دو کلمه حرف حساب با خدا...........فقط بنده هاش بیان تو!!!!!

leylii

New member
نامت چه بود؟؟؟آدم
فرزند؟؟؟؟؟؟من را نه مادری نه پدری بنویس اولین یتیم خلقت
محل تولد؟؟؟؟؟؟بهشت پاک
اینک محل سکونت؟؟؟؟؟؟زمین خاک
آن چیست بر گردنت؟؟؟؟؟امانت است
قدت؟؟؟؟؟؟روزی چنان بلند که همسایه خدا ..اینک به قدر سایه بختم به روی خاک
اعضای خانواده؟؟؟؟؟حوای خوب و پاک ....قابیل خشمناک....هابیل زیر خاک
روز تولدت؟؟؟؟روز جمعه ...به گمانم روز عشق
رنگت؟؟؟؟اینک فقط سیاه...ز شرم چنان گناه
چشمت؟؟؟؟رنگی به رنگ بارش باران که ببارد ز آسمان
وزنت؟؟؟؟نه آنچنان سبک که پرم برد هوای دوست نه چنان وزین که نشینم بر این خاک
جنست؟؟؟؟نیمی مرا ز خاک نیمی دگر ز خدا
شاکی تو؟؟؟خدا
نام وکیل؟؟؟؟آن هم خدا
جرمت؟؟؟؟؟یک سیب از درخت وسوسه
تنها همین؟؟؟؟همین....
حکمت؟؟؟؟تبعید در زمین
همدست در گناه؟؟؟؟؟حوای آشنا
ترسیده ای؟؟؟؟؟کمی
ز چه؟؟؟؟؟که شوم اسیر خاک
آیا کسی به ملاقاتت آمده؟؟؟؟تنها خدا
داری گلایه ای؟؟؟دیگر نه ولی.....
ولی چه؟؟؟؟حکمی چنین آن هم یک گناه
دلتنگ گشته ای ؟؟؟؟زیاد
برای که؟؟؟؟تنها خدا
آورده ای سند؟؟؟؟بلی
چه؟؟؟؟2 قطره اشک
داری تو ضامنی؟؟؟؟بلی
چه کسی؟؟؟؟؟؟تنها کسم خدا
آخرین دفاع؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟می خوانمش که چنان اجابت کند دعاااااااااا:sad:
 
بال هايت را جـا گـذاشـتی !



پرنده بر شانه های انسان نشست . انسان با تعجب رو به پرنده کرد

و گفت :

اما من درخت نيستم . تو نمی توانی روی شانه های من آشيانه بسازی .

پرنده گفت :

من فرق درخت ها و آدم ها را خوب می دانم . اما گاهی پرنده ها وآدم ها را اشتباه می گيرم .

انسان خنديد وبه نظرش اين خنده دار ترين اشتباه ممکن بود .

پرنده گفت :

راستی چرا پرزدن را کنار گذاشتی !!!

انسان منظور پرنده را نفهميد اما باز هم خنديد .

پرنده گفت : نميدانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است .

انسان ديگر نخند يد . انگار ته خاطراتش چيزی را به ياد آورد . چيزی که نمی دانست چيست .

شايد يک آبی دور يک اوج دوست داشتنی .

پرنده گفت : غير از تو پرنده های ديگر را می شناسم که پر زدن از يادشان رفته است . درست است که پرواز برای يک پرنده ضرورت است اما اگر تمرين نکند فراموش می شود .

پرنده اين را گفت و پر زد .

انسان رد پرنده را دنبال کرد تا اين که چشمش به يک آبی بزرگ افتاد و به ياد آورد

روزی نام اين آبی بزرگ بالای سرش آسمان بود و چيزی شبيه دلتنگی توی دلش موج زد .



آن وقت خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت .

و گفت :

يادت می آيد تو را با دو بال و دو پا آفريده بودم ؟

آسمان و زمين هر دو برای تو بود . اما توآسمان را نديدی .

راستی عزيزم ! بال هايت را کجا جا گذاشتی ؟

انسان دست بر شانه هايش گذاشت و جای خالی چيزی را احساس کرد .

