خداوندا ... درون سینه قلبی شکسته از غم زمانه دارم ،
اما بی کینه ... و سرشار از عشق و محبت تو ،
قلبم را متبرک گردان تا برای تو و خلقِ تو بتپد ،
قلبی که از شادی دیگران ، شاد شود ،
و رنج دیگران را رنج خود بداند ،
چشمهایم ... از روزی که چشم گشودم به هرکجا که مینگرم ،
نشانی از عظمت و بزرگی تو معبود یگانه ام میبینم ،
مرا چشمانی عطا کن تا با اشک دیگران اشک بریزد و با لبخند دیگران بخندد ،
خدایم ... دستان خالیم به سوی تو معبود مهربانم و در پیشگاه توست
مرا لیاقتی عطا کن ، تا دستانم ، دستی باشد از جانب تو ،
در خدمت خلق تو و پایم در راه تو و در جهت خشنودی تو و شادی خلق تو گام بردارد ، مرا آنگونه شکل بده و بساز که نماینده تو و خوبیهای تو بر روی زمینت باشم ...
گنجشک به خدا گفت :لانه ی کوچکی داشتم آرامگاه خستگی م سرپناه بی کسی م بود طوفان تو آن را از من گرفت !!!!کجای دنیای تو را گرفته بودم که چنینم کردی ؟؟؟؟ خداوند گفت :ماری در راه لانه ت بود تو خواب بودی باد را گفتم لانه ات را واژگون کند آنگاه تو از کمین مار پر گشودی !
خداوند:چه بسیار بلاها که از تو بواسطه ی محبت م دور کردم و تو ندانسته به دشمنی م برخاستی ....
خدا جون هیچ وقت تنهام نذار خیلی بهت نیاز دارم فقط تویی که همیشه هستی وبی هیچ منتی هوامو داری ومیتونم بهت توکل کنم.کمکم کن وتا زنده ام هوای خودم وعزیزامو داشته باش
خدایا...
دوستت دارم چون میتونی همیشه کنارم باشی.
خدایا فقط توئی که بی هیچ انتظاری سر سفره دلهامون میشینی و هرچی بیشتر باهات درد دل کنیم بیشتر دوستدارمون میشی.
خدایا بینشی باز بهمون بده تا با نگاه تو دنیایی که آفریدی رو ببینیم.
khodaye man , mehrabane man, kheyli behet niaz daram, komak kon khaste nasham az rahi ke entekhab kardam, havaye dele baronimo dashte bash
negaho lotfeto azam derigh nakon
خدا جون، به اين دل بی وفای من رحم کن،
به اين وجود پر از غرور من مهربونی کن،
به اين نگاه سرد و کم عمق من روشنی ببخش،
به اين افکار پريشون و نگرون من،
به اين آينده تاريک و واهی،
خدايا، به من، به منی که تو رو دوست دارم، رحم کن،
نمی گم هميشه، آره،
ولی به خدايی تو خدای مهربون، که هروقت سرم به سنگ خورده،
هر وقت تيرم به قلب خودم برگشته،
هر وقت که صدا زدن هام بی جواب مونده،
هر وقت که کوچکترين بی وفايی و بی مهری رو نتونستم تحمل کنم،
هر وقت که بلد نبودم جواب بی وفايی رو با بی مهری بدم.. ...
گفتم خدا رو دارم
نمی گم هميشه،
اما خداجون، نيگام کن، چشام ديگه خشک خشک شده،
صدام ديگه در نمی آد،
نيگام کن، دلم پاره پاره شده، خدايا...
خدايا، می دونی که الان که می گم تو رو می خوام، می گم فقط تو رو می پرستم، خدايا،
همين الان فقط به فکر توام...
خدايا، می دونی که به هر جا برم بازم عشقم تو بودی و خواهی موند، خدايا...
برای تومینویسم...آری برای تو...
منم. بنده بی چشم ورویت.همانکه بارها دست یاریت را پس زده وبر پیشانی خودمهر گمراهی نشانده...منم...مرامیشناسی؟همانم که بااصراربه گناه دلت راشکستم.همانم که تادرچاله ای افتادم تورامحاکمه کردم که چرامن؟تادری رابه رویم بستی مثل یک کودک بیتابی کردم وبه درکوبیدم...میدانستم طاقت بیقراریم رانداری...
