درد و دلهای یک ماما ( پاتوق بچه هایی مامایی)

cheshmak

New member
یه بار یه نوزادی رو به دنیا اوردم!!بعدش که تو پست پارتوم رفتم سراغ مادره !!همراهاش کنارش بودن !!بعد بشون گفت این دختر کوچولو بچه ی منو به دنیا اورد!!!!!اصلا من مونده بودممم!!!کوچولو؟؟؟؟!!"بعد زنگ زد به شوهرشم همینو گفت!!!بعد گفت بیا شوهرم کارت داره!!منو میگی!!!اصلا دهنم باز مونده بود!خلاصه با کلی اصرار گوشیو داد دستم!!شوهر خانومه بعد از کلی تشکر گفت که تو باید اسم بچه مو انتخاب کنی!!!من مونده بودم اصلا نمیدونستم چی بگم!! هی میگفت خب بگو اسمشو چی بذارم!!هی مت میگفتم نه خودتون باید انتخاب کنید!!اصرارررر که نه تو باید انتخاب کنی!!!
 

mw.ashel

New member
من که بارها واسم اتفاق افتاد که وقتی زایمانی داشتیم ، همش پر از خاطره بود و یه بار که زایمان یه خانمی رو انجام دادم چند روز بعدش که رفته بودم مرکز بهداشت اونجا دیدم و خیلی ذوق کردم که دیدم اسم بچشو گذاشته زهرا اونم به خاطر اینکه ازم خوشش اومده بود.خیلی ذوق کردم
 

cheshmak

New member
یه بار یه نوزادی رو به دنیا اوردم!!بعدش که تو پست پارتوم رفتم سراغ مادره !!همراهاش کنارش بودن !!بعد بشون گفت این دختر کوچولو بچه ی منو به دنیا اورد!!!!!اصلا من مونده بودممم!!!کوچولو؟؟؟؟!!"بعد زنگ زد به شوهرشم همینو گفت!!!بعد گفت بیا شوهرم کارت داره!!منو میگی!!!اصلا دهنم باز مونده بود!خلاصه با کلی اصرار گوشیو داد دستم!!شوهر خانومه بعد از کلی تشکر گفت که تو باید اسم بچه مو انتخاب کنی!!!من مونده بودم اصلا نمیدونستم چی بگم!! هی میگفت خب بگو اسمشو چی بذارم!!هی مت میگفتم نه خودتون باید انتخاب کنید!!اصرارررر که نه تو باید انتخاب کنی!!!

آخرش با مامانش حرف زدم و کمکش کردم واسه انتخاب اسم!!اسمشو گذاشتن رضا!!
 

cheshmak

New member
بچه ها واحد پزشکی قانونی یادتونهههههه؟؟؟من عاشق این واحد بودممممم!!!!!!
 

mohsen_rok

New member
خوشبحاتون بابا.....ما اصلا" کیس نداشتیم ....هر چی هم بود رزیدنتا ازمون میقاپیدن....من اولین زایمانو ترم 6 گرفتم!!!! و دوستم با 5 زایمان رکورد دار فارغ التحصیل شد....باور کنید من 3 تا زایمان گرفتم....من هرچی یاد گرفتم از آمار بود خداییش....

خدا رو شکر که ما سرو کاری با این رزیدنتو و... نداریم
تو بیمارستان یک واحد مستقل ایم:a2d3:
 
آخرین ویرایش:

ariyana

New member
واااااااااییییی بچه ها ارشد اصلا مثل کارشناسی نیست......... تو کارشناسی خیلی اتفاقای باحال میوفتاد ولی ارشد یه جو سنگین داره
اون روزا دیگه هیچوقت تکرار نمیشههههه:sad:
 

ariyana

New member
زمون ما که کلا اینتر رو به بخشمون راه نمیدادن و اونا هر چی اصرار میکردن کادر اجازه نمیداد ، چون اکثرشون چیزی بلد نبودنن و از طرفی حوصله نداشتن تا چند ساعتی منتظر دیدن یه زایمان باشن .

