گاهـے حجم دلتنگے هایَـــم آنقــدر زیــآد میشـود
ڪــﮧ دنیــــــا با تمامـ وسعتش برایـــــم تنــگ میشود !
دلــتــنگـــم . . . !
دلتنگ ِ ڪـسـے ڪـﮧ گردش روزگارش
بـﮧ مَــن ڪـﮧ رسید از حرڪـت ایستاد !
دلتنگ ِ ڪـسـے ڪـﮧ دلتنگـےهایم را ندید...
دلتنگ ِ خودمـ
خودے ڪـﮧ مدتهاست گم ڪـرده ام . . .
زخمی تر از همیشه از درد دل سپردن سر خورده بودم از عشق در انتظار مردن با قامتی شكسته از كوله بار غربت در جستجوی مرهم راهی شدم زیارت رفتم برای گریه رفتم برای فریاد مرهم مراد من بود كعبه تو رو به من داد ای از خدا رسیده ای كه تمام عشقی در جسم خالی من روح كلام عشقی ای كه همه شفایی در عین بی ریایی پیش تو مثل كاهم تو مثل كهربایی هر ذره از دلم را با حوصله زدی بند این چینی شكسته از تو گرفته پیوند ای تكیه گاه گریه ای هم صدای فریاد ای اسم تازه ی من كعبه تو رو به من داد من زورقی شكسته م اما هنوز طلایی توفان حریف من نیست وقتی تو ناخدایی والاتر از شفایی از هر چه بد رهایی ای شكل تازه ی عشق تو هدیه ی خدایی با تو نفس كشیدن یعنی غزل شنیدن رفتن به اوج قصه بی بال و پر پریدن ای اسم تازه ی من كعبه تو رو به من داد ای تكیه گاه گریه ای هم صدای فریاد ای اسم تازه ی من كعبه تو رو به من داد |