من کز پی تو آیم ،صیاد نیم آهو
جادوی نگاه تو،دردام بیفکند م، با خود ببرد هرسو
من قصد شکار تو هرگز نکنم آهو
در دام بیفتاده آن تاب و توانش کو؟
دربند نخواهم خواست آهوی گریزان را
دانم که اسیران را یک نیم نگاهی بس
من مست دو چشمانت، بیخود شده از خویشم
در دام تو افتادم، راهی نتوانم رفت
من سرگشته و حیرانم، تو سرمست شکار خود
من محو نگاه تو،تو بگرفته نگاه از من
ای عشق چه خواهی کرد
با صید به خون گشته ؟
نادیده چرا گیری در دام بیفتاده؟
صیاد نبودی گر، دام از چه بیفکندی؟
حال این من نخچیرم در دام تو افتاده
با تیر غضبی یا که ،از جان تو خلاصم کن
یا دست عطوفت کش بربنده ی در بندت
این شعرو خودم گفتم اگه نظرتونو درباره اش بگید خوشحال می شم