفت: اينجا مي شود يك لحظه ماند
گوشه اي خلوت، نمازي ساده خواند
باوضويي، دست و رويي تازه كرد
با دل خود، گفتگويي تازه كرد

گفتمش: پس آن خداي خشمگين
خانه اش اينجاست ؟ اينجا، در زمين ؟
گفت: آري، خانه او بي رياست
فرشهايش از گليم و بورياست
مهربان و ساده و بي كينه است
مثل نوري در دل آيينه است
عادت او نيست خشم و دشمني
نام او نور و نشانش روشني
قهر او از آشتي، شيرين تر است
مثل قهر مهربانِِ مادر است
دوستي را دوست, معني مي دهد
قهر هم با دوست، معني مي دهد
هيچ كس با دشمن خود، قهر نيست
قهري او هم نشان دوستي است ...
تازه فهميدم خدايم، اين خداست
اين خداي مهربان و آشناست
دوستي، از من به من نزديكتر
از رگ گردن به من نزديكتر
آن خداي پيش از اين را باد برد
نام او را هم دلم از ياد برد
آن خدا مثل خيال و خواب بود
چون حبابي، نقش روي آب بود
مي توانم بعد از اين، با اين خدا
دوست باشم، دوست ، پاك و بيريا
مي توان با اين خدا پرواز كرد
سفره دل را برايش باز كرد
مي توان در باره گل حرف زد
صاف و ساده مثل بلبل حرف زد
چكه چكه مثل باران راز گفت
با دو قطره، صدهزاران راز گفت

فروغ فرخزاد


- - - Updated - - -

شعری زیبا از فر وغ فرخزا د

پیش از اینها...
پيش از اينها خاطرم دلگير بود
از خدا، در ذهنم اين تصوير بود
آن خدا بي رحم بود و خشمگين
خانه اش در آسمان، دور از زمين
بود، اما در ميان ما نبود
مهربان و ساده و زيبا نبود
در دل او دوستي جايي نداشت
مهرباني هيج معنايي نداشت
هرچه مي پرسيدم، از خود، از خدا
از زمين، از آسمان، از ابرها
زود مي گفتند: اين كار خداست
پرس و جو از كار او كاري خطاست
هر چه مي پرسي، جوابش آتش است
آب اگر خوردي، عذابش آتش است
تا ببندي چشم، كورت مي كند
تا شدي نزديك، دورت مي كند
كج گشودي دست، سنگت مي كند
كج نهادي پاي، لنگت مي كند
با همين قصه، دلم مشغول بود
خوابهايم، خواب ديو و غول بود
خواب مي ديدم كه غرق آتشم
در دهان شعله هاي سركشم
در دهان اژدهايي خشمگين
برسرم باران گُرزِ آتشين
محو مي شد نعره هايم، بي صدا
در طنين خنده خشم خدا...
نيت من، در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا
هر چه مي كردم، همه از ترس بود
مثل از بركردن يك درس بود
مثل تمرين حساب و هندسه
مثل تنبيه مدير مدرسه
تلخ، مثل خنده اي بي حوصله
سخت، مثل حلّ صدها مسئله
مثل تكليف رياضي سخت بود
مثل صرف فعل ماضي سخت بود


تا كه يك شب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد يك سفر
در ميان راه، در يك روستا
خانه اي ديديم، خوب و آشنا
زود پرسيدم: پدر اينجا كجاست ؟
گفت: اينجا خانة خوب خداست !
گفت: اينجا مي شود يك لحظه ماند
گوشه اي خلوت، نمازي ساده خواند
باوضويي، دست و رويي تازه كرد
با دل خود، گفتگويي تازه كرد

گفتمش: پس آن خداي خشمگين
خانه اش اينجاست ؟ اينجا، در زمين ؟
گفت: آري، خانه او بي رياست
فرشهايش از گليم و بورياست
مهربان و ساده و بي كينه است
مثل نوري در دل آيينه است
عادت او نيست خشم و دشمني
نام او نور و نشانش روشني
قهر او از آشتي، شيرين تر است
مثل قهر مهربانِِ مادر است
دوستي را دوست, معني مي دهد
قهر هم با دوست، معني مي دهد
هيچ كس با دشمن خود، قهر نيست
قهري او هم نشان دوستي است ...
تازه فهميدم خدايم، اين خداست
اين خداي مهربان و آشناست
دوستي، از من به من نزديكتر
از رگ گردن به من نزديكتر
آن خداي پيش از اين را باد برد
نام او را هم دلم از ياد برد
آن خدا مثل خيال و خواب بود
چون حبابي، نقش روي آب بود
مي توانم بعد از اين، با اين خدا
دوست باشم، دوست ، پاك و بيريا
مي توان با اين خدا پرواز كرد
سفره دل را برايش باز كرد
مي توان در باره گل حرف زد
صاف و ساده مثل بلبل حرف زد
چكه چكه مثل باران راز گفت
با دو قطره، صدهزاران راز گفت

فروغ فرخزاد
 
بالا