فقط برای خداوند...

Artmis.a

New member
در لحظه نیاز، حاجت خود را از درگاه خالق هستی طلب کن زیرا "نتیجه طلب از خلق اگر روا شود منت است و اگر نه ذلت، در حالی که طلب از او اگر برآورده شود نعمت است و اگر نه حکمت." و به خاطر داشته باش که او بی نیاز مطلق است.
 

Artmis.a

New member
در لحظه های دردناک، به خداوند اعتماد کن. او بهترین معتمد است و هرگز پشت تو را خالی نمی کند. برای هر دردی درمانی اندیشیده است.
 

Artmis.a

New member
در لحظه موفقیت، از خدا فزونی ایمان بخواه و بدان که این مرحله نیز پایان راه نیست بلکه آغازی است برای برداشتن گام های بعدی. در هر قدم بر ایمان خود بیفزا.
 

Artmis.a

New member
در لحظه عاشقی، خالق عشق را در نظر داشته باش. باید از عشق زمینی به عشق آسمانی رسید.
 

Artmis.a

New member
در لحظه نگرانی و دلواپسی، از ذکرش غافل نشو چون "یاد خدا آرام بخش دل هاست." همه چیز در حیطه قدرت و کنترل اوست. پس توکلت فقط به خدا باشد. کارها را به او بسپار تا زمان انتظار به آخر رسد.
 

Artmis.a

New member
در لحظه پیروزی، از معبود، تواضع و فروتنی طلب کن. از غرور بپرهیز که بزرگ ترین اشتباه است.
 

Artmis.a

New member
در لحظه شکست، مطمئن باش خداوند دست تو را گرفته است و نمی گذارد زمین بخوری مگر آن که خودت دست او را رها کنی. هر شکستی باید مقدمه ای برای پیروزی باشد.
 

Artmis.a

New member
در لحظه ضعف و ناتوانی، از قادر مطلق توانایی بخواه. هیچ چیز برای او غیر ممکن نیست.
 

Artmis.a

New member
در لحظه کار، به خدا تکیه کن. او محکم ترین تکیه گاه و پشتیبان است. هر کاری را با نام او شروع کن. بکوش، پشتکار داشته باش، سپس همه چیز را به خدا واگذار کن. کسی که خود حرکت می کند، خداوند به او برکت می دهد.
 

Artmis.a

New member
در لحظه تاریکی، با نور کلامش دلت را روشن کن و آن را مایه برکت و روشنایی زندگی خود قرار بده.
 

Artmis.a

New member
در لحظه پریشانی، به خداوند پناه ببر که او امن ترین پناهگاه است.
 

Artmis.a

New member
همیشه و در هر حال پروردگار را با صدای آرام و با احترام بخوان. او قدرت و ظرفیت انجام هر کاری را دارد. توجه ات را از خود و خلق برداشته و به وی معطوف کن. خداوند تو را عاشقانه، بدون هیچ قید و شرطی دوست می دارد و هیچ چیز نمی تواند از شدت این عشق بکاهد. او در لحظه های خواب و بیداری، اضطراب و آرامش، کار و تفریح و خلاصه در هر موقعیت و شرایطی مراقب تو و لطفش شامل حالت است. به معبود بیندیش، ایمانت را محکم کن و از او آمرزش بخواه. همه چیز درست می شود. *
 

Artmis.a

New member
عشق به خدا درخششی جادویی است



که از درون هسته سوزان روح می تابد



و زمین پیرامونش را روشنی می بخشد



و توانمان می دهد تا زندگی را



در قالب رویایی شیرین و زیبا



بین دو بیداری درک کنیم

 

Artmis.a

New member
وقتی خدا چیزی را از ما می ستاند ....

سارا دختر کوچولوی زیبا وباهوش ۵ساله ای بود که یک روز که همراه مادرش برای خرید به مغازه رفته بود چشمش به یک گردنبند مروارید بدلی افتاد . چقدر دلش اونو می خواست.پس پیش مادرش رفت و از او خواهش کرد که اون گردنبند رو براش بخره. مادر ش گفت: این گردنبند قشنگیه اما چون قیمتش زیاده من برای خریدش واسه تو یه شرط میذارم، شرطم اینه که وقتی رسیدیم خونه من لیست کارهایی رو که میتونی انجام بدی بهت میدم وتو با انجام اون کارا می تونی پول گردنبندتو بپردازی ، سارا قبول کرد و با زحمت بسیار تونست پول گردنبندشو بپردازه.