آن وقت رو به خدا کرد و گريست ...
 
روزی مردی خواب عجیبی دید.

دید که پیش فرشته‌ها رفته و به کارهای اونا نگاه می‌کنه.

هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشته‌ها رو دید که سخت مشغول کارن

و تند تند نامه‌هایی رو که توسط پیکها از زمین می‌رسیدن، باز می‌کنن

و اونها رو داخل جعبه‌هایی می‌ذارن. مرد از فرشته‌ایی پرسید :

شما دارید چکار می‌کنین ؟

فرشته در حالی‌که داشت نامه‌ایی رو باز می‌کرد، گفت :

اینجا بخش دریافته و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند رو تحویل می‌گیریم.

مرد یکمی جلوتر رفت

و باز دسته‌ بزرگ دیگه‌ای از فرشته‌ها رو دید که کاغذهایی رو داخل پاکتها می‌ذارن

و اونها رو به وسیله‌ی پیکهایی به زمین می‌فرستن. مرد پرسید :

شماها چکار می‌کنین؟

یکی از فرشته‌ها با عجله گفت :

اینجا بخش ارساله. ما الطاف و رحمتهای خداوند رو برای بنده‌ها به زمین می‌فرستیم.

مرد کمی جلوتر رفت و فرشته‌ای رو دید که بیکار نشسته.

مرد با تعجب از فرشته پرسید :

شما اینجا چکار می‌کنین و چرا بیکارید؟

فرشته جواب داد : اینجا بخش تصدیق جوابه.

مردمی که دعاهاشون مستجاب شده باید جواب بفرستن

ولی فقط عده‌ی کمی جواب می‌دن.مرد از فرشته پرسید :

مردم چطور می‌توون جواب بفرستن ؟



فرشته جواب داد : خیلی ساده، فقط کافیه بگن : « خدایا شکرت »
 
گفتم: خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه دیروز بود و هراس فردا بر شانه های صبورت بگذارم، آرام برایت بگویم و بگریم، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟

گفت: عزیز تر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی که در تمام لحظات بودنت بر من تکیه کرده بودی، من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی. من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره ات نشسته بودم.

گفتم: پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی، اینگونه زار بگریم؟

گفت: عزیزتر از هر چه هست، اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید عروج می کند، اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان، چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود.

گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی؟

گفت: بارها صدایت کردم، آرام گفتم از این راه نرو که به جایی نمی رسی، تو هرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود که عزیزتر از هر چه هست، از این راه نرو که به ناکجا آباد هم نخواهی رسید.

گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی؟ گفت: روزیت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، پناهت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، بارها گل برایت فرستادم، کلامی نگفتی، می خواستم برایم بگویی آخر تو بنده من بودی چاره ای نبود جز نزول درد که تو تنها اینگونه شد که صدایم کردی.

گفتم: پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی؟

گفت: اول بار که گفتی "خدا" آنچنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم، تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر، من اگر می دانستم تو بعد از علاج درد هم بر خدا گفتن اصرار می کنی همان بار اول شفایت می دادم.

گفتم: مهربانترین خدا! دوست دارمت ...

گفت: عزیز تر از هر چه هست من دوست تر دارمت ...
 
دلم خدایی را می خواهد...

که بامن واحساس نازکم درزیرباران چشمهایم بی هیچ چتری همقدم شود...

دلم استجابت دعایی رامی خواهدکه خودش برایم کرده باشد...

دعایی که آرام کند دریای طوفانی سینه ام را ...

دل تنگ من از فراق را...

دعایی که تسکین دهد قلب سوخته ام را..

دلم جاده ای می خواهدخالی و بی انتها.... و.....!!!

خدای من تورا به قداست این شبهای روشن ,

به زلال اشک ها وپاکی دلهای شکسته

باران آرامشت رابر سرو روی دل سوختگان بباران!!

××××××××××××××××××××××××××××××

دلم استجابت دعایی رامی خواهدکه خودش برایم کرده باشد...
 

mw.ashel

New member
خدا و من ....