اماامروز...یک لحظه چشمانم رابازکردم ودیدم خودم رانمیشناسم...تومرامیشناسی؟
هزارسال نوری ازتودورشده ام...انگارنه انگارکه توهمینجاهستی...کنار رگ گردنم...
برای تومینویسم...باحسی ذاتی که هنوز سوسو میزند...
بازهم مثل همیشه درست همان لحظه که ناامیدبودم ازیاری تو دستم رابه زورگرفتی وبلندم کردی...چقدر من ناسپاسم...
- - - Updated - - -
برای تومینویسم...آری برای تو...
منم. بنده بی چشم ورویت.همانکه بارها دست یاریت را پس زده وبر پیشانی خودمهر گمراهی نشانده...منم...مرامیشناسی؟همانم که بااصراربه گناه دلت راشکستم.همانم که تادرچاله ای افتادم تورامحاکمه کردم که چرامن؟تادری رابه رویم بستی مثل یک کودک بیتابی کردم وبه درکوبیدم...میدانستم طاقت بیقراریم رانداری...
اماامروز...یک لحظه چشمانم رابازکردم ودیدم خودم رانمیشناسم...تومرامیشناسی؟
هزارسال نوری ازتودورشده ام...انگارنه انگارکه توهمینجاهستی...کنار رگ گردنم...
برای تومینویسم...باحسی ذاتی که هنوز سوسو میزند...
بازهم مثل همیشه درست همان لحظه که ناامیدبودم ازیاری تو دستم رابه زورگرفتی وبلندم کردی...چقدر من ناسپاسم...
خدایا
به خاطر همه چی شکرت
چشمانی که میبیند گوشهایی که می شنود زبانی که سخن می گوید پاهایی که راه می برد مرا
پدری دلسوز و مادری مهربان سقفی که بالا سرمونه سفره ای که هیچ وقت خالی نبوده خدایی که هیچ وقت تنهام نگذاشته و مهربون مهربونه
من از خدا خواستم که پلیدی های مرا بزداید
خدا گفت:نه … !
آنها برای این در تو نیستند که من آنها را بزدایم!
بلکه آنها برای این در تو هستند که تو در برابرشان پایداری کنی!
من از خدا خواستم که بدنم را کامل سازد!
خدا گفت :نه …!
روح تو کامل است.بدن تو موقتی ست !
زندگی استمرار و جریانی الهی است . نه ابتدایی دارد نه انتهایی . همیشه بوده و خواهد بود . تولد ومرگ تنها میان پرده هایی در آن هستند .
زندگی با تولد آغاز نمی شود و با مرگ نیز پایان نمی پذیرد .
شناختن زندگی شناختن خداست .
خداوند اقیانوس زندگی است و ما همه کف هایی بر سطح این اقیانوس . او حقیقتی است بسیط و بی صورت که در آیینه های بی شمار کثرت ها و پدیده ها به شکلی متناسب با استعداد هر آینه ای منعکس می شود . او یگانه است اما ظهورات و جلوه های گوناگون دارد .
اناالحق حلاج سخنی درست بود . ما اوییم . اما تا زمانی که به خویشتن معرفت حاصل نکرده ایم از این حقیقت غافلیم . ما مستغرق دنیای آشفته ی بیرون ایم و در نتیجه از فهم اساسی ترین و آشکارترین حقیقت وجود عاجزیم . و چون این حقیقت آشکار را نمی فهمیم - می ترسیم و برای همیشه در سایه ی مخوف مرگ زندگی می کنیم . زیستن در سایه ی مرگ زندگی نیست . چگونه می توان در سایه ی مرگی که چهره ی خویش را نشان می دهد و گام به گام به ما نزدیک می شود جشن زندگی را به پا کرد ؟
زندگی آن گاه به ضیافتی با شکوه تبدیل می شود که بدانی مرگی وجود ندارد .
تو همیشه بوده ای و همیشه خواهی بود .