وای که چقدر اون گردنبندو دوست داشت، همه جا اونو به گردنش مینداخت. سارا یه پدر خیلی مهربون داشت که هرشب براش قصه دلخواهشو می گفت.

یه شب بعد از اتمام داستان پدرش گفت: دخترم! تو منو دوست داری؟

اوه! البته پدر من عاشق توام

پس اون گردنبند مرواریدتو به من بده. _ نه پدر اونو نه! اما می تونم عروسک مورد علاقه ام رو که سال پیش برای تولدم بهم
هدیه دادی بهت بدم، قبوله؟....

پدر : نه عزیزم ولی اشکالی نداره!

هفته ی بعد دوباره پدرش بعد از خوندن داستان به دخترش گفت: دختر عزیزم تو منو دوست داری؟

دختر : البته پدر تو می دونی که من خیلی دوستت دارم و عاشق توام

پدر: پس اگه راست میگی اون گردنبند مرواریدت رو به من بده

دختر کوچولو : نه پدر اون نه! اما می تونم اون اسب کوچولو وصورتی ام رو بهت بدم ، اون موهاش خیلی نرمه تو میتونی اونو ببری توی باغ و باهاش بازی کنی

پدر : نه عزیزم اشکالی نداره، شبت بخیر خوابهای خوب ببینی.. و او نو بوسید.

چند روز بعد وقتی پدر اومد تا برای دختر کوچولویش داستان بخونه دید که دخترش روی تخت نشسته و گریه می کنه ..

دخترک پدرش رو صدا کرد وگفت: پدر منو ببخش ... بیا! و دستش رو به سمت پدر برد وقتی مشتش رو باز کرد دونه های گردنبندش توی مشتش بود اونارو توی دست پدرش گذاشت. پدر با یه دست دونه های مروارید رو گرفت و با دست دیگه از جیبش یه جعبه ی بسیار زیبا در آورد که توش گردنبند مروارید اصل بود، پدرش در تمام این مدت اونو نگه داشته بود تا هر وقت دخترک از اون گردنبند بدلی دل کند، اونو بهش هدیه بده!

این مسئله درست همان کاری است که خداوند در مورد ما انجام میدهد. او منتظر می ماند تا ما از چیز های بی ارزشی که در زندگی به آن وابسته شده ایم دست برداریم تا او گنج واقعی اش را به ما بدهد...!

نکته اخلاقی : بدلیجات زندگی شما چه چیزهایی هستند که سفت و سخت به آن چسبیده اید ؟!؟!

منبع گروه ایمیلی مطالب جالب و خواندنی
 
آخرین ویرایش:

Artmis.a

New member
رحمت خداوندي

شرح رأفت و مهربانى حضرت محبوب ، از عهده ى احدى از جهانيان هرچند از همه ى علوم

بهره مند باشد بر نمى آيد. گوشه اى از رأفت و مهربانى او را با تعمق در آيات قرآن و روايات

مى توان يافت و نزديك ترين راه فهم رأفت و مهربانى توجه به مواضعى است که رأفت و

هربانى از آنجا تجلّى کرده است .

از رسول خدا (ص) روايت شده است که : چند حاجت از خدا درخواست کردم ، يكى از آنها اين

بود که گفتم : خدايا ! حساب امّت مرا به خودم واگذار .

خطاب رسيد : هرچند تو پيامبررحمتى ولى ارحم الرّاحمين نيستى ، اگر به بعضى از خطاهاى

آنان آگاه شوى از آنان بيزار گردى ، بگذار فقط من برگناه امت تو آگاه باشم .

يا محمد ! حساب ايشان را چنان انجام دهم که تو هم بر زشتى هاى اعمال آنان آگاه نشوى ، پس

وقتى گناهانشان را از تو که مظهررحمت واسعه هستى پنهان کنم به طريق اولى از بيگانگان ،

پوشيده خواهم داشت .

يا محمد ! اگر تو به اينان مهربانىِ نبوت دارى ، من با ايشان مرحمتِ خدايى دارم .

اگر تو پيامبر آنانى ، من خداىايشانم .