گفتم خدایا از همه دلگیرم.
گفت: حتی از من؟

گفتم: نگران روزیم.
گفت: آن با من.

گفتم:خیلی تنهایم.
گفت: تنهاتر ازمن؟

گفتم: درون قلبم خالیست.
گفت:پرش کن از عشق من.

گفتم: دست نیاز دارم.
گفت: بگیر دست من.

گفتم: از تو خیلی دورم.
گفت: من از تو نه!

گفتم: آخر چگونه آرام گیرم؟
گفت: با یاد من.

گفتم: با این همه مشکل چه کنم؟
گفت: توکل به من.

گفتم: هیچ کس کنارم نمانده!
گفت: به جز من!

گفتم: خدایا چرا اینقدر میگویی من؟
گفت: چون من از تو هستم و تو از من
 

mw.ashel

New member

هوالمحبوب

خدایا گاه کوچکی وناتوانی ام مرا لال می کند,
وبعدبزرگواری تو,به من جرات میدهد,
وبه حرفم می آورد,
گاه وضع خودم ناامیدم می کند,
بعد فکر لظف توباز سر ذوقم می آورد و به من شوق میدهد.
دعای عرفه امام حسین (ع)

 

sa@@ra

New member
خدایا آن گونه زنده ام بدار که نشکند دلی از زنده بودنم

و آن گونه بمیران که کسی به وجد نیاید از نبودنم . .
.
 

sa@@ra

New member
شنیده ام که می گویند هنگام سحر زمانی که برای اقامه دو گانه ای برای یگانه بیدار شدیم زمانی که آسمان کم کم چادر سیاهش رو بر می داره و چادر سپیدش رو سر می کند از هنگامه نماز تا طلوع نور هنگام تقسیم روزی انسان هاست فرشته ها آمده اند پایین و باز برایت هدیه ها آورده اند. از کنارت می گذرند !خوب نگاهشان کن می توانی آنها را حس کنی! دعا هایت را آماده کن ! آماده باش برای دریافت سهمت از بیداری . اماده شو . خانه دلت را گرد گیری کن باغچه دلت را آب بده ؟ آ« گوشه دلت تاری بسته شده ، زود پاکش کن چراغ ها را فراموش کرده ای !! زود تر خانه دلت را نورانی من ،چراغانی کن .منتظر باش حتما خدایت خدای مهربان فرشته ای را به سویت روانه می کند.نگران نباش چشم هایت را باز نگاه دار مبادا اسیر شیطان شوی؟؟ چشم های زیبایت را باز کن چشم دلت را نیز...

خدا را خواهی یافت ، فرشته ا را خواهی دید ....

حتما می توانی سعی کن ... فرشته ها همین نزدیکی اند ....فراموش نکنی پاداش فرشته ها را بدهی ! فراموش نکنی یک تشکر کوچک برای این همه نعمت بزرگ...

گوشه گوشه دلت به ضربان می افته که نکنه فرشته ها را نبینی ...نگران هیچ نباش چند دقیقه صبر کن....همه جا ساکت می شود سکوتی دوست داشتنی ...دلت آرام می شود دیگر نگران نیستی . یک چیزی ته قلبت هست .یک حس خوب که قبل از این نداشتی....درسته فرشته ها رو دیدی ....

گفتم که شما هم می تونی............

بال هایت را بگشا و آماده پرواز شو......

یک فرشته برای تو...
 

sa@@ra

New member
كودكي كه آماده تولد بود، نزد خداوند رفت و از او پرسيد:«مي گويند فردا شما مرا به زمين مي فرستيد، اما من به اين كوچكي و بدون هيچ كمكي چگونه مي توانم براي زندگي به آنجا بروم؟»

خداوند پاسخ داد: « از ميان تعداد بسياري از فرشتگان، من يكي را براي تو در نظر گرفته ام. او از تو نگهداري خواهد كرد.»اما كودك هنوز مطمئن نبود كه مي خواهد برود يا نه :«اما اينجا در بهشت، من هيچ كار جز خندين و آواز خواندن ندارم و اينها براي شادي من كافي هستند.»

