دفتر شعر

baran71

New member
4580fa5217b577b76d9f7486a0d173ad-425


کودکی هایم اتاقی ساده بود
قصه ای ، دور ِ اجاقی ساده بود....
ساده بودن عادتی مشکل نبود
سختی نان بود و باقی ساده بود....
" قیصر امین پور "
 

baran71

New member
**من پری کوچک و غمگینی را

میشناسم که در اقیانوس مسکن دارد

و دلش را در یک نی لبک چوبین

می نوازد آرام آرام

پری کوچک و غمگین

که شب از یک بوسه میمیرد

و سحر گاه از یک بوسه به دنیاخواهد آمد.**

(فروغ فرخزاد)
 

karokh1990

New member
زیبا بود و خواندنی....لذت بردم...ممنوووووووووووووووووووووووووون............
 

somaye0f

New member
من کز پی تو آیم ،صیاد نیم آهو
جادوی نگاه تو،دردام بیفکند م، با خود ببرد هرسو
من قصد شکار تو هرگز نکنم آهو
در دام بیفتاده آن تاب و توانش کو؟
دربند نخواهم خواست آهوی گریزان را
دانم که اسیران را یک نیم نگاهی بس
من مست دو چشمانت، بیخود شده از خویشم
در دام تو افتادم، راهی نتوانم رفت
من سرگشته و حیرانم، تو سرمست شکار خود
من محو نگاه تو،تو بگرفته نگاه از من
ای عشق چه خواهی کرد
با صید به خون گشته ؟
نادیده چرا گیری در دام بیفتاده؟
صیاد نبودی گر، دام از چه بیفکندی؟
حال این من نخچیرم در دام تو افتاده
با تیر غضبی یا که ،از جان تو خلاصم کن
یا دست عطوفت کش بربنده ی در بندت


این شعرو خودم گفتم اگه نظرتونو درباره اش بگید خوشحال می شم
 

hasti69

New member
شعرامضام
گفتم خدایامرامرادی بفرست طوفان زده ام راه نجاتی بفرست
فرمودبازمزمه ی یامهدی نذرگل نرگس صلواتی بفرست
 

baran71

New member
من اگر روح پریشان دارم
من اگر غصه هزاران دارم
گله از بازی دوران دارم
دل گریان،لب خندان دارم
به تو و عشق تو ایمان دارم
...
در غمستان نفسگیر، اگر
نفسم میگیرد
آرزو در دل من
متولد نشده، می میرد
یا اگر دست زمان
درازای هر نفس جان مرا میگیرد
دل گریان، لب خندان دارم
به تو و عشق تو ایمان دارم
...
من اگر پشت خودم پنهانم
من اگر خسته ترین انسانم
به وفای همه بی ایمانم
دل گریان، لب خندان دارم
 

baran71

New member
من ماندم و يک خیال واهی
شاید که ببینمت نگاهی
دل می دود از پی تو هر شب
ای دل تو چقدر سر به راهی
بی یاد تو بودنم گناه است
پس من نکنم دگر گناهی
من مدعی غم تو هستم
بیچاره دلم کند گواهی
آنِ منی ای خدای مستان
آخر چه بخواهی و نخواهی
 

هانیه

Well-known member


دلم پُر است

پُـــرِ پُـــرِ پُـــر.....

آنقــــــدر که گاهی اضافه اش، از چشمانم می چـــــکد !!

 

bahramian0935

New member
نسیمِ صبح، روی شاخه ی شمشاد می رقصد...
به یادت باز قلبم در تپش افتاد...،می رقصد...
قلم "هوُ" می کشد تا اوجِ حسِّ ناخود آگاهی
میان صفحه های دفترم آزاد، می رقصد...
به بومِ سبزِ احساسم کشیدم طرحِ عمرم را :
سپیداری میان دستهای باد، می رقصد...
اگر زندان دنیا جای رقص و پایکوبی نیست...
چرا ماهی میان تورِِ یک صیاد می رقصد؟!
ز آن شب که دلم آواز ترکِ آرزو ها را
میان آسمان عاشقی سرداد، می رقصد...
رها از بندهای " تا کجا؟...آیا...؟...چرا؟...اما...
"به سازِ دلنشینِ "هر چه باداباد..." می رقصد...
تو را حس می کند هنگامه ی خرما پزان؛ وقتی
عطش بر خاک، ظهرِ نیمه ی مرداد، می رقصد...
چرا پروا کنم از ضربه ی تقدیر؟ وقتی عشق
هنوز انگار، روی تیشه ی فرهاد می رقصد...
پُرم از اشتیاق گرمی تابان دیدارت
تمام هستی ام تا لحظه ی میعاد، مى رقصد.