ما با اینترنا با هم میرفتیم سر زایمان، و پسر و دختر بودنشون هیچ فرقی نداشت!!! من خودم بارها با اینترنای پسر و دختر زایمان گرفتم چون رزیدنت نداشتیم خیلی دستمون باز بود.کلا به اینترنا هم میگفتیم چیکار کنن چون تو بخش زنان تجربه ای نداشتن.
 

zErOOn3

Well-known member
یه بار یه نوزادی رو به دنیا اوردم!!بعدش که تو پست پارتوم رفتم سراغ مادره !!همراهاش کنارش بودن !!بعد بشون گفت این دختر کوچولو بچه ی منو به دنیا اورد!!!!!اصلا من مونده بودممم!!!کوچولو؟؟؟؟!!"بعد زنگ زد به شوهرشم همینو گفت!!!بعد گفت بیا شوهرم کارت داره!!منو میگی!!!اصلا دهنم باز مونده بود!خلاصه با کلی اصرار گوشیو داد دستم!!شوهر خانومه بعد از کلی تشکر گفت که تو باید اسم بچه مو انتخاب کنی!!!من مونده بودم اصلا نمیدونستم چی بگم!! هی میگفت خب بگو اسمشو چی بذارم!!هی مت میگفتم نه خودتون باید انتخاب کنید!!اصرارررر که نه تو باید انتخاب کنی!!!

:smiliess (4):

:riz304:

:ad54ad:
 

mw.ashel

New member
کل خاطره دوره دانشجوییم واسه من یه طرف و امتحان فینالمم یه طرف که مجبور شدم به خاطرش 36 ساعت تموم تو اتاق زایمان بیمارستان باشم و لحظه لحظشو تا عمر دارم فراموش نمیکنم.آه.............:sad:
 

parnia

New member
36 ساعت موندی و بالاخره فینالو دادی دیگه عزیزم....من بیچاره ک از 27 شهریور که نوبتم بود رفتم..................................29 مهر زایمان گرفتم!!!!!!!!! :dadad4:
 

mw.ashel

New member
بله پرنیا جان ، نمیدونی که اون چند ساعت چی کشیدم، 36 ساعت بدون خواب و اونقدری کیس داشتیم که بعضیاشو تو این چند سال دانشجوئیم ندیده بودم و آخرش یه کیسی واسه کنترل لیبر و زایمانش واسم افتاده بود که کلکسیون بیماری بود و هم دیابتی و هیپوتیروئیدی و آنمیک بود و از طرفی هم زایمانش پره ترم بود و اونقدری سختی کشیدم تا زایمانشو انجام بدم و پست پارتومشم کنترل کنم که کلا عذاب کشیدم ولی چون آدمیم که تاب فشار های روحی و جسمی رو تو مواقع سخت میارم ، خدا رو شکر به خوبی و خوشی تموم شد ولی خاطراتش هیچ وقت یادم نمیره:painting:
 

parnia

New member
من بعد یک ماه انتظار اپی بهم خورد.آخه ما بعلت کمبود زایمان دو نفری امتحان میدادیم..اپی هم از شانسم لارج بود...فک کنم 6 تا نخ کار کردم.....کلا" خاطره خوبی از فینال ندارم..آخرشم شدم 17!!!!.ولی آمار عااااالی بود.
 

parisa 69

New member
خوشبحالتون که فینال دادین امیدوارم روزی برسه که قدر ماماهارو بدونن به نظر من درحقمون داره ظلم میشه
 

old midwife

New member
یه روزی واسه امتحان فاینال لحظه شماری میکردم که از راه برسه و بالاخره استرسهاش تموم شه...خدا خدا می کردم و بالاخره اون روز رسید صبح ساعت 8 رفتم بیمارستان روزای قبل آزمون ادمیت رو داده بودم و اون روز باید لیبر و زایمان و پست رو می گذروندم...ساعت نزدیک هفت و نیم عصر شده بود تقریبا اپی رو بصورت کامل داشتم تموم می کردم...درست همون لحظه ها بود که کم کم حس کردم انگار دارم دلتنگ می شم...و یه بغض گنده داره گلومو فشار می ده...پست پارتوم تموم شد...و مادر داشت به نوزادش شیر می داد تقریبا همه چیز مرتب بود و اون ساعت از شب دیگه مربی ها هم حوصله گیر دادن و پرسیدن سوالات عجیب و غریب رو نداشتن...وقتی از در زایشگاه اومدم بیرون دیدم هوا کاملاً تاریک شده ساعت 10 شب بود و محوطه خارجی زایشگاه تقریباً خلوت بود...یه نگاه به آسمون ابری کردم و درست همون موقع بود که به شدت زدم زیر گریه...اونقدر گریه کردم که بتونم یه ذره دلمو آروم کنم...آره درست از اون لحظه بود که تموم دلتنگیهای من برای زایشگاه نوزاد مادر و...شروع شد...من مونده بودم و استرس تموم شده و یه دل پراز دلتنگی...همیشه بهم میگفت یه روزی می رسه که واسه همین استرسها هم دلتنگ بشی...بهش گفتم چی داری میگی مگه میشه آدم دلش واسه این لحظه ها هم تنگ بشه و خاطره بسازه...گوشی رو برداشتم و بهش زنگ زدم گفتم صدای گریه هامو میشنوی؟ من از همین الان دلتنگ شدم...
 
بالا