درد و دلهای یک ماما ( پاتوق بچه هایی مامایی)

Artmis.a

New member
سلام بچه ها

انشاا... در تمام مراحل زندگیتون موفق باشید

ماماهای عزیز بسیار دوستتان داریم[im
 

parnia

New member
وای پرنیا ا گفتی!!! امان از دست این اینترنا!!!کلی بشون میخندیدیم!!
ی بار رزیدنت ب ی اینترن اینداکشن سپرده بود....بدبخت هیچی از کنترل کنترکشن سرش نمیشد...ب زائو میگفت هروقت شکمت سفت شد ساعتو نگا کن ببین چن ثانیه طول میکشه تا شل شه!!!!! زنه بدبختم با اون دردش فک میکرد اگه دقت نکنه بچش آسیب میبینه....وای ک چقد از اینترنه عصبی شدم...رفتم ب رزیدنت گفتم...
 

mw.ashel

New member
زمون ما که کلا اینتر رو به بخشمون راه نمیدادن و اونا هر چی اصرار میکردن کادر اجازه نمیداد ، چون اکثرشون چیزی بلد نبودنن و از طرفی حوصله نداشتن تا چند ساعتی منتظر دیدن یه زایمان باشن .
 

fereshteh

New member
واسه کارورزیا!!!شیفت دادنا!!!واسه بدبختی و دردسرایی که واسه آمار کشیدممم!!!دلم واسه همه ی اینا تنگهههه!!!


دقیقا حتی واسه اون همه بدبختی کشیدن سر شیفتا حتی شیفت شب که گاهی از شلوغیه ساعت 1 شام می خوردیم و به احوالمون می خندیدم..

همیشه می گفتیم هرکی مارو بیرون ببینه با این همه دک و پز فک می کنه ما این همه بدبختی کشیدیـــــــــــــــم؟؟؟
 

mw.ashel

New member
ما اونقدری کیسامون زیاد بود که نوبت بندی میکردیم تا حق کشی نشه و من یه دوستی داشتم که بیجاره وقتی نوبتش میشد از اون زایمانهای سخت بهش میافتاد که همش یا پلی هیدرامینوس در میومد و یا دیستوشی میداد و ویا مادر همکاری نمیکرد و ما هم که اونقدری باهاش شوخی میکردیم
 

parnia

New member
خوشبحاتون بابا.....ما اصلا" کیس نداشتیم ....هر چی هم بود رزیدنتا ازمون میقاپیدن....من اولین زایمانو ترم 6 گرفتم!!!! و دوستم با 5 زایمان رکورد دار فارغ التحصیل شد....باور کنید من 3 تا زایمان گرفتم....من هرچی یاد گرفتم از آمار بود خداییش....
 

mw.ashel

New member
اینم یه خاطره:یه بار رفته بودیم بخش نوزادان کارورزی داشتیم و مربیمون گفت که برید و نوزادا رو معاینه کنید و من و دوستم هم رفتیم یه اتاق و بعد اینکه روی دوستم روی بچه رو کشید تا معاینه کنیم ، چشمتون روز بد نبینه

به نوزاد یه روزه رو دیدیم که ابروهاش سیاه بود و حتی صورتشم سیاه و مردیم از خنده که خدایا اینم یه سندرم جدیده و دیدم یه پیرزنه همراهشه و درمورد مادر نوزاد پرسیدم که گفتن بستریه و از همراهش پرسیدم چرا تو صورت بچه نقاشی کشیدید ، پیر زنه برگشت گفت که میخوام نوم وقتی جونه زودتر از همه پشت لبش سر بشه ورداشته سرمه رو روی صورت و ابروهای نوزاد کشیده و داشتن ابرو کلفت پسر رو واسه خودشون افتخار میدونن ، ما هم که میدونستیم کلا اون مواد برای نوزاد ضرر داره قبل اینکه پزشک برای ویزیت بیاد ببینه صورتشو پاک کردیم.

ولی اون روز کلی خندیدیم
 

mw.ashel

New member
عوضش من جایی بودم که هر روز زایمان داشتیم به خصوص آخرای تابستون و روزهای عید و ایام تعطیل
 

cheshmak

New member
خوشبحاتون بابا.....ما اصلا" کیس نداشتیم ....هر چی هم بود رزیدنتا ازمون میقاپیدن....من اولین زایمانو ترم 6 گرفتم!!!! و دوستم با 5 زایمان رکورد دار فارغ التحصیل شد....باور کنید من 3 تا زایمان گرفتم....من هرچی یاد گرفتم از آمار بود خداییش....
جدی میگی پرنیا