خداوند لبخند زد «فرشته تو برايت آواز مي خواند، و هر روز به تو لبخند خواهد زد . تو عشق او را احساس خواهي كرد و شاد خواهي بود.»

كودك ادامه داد: «من چطور مي توانم بفهمم مردم چه مي گويند وقتي زبان آنها را نمي دانم؟»

خداوند او را نوازش كرد و گفت: «فرشته تو ، زيباترين و شيرين ترين واژه هايي را كه ممكن است بشنوي در گوش تو زمزمه خواهد كرد و با دقت و صبوري به تو ياد خواهد داد كه چگونه صحبت كني.»

كودك با ناراحتي گفت: «وقتي مي خواهم با شما صحبت كنم ، چه كنم؟»

اما خدا وندبراي اين سئوال هم پاسخي داشت: «فرشته ات، دستهايت را دركنار هم قرار خواهد داد و به تو ياد مي دهد كه چگونه دعاكني.»

كودك سرش رابرگرداند وپرسيد: «شنيده ام كه در زمين انسانهاي بدي هم زندگي مي كنند. چه كسي از من محافظت خواهد كرد؟ »

- «فرشته ات از تو محافظت خواهد كرد، حتي به قيمت جانش تمام شود.»

كودك با نگراني ادامه داد: «اما من هميشه به اين دليل كه ديگر نمي توانم شما راببينم ، ناراحت خواهم بود.»

خدواند لبخند زد و گفت: «فرشته ات هميشه درباره من با تو صحبت خواهدكرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت، گر چه من هميشه دركنار تو خواهم بود.»

در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهايي از زمين شنيده مي شد. كودك مي دانست كه بايد به زودي سفرش را آغاز كند.

او به آرامي يك سئوال ديگر از خداوند پرسيد: «خدايا ! اگر من بايد همين حالا بروم لطفاً نام فرشته ام را به من بگوييد.»

خداوند شانه او را نوازش كرد و پاسخ داد:

«نام فرشته ات اهميتي ندارد. به راحتي او را مادر صدا کني
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: aram ft

TaTi

مدیر بخش
خدایا ...!
تو در آن بالا بر قله بلند الوهیتت ، تنها چه می کنی ؟
ابدیت را بی نیازمندی ، بی چشم به راهی ، بی امید چگونه به پایان خواهی برد؟
ای که همه هستی از تو است ، تو خود برای که هستی؟
چگونه هستی و نمی پرستی؟!!!
چگونه نمی دانی عبودیت از معبود بودن بهتر است؟
نمی دانی که ما از تو خوشبخت تریم؟
ای خدای بزرگ ! تو که بر هر کاری توانائی !
چرا کسی را برای آنکه بدو عشق ورزی ،
بپرستی ،
بر دامنش به نیاز چنگ زنی ،
غرورت را بر قامتش بشکنی ،
برایش باشی ، نمی آفرینی؟
چرا چنین نمی کنی ؟
مگر غرورها را برای آن نمی پروریم تا بر سر راه مسافری که چشم به راه آمدنش هستیم قربانی کنیم ؟
خدایا تو از چشم به راه کسی بودن نیز محرومی ؟!
 