اگر تو امروز آنان را مى بينى ، من از ازل تا ابد نظر عنايت درباره ى ايشان داشته و دارم و

خواهم داشت .
 

nafiss

New member
خدا همین جاست ؛ نیازی به سفر نیست

خدا همان گنجشکی است که صبح برای تو می خواند …

خدا در دستان مردی است که نابینایی را از خیابان رد می کند

خدا در اتومبیل پسری است که مادر پیرش را هر هفته برای درمان به بیمارستان می برد

خدا در جمله ی ” عجب شانسی آوردم ” است

خدا خیلی وقت است که اسباب کشی کرده و آمده نزدیک من و تو . . .

 

saeideh68

New member
shoma k in hame az khoda neveshtin mishe az khoda bekhayn komakam kone man b komakesh niaz daram ama khoda mano faramush karde
 

reza.n

New member
خدا همین جاست ؛ نیازی به سفر نیست

خدا همان گنجشکی است که صبح برای تو می خواند …

خدا در دستان مردی است که نابینایی را از خیابان رد می کند

خدا در اتومبیل پسری است که مادر پیرش را هر هفته برای درمان به بیمارستان می برد

خدا در جمله ی ” عجب شانسی آوردم ” است

خدا خیلی وقت است که اسباب کشی کرده و آمده نزدیک من و تو . . .

از این جا که ما هستبم خدا خیلی دور می نماید.نمی شود رسید.

مدت هاست که گنجشکها از درختان کوچه ی ما برای همیشه رفته اند.

دستان مرد نابینا کنار خیابان برای سکه ای دراز است.
این جا اتومبیل پسر،حریصانه می گردد، برای کالایی به نام زن.

خدا؟خدا این جا در جمله ی مردمان من نیست.

خدا خیلی وقت است که اسباب کشی کرده است. به دور از من و تو...اری.نیازی به سفر نیست...
 

مریم68

New member
وقتی قلب*هایمان* كوچك*تر از غصه*هایمان* میشود
وقتی نمیتوانیم* اشك*هایمان* را پشت* پلك*هایمان* مخفی كنیم*
و بغض*هایمان* پشت* سر هم* میشكند
وقتی امیدها ته* میكشد
و طاقتمان* تمام* میشود
و تحملمان* هیچ ...
آن* وقت* است* كه* مطمئنیم* به* تو احتیاج* داریم
و مطمئنیم* كه* تو
فقط* تویی كه* كمكمان* میكنی ...

آن* وقت* است* كه* تو را صدا میكنیم
و تو را میخوانیم
آن* وقت* است* كه* تو را آه* میكشیم
تو را گریه* میكنیم
و تو را نفس* میكشیموقتی تو جواب* میدهی،
دانه*دانه* اشك*هایمان* را پاك* میكنی
و یكی یكی غصه*ها را از دلمان* برمیداری
گره* تك*تك* بغض*هایمان* را باز میكنی
و دل* شكسته*مان* را بند میزنی
سنگینی ها را برمیداری
و جایش* سبكی میگذاری و راحتی؛
بیشتر از تلاشمان* خوشبختی میدهی
و بیشتر از حجم لب*هایمان، لبخند
خواب*هایمان* را تعبیر میكنی
و دعاهایمان* را مستجاب*
آرزوهایمان* را برآورده می کنی؛
قهرها را آشتی میدهی
و سخت*ها را آسان
تلخ*ها را شیرین* میكنی
و دردها را درمان
ناامیدی ها، همه امید میشود
و سیاهی*ها سفید سفید ...
خداوندا تنها تو را صدا میکنم
و
فقط تو را میخوانم...
 

مریم68

New member
گفتم خدایا از همه دلگیرم .گفت حتی من؟

گفتم نگران روزیم هستم .گفت آن با من .

گفتم خدایا خیلی تنهایم .گفت تنهاتر از من؟

گفتم درون قلبم خالیست .گفت پرش کن از عشق من .

گفتم دست نیاز دارم .گفت بگیر دست من

گفتم از تو خیلی دورم.گفت من از تو نه

گفتم آخه چه طور آروم بگیرم؟گفت با یاد من

گفتم با این همه مشکل چه کنم گفت توکل کن به من.

گفتم هیچ کس کنارم نمانده .گفت به جز من

گفتم خدایا چرا انقد میگویی من؟

گفت من از تو هستم و تو از من!!!!
 
بالا