- - - Updated - - -

دیشب دوستی پرسید از احوالم
که چرا اینچنین آشفته حالم
خورده گرفت بر این نام و نشانم
که چرا در پس این نام،بی نام ونشانم
آری در این دنیای آشفته گرفته حالم
انگار ازچند ناحیه شکسته پرو وبالم
از غم این شکست یادم رفته نام ونشانم
آری من سالها این گونه آشفته حالم
از این آشفتگی بسی دلگیر و دل نگرانم
نکند تا ابد این گونه آشفته حال بمانم؟
اما هست توکلم بر نازنین خدایم
نمیگذارم بسوزد عزم و اراده و ایمانم
روزی ترمیم خواهد یافت پر و بالم
اوج خواهم گرفت تا بیکران عالم
 

bahramian0935

New member
نه سلامم نه علیکم
نه سپیدم نه سیاهم
نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خوانی
و نه آنگونه که گفتند و شنیدی
نه سمائم نه زمینم
نه به زنجیر کسی بسته ام و بردۀ دینم
نه سرابم
نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم
نه حقیرم
نه فرستادۀ پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم نه بهشتم
چُنین است سرشتم
این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم
بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم ...
گر به این نقطه رسیدی
به تو سر بسته و در پرده بگویــم
تا کســی نشنـود این راز گهــربـار جـهان را
آنچـه گفتند و سُرودنـد تو آنـی
خودِ تو جان جهانی
گر نهانـی و عیانـی
تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی
تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی
تو خود اسرار نهانی
تو خود باغ بهشتی
تو بخود آمده از فلسفۀ چون و چرایی
به تو سوگند
که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی در همه افلاک بزرگی
نه که جُزئی
نه که چون آب در اندام سَبوئی
تو خود اویی بخود آی
تا در خانه متروکۀ هرکس ننشـــینی و
بجز روشنــی شعشـعۀ پرتـو خود هیچ نبـینـی
و گلِ وصل بـچیـنی....
 

bahramian0935

New member
گلدسته سحر گفت: علیاً ولی الله
در سجده پدر گفت: علیاً ولی الله
دلسوخته ای زمزمه کرد اشهدُ انّ
دلسوخته تر گفت: علیاً ولی الله
گفتند به قاری که تو را سوز صدا چیست؟
با صوت شِکر گفت: علیاً ولی الله
خیبر چو به دستان علی کنده شد از جا
دیوار به در گفت: علیاً ولی الله
شمشیر دو دم چون به مصاف سپر آمد
در گوش سپر گفت: علیاً ولی الله
اندر شب معراج، علی، مرد شجاعت
در اوج خطر گفت: علیاً ولی الله
یک چشم، گنهکار شد و غیر علی دید
آن چشم دگر گفت: علیاً ولی الله
گفتند که این شعر نه در حد علی بود
آن صاحب اثر گفت: علیاً ولی الله
 

bahramian0935

New member
فکرم همه‌جا هست، ولی پیشِ خدا نیست
سجادۀ زَردوز که محرابِ دعا نیست
گفتند سر سجده کجا رفته حواست؟
اندیشه سَیّالِ من ـ ای دوست ـ کجا نیست؟!
از شدّتِ اِخلاصِ من عالَم شده حیران
تعریف نباشد، ابداً قصدِ ریا نیست!
از کمّیتِ کار که هر روز سه وعده
از کیفیتش نیز همین بس که قضا نیست
یک‌ ذرّه فقط کُندتر از سرعتِ نور است
هر رکعتِ من حائزِ عنوان جهانی‌ست!
این سجدۀ سهو است؟ و یا رکعتِ آخر؟
چندی‌ست که این حافظه در خدمتِ ما نیست
ای دلبرِ من! تا غمِ وام است و تورُّم
محراب به یاد خمِ ابروی شما نیست
بی‌دغدغه یک سجدۀ راحت نتوان کرد
تا فکر من از قسطِ عقب‌مانده جدا نیست
هر سکّه که دادند دوتا سکّه گرفتند
گفتند که این بهرۀ بانکی‌ست، رِبا نیست!
از بس‌ که پیِ نیم‌ وَجَب نانِ حلالیم
در سجدۀ ما رونق اگر هست، صفا نیست
بَه بَه، چه نمازی‌ست! همین است که گویند
..... راه شُعَرا دور زِ راهِ عُرَفا نیست
 

bahramian0935

New member
مولوي دو بار مرا از مردن باز داشت، نخستين سالهاي بلوغ بود، بحران روحي همراه با بحران فلسفي. چه، اساسا من خواندن را با آثار مترلينگ آغار كردم و آن انديشه هاي بي سرانجام شك آلود كه نابغه اي چون او را ديوانه كرد پيداست كه با مغز يك طفل دوازده ساله ي كلاس ششم دبستان چه مي كند؟
بر داشتم لقمه هاي فكري بزرگتر از حلقوم شعور و هاضمه ي ادراك مسير صادق هدايت را كه آن ايام خيلي وسوسه انگيز بود پيش پايم نهاد و من براي پيمودن آن مسير ساعاتي پس از نيمه شب آهسته از خانه بيرون آمدم.
جاده تاريك و خلوت كوه سنگي آن سالها را طي كردم، استخر كوه سنگي نزديك مي شد و من ساعتي ديگر خود را در آن آرام يافته مي ديدم، ناگهان دلبستگي، تنها دلبستگيم، به اين دنيا مرا مردد كرد، مثنوي!
واين جمله نزديكهاي استخر در درونم كامل شده بود، و صريح: ((زندگي؟هيچ. اما فايده را دارد كه درآن با مثنوي خوش بود و با دنيا را گشت و رشد كرد...)) برگشتم.
مرگ و زمدگي دو كفه ي هم سطح بودند اما مثنوي كفه ي زندگي را سنگين تر كرد. زنده ماندم.
بار دوم وقت ورود به اروپا بود.در اوج جواني ،عظم اين هيولاي پولاد ، كه بر روي طلا و شهوت خوابيده است مرا بر خود لرزاند. كيست كه در اين تنهايي و غربت،در اين ميدان گلادياتور بازي ،من اسير را نيرويي مي تواند بدهد كه با اين غول ها و آدمخوار ها مقابله كنم؟ براي مشهد نامه نوشتم كه مثنوي را بفرستيد.
با مثنوي شده بودم مثل كودك ضعيفي كه در كنار پهلواني از اهل محل خود حركت مي كند و از هيچ آجاني ،سگ هاري،دزدي،قلدر قداره بندي نمي هراسد.
من كه شب را با مولاناي كبير سر مي كردم،صبح كه بر ماركس و هگل و نيچه و سارتر و سوربون و استادان محترم و فرهنگ معتبر و تمدن طلايي گذر مي كردم نگاهي عاقلانه و لبخندي بزرگوارانه و رفتاري اشرافي و احساسي شاهزاده مآب داشتم.
احسان جان
چون اكنون در برابر تو غرب با تمامي محبتها، سفسطه هاي و اسناد و مداركش تنها به قاضي آمده است و شرق، زوج ايران، ارزش ها و اصالت و زيبايي ها و سرمايه هاي اسلام همه غايبند و وكيل مدافع ما حضور ندارد، كتاب مولانا را مي فرستم تا به نمايندگي همه در برابر مدعي، از ما دفاع كند.
مولوي غيبت همه را جبران مي كند و يك تنه همه را حريف است و تو را در ماندن ياري مي كند.
* قربانت علي
• از آخرین نامه های دکتر شریعتی که همراه مثنوي مولوي به آدرس پسرش احسان پست شد
 

bahramian0935

New member
بی تو به سر می نشود با دگری می‌نشود
هر چه کنم عشق بیان بی‌جگری می‌نشود
اشک دوان هر سحری از دلم آرد خبری
هیچ کسی را ز دلم خود خبری می‌نشود
یک سر مو از غم تو نیست که اندر تن من
آب حیاتی ندهد یا گهری می‌نشود
ای غم تو راحت جان چیستت این جمله فغان
تا بزنم بانگ و فغان خود حشری می‌نشود
میل تو سوی حشرست پیشه تو شور و شرست
بی ره و رای تو شها رهگذری می‌نشود
چیست حشر از خود خود رفتن جان‌ها به سفر
مرغ چو در بیضه خود بال و پری می‌نشود
بیست چو خورشید اگر تابد اندر شب من
تا تو قدم درننهی خود سحری می‌نشود
دانه دل کاشته‌ای زیر چنین آب و گلی
تا به بهارت نرسد او شجری می‌نشود
در غزلم جبر و قدر هست از این دو بگذر
زانک از این بحث بجز شور و شری می‌نشود
مولانا،دیوان شمس،غزل شماره545
 

bahramian0935

New member
مى شود فرصت ديدار مهيّا حتماً
بد به دل راه نده مى رسد آقا حتماً

اى كه دنبال دواى غم هجران هستى
مى شود درد نهان تو مداوا حتماً

اگر امروز نشد بوسه به دستش بزنيم
وعده ى ما همه افتاده به فردا حتماً

ثمر گريه ى ما خنده ى روز فرج است
آن زمان مى شكفد خنده به لب ها حتماً

دوره ى غيبت طولانى و تأخير ظهور
امتحانى است براى همه ى ما حتماً

كار ما منتظران چيست؟ اُميد و تقوا
غم نخور مى شود آخر گره ها وا حتماً

هركه در زُمره ى ما منتظران مى باشد
مى كند تا به ابد پشت به دنيا حتماً

انبيا منتظر آمدنش مى باشند
مى رسد پشت سرش حضرت عيسى حتماً

كاش باشيم و ببينيم كه روز رجعت
مى سپارد عَلَم خويش به سقّا حتماً

زره شير خدا بر تن و شمشير به دست
مى رسد منتقم حضرت زهرا حتماً

انتقام دَرِ آتش زده را مى گيرد
وَ به آتش بكشد آن دو نفر را حتماً

- - - Updated - - -

چه شیرین است دیدارت، پس از چندین شکیبایی
تو همچون جام لبریزی و من مستم به مینایی
لبت مِی، خنده ات گل، بوسۀ جان پرورت ساقی
تو بزم افروز می دانی، چه سان مجلس بیارایی
 