sa@@ra

New member

ﺍﻏﻠﺐ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻣﯿﺪﺕ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﯿﺪﯼ ﻭ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﮐﻪ
ﺍﯾﻦ ﺁﺧﺮ ﺧﻄﻪ ،
ﺧﺪﺍ ﺍﺯ ﺑﺎﻻ ﺑﻬﺖ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﻭ ﻣﯿﮕﻪ :
ﺁﺭﺍﻡ ﺑﺎﺵ ﻋﺰﯾﺰﻡ ، ﺍﯾﻦ ﻓﻘﻂ ﯾﻪ ﭘﯿﭽﻪ ﻧﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ....
ﭼﻪ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ﭼﻪ ﮔﺮﻣﺎﯾــــﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻏﻮﺷﺖ ﺑﺮﮔﺰﯾﺪﻩ ﺍﻡ
ﭼﻪ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ﭼﻪ ﺩﺳﺘﺎﻧﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺣﺲ ﺩﺳﺘﺎﻧﺖ ﭘﺎﮎ ﻭ ﺑﯽ
ﺭﯾﺎﺀ ﮐﻨـــــﺎﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﻡ
ﭼﻪ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ﭼﻪ ﺭﻭﯾﺎﺋﯽ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺩﺭ ﺳﺮ ﭘﺮﻭﺭﺍﻧﺪﻩ ﺍﻡ
ﺗﻮ ﺑﺮ ﻣﻦ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩﺕ ﺭﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺯ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺕ ﺟﻠﺐ ﮐﻦ ...
ﻭ ﭼﻪ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻋﺎﺷﻖ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺗﻮﺳﺖ .
..
 

sa@@ra

New member


خدا آن حس زيبايي ست

كه در تاريكي صحرا

زمانی که هراس مرگ می دزدد سکوتت را

يكي همچون نسيم دشت مي گويد

"كنارت هستم اي تنها..
 

yasmina

New member
قربون خدای بزرگم برم که اگه خطا کنم
نهایت قهرش بین دو اذانه
دوباره صدام میکنه ، خدا عشق است . . .
.




 

yasmina

New member


.
الهــــی
چون در تــــو نگریـم شاهیـــم و تــــاج برســـر
وچون به خــــود نگیریـم، خاکیــــم و خاک برســــر . . .
.
.
.
وقتی چشم امیدتان به خدا باشد و باور و ایمان قوی داشته باشید:
هیچ چیز آنقدر عجیب نیست که راست نباشد
هیچ چیز آنقدر عجیب نیست که پیش نیاید
هیچ چیز آنقدر عجیب نیست که دیر نپاید . . .
.
.
.
ﺷﻌﺎﻉ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻴﺖ ﺭا ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﺯﻳﺎﺩ ﻛﻦ ، ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻛﻪ ﺭﻭﺯﻱ ﺑﺘﻮاﻧﻲ ﻫﻤﻪ ﺭا ﺩﺭ ﺁﻥ ﺟﺎ ﺩﻫﻲ
ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺗﺎ ﺧﺪا ﻓﺎﺻﻠﻪاﻱ ﻧﻴﺴﺖ . . .
.
.
.
خدایا
خواستم بگویم تنهایم
اما نگاه خندانت مرا شرمگین کرد
چه کسی بهتر از تو
.
 

yasmina

New member
خدایا شکرت که مرا از تمام وابستگی ها می رهانی و ترس از دست دادن را از من دور کردی
و چنان روحم را بزرگ کردی که دلبسته باشم نه وابسته . . .
.



.
وقت دعا خجالت نکش ، نگو من گناهکارم و صدامو نــمیشنوه
اونـی که اون بالاست بیشتر از اونی که تو فکر میکنی هــــواتـو داره . . .
.
 

yasmina

New member
آرامش چیست؟ نگاه به گذشته و شکر خدا
نگاه به آینده و اعتماد به خدا
نگاه به اطراف و جستجوی خدا
نگاه به درون و دیدن خدا
لحظه تان سرشار از بوی خدا!
.
.
.
شک نکن
درست در لحظه ی آخر ، در اوج توکل و در نهایت تاریکی
نوری نمایان می شود ، معجزه ای رخ می دهد
خدا از راه می رسد . . .
.
 

yasmina

New member

روزهایی بدی در زندگی آدم می رسد، که هیچ کسی حتی نمی پرسد
“خوبی؟ “
برای چنین روزهای بدی، نیاز به یگانه مهربانِ دلسوزی داری
به شرطی که در روزهای خوب فراموشش نکرده باشی و نامش چه زیباست. . .
“خداâ€
 

mahii

New member
گاهی وقتها خدا درها را قفل میکند
وپنجرههارا میبندد
زیباست اگر فکر کنی شاید بیرون طوفان است
وخدا می خواهد از تو مواظبت کند
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: aram ft
بالا