bahramian0935

New member
زنــدگــی موسـیـقـی گنـجشـکهاست !
زندگی باغ تماشـــای خداســت ...
زنـدگــی یــعنـی همیـــــــن پــروازهــا
صبـــح هـا ، لبـخند هـا ، آوازهـــا ... !
 

bahramian0935

New member
جمعه ها را همه از بس که شمردم بی تو
بغض خود را وسط سینه فشردم بی تو
بس که هر جمعه غروب آمد و دلگیرم کرد
دل به دریای غم و غصه سپردم بی تو
با حساب دل خود هر چه نوشتم دیدم
من از این زندگیم سود نبردم بی تو
گذری کن به مزارم به خدا محتاجم
من اگر سر به دل خاک سپردم بی تو
 

bahramian0935

New member
دانی از زندگی چه ميخواهم
من تو باشم ‚ تو ‚ پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود
بار ديگر تو ، بار ديگر تو
آنچه در من نهفته درياييست
كی توان نهفتنم باشد
با تو زين سهمگين طوفانی
كاش يارای گفتنم باشد
 

bahramian0935

New member
پا شدم،آبله پیدا کردم
از خودم فاصله پیدا کردم
سعی کردم به تو مشغول شوم،
حیف شد! مشغله پیدا کردم
من سر این که به تو دل دادم،
باهمه مسئله پیدا کردم
از خودم دور شدم کاری کن
گم شدم،گورشدم،کاری کن
آفتاب شب یلدای همه
گریه ی پشت تمنای همه
هیچکس یاد غریبی تو نیست!
گریه کن جای خودت،جای همه!
بی تو دارند همه میمیرند
زود برگرد مسیحای همه
همه ی شهر به چاه افتادند
مددی یوسف زهرای همه
کاش میشد ز سفر برگردی
با همان چند نفر برگردی
چله ی اشک گرفتیم برات
به امیدی که سحر برگردی
"مادرم گفته همینجا بنشین
مینشینم دم در برگردی"
سیزده قرن نشستند،نشد!
بنشینم چقدر برگردی؟!
نور چشمان همه،میرفتی
قول دادی به نظر برگردی!
خشک سالیم،کویریم، بیا...
قبل از آنی که بمیریم بیا...
تقصیر من است که تو کم می آیی
وقتی که شوم اسیر غم می آیی
این جمعه و جمعه های دیگرحرف است
آدم بشوم تو شنبه هم می آیی .....
 

bahramian0935

New member
دﺧﺘﺮﻩ ﻗﯿﺎﻓﺶ ﺑﺎ ﺩﻓﺘﺮﭼﻪ ﺑﯿﻤﻪ 90 ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﺧﺮج
ﺩﺍﺭﻩ :|
ﻧﯿم رﺧﺶ ﺷﺒﻴﻪ ﻭﺍﺷﺮ ﺳﺮﺳﻴﻠﻨﺪﺭ ﻭﺍﻧﺖ
ﭘﻴﻜﺎﻧﻪ :|
ﻫﯿﮑﻠﺶ ﻣﺜﻞ ﻣﺘﮑﺎ ﻟﻮﻟﻪ ﺍﯼ :|
ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ پست ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ:
ﻛﺴی ﺭﺍﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻛﻪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻇﺎﻫﺮ ﺯﻳﺒﺎﻭ ﻓﺮﻳﺒﻨﺪﻩﺍﻡ ﺭﺍﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﻗﻠﺐ ﺷﻜﻨﻨﺪﻩ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺩﺭﻳﺎﺑﺪ ﺍﻧﻮﻗﺖ ﻇﺎﻫﺮ ﺯﻳﺒﺎﻳﻢ ﻛﻪ ﻫﻴﭻ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻳﺮﮔﺎﻣﻬﺎﻳﺶ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺭﻳﺨﺖ...
ﻳﻌﻨﻰ ﺍﮔﻪ ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻪ ﻧﻔﺲ ﺭﻭ ﺩﺍﺷﺘﻤﺎ ﺑﺎ ﻣﮕﺲ ﻛﺶ ﺑﻪ ﺍﺳﺮﺍﻳﻴﻞ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﻴﻜﺮﺩﻡ
 
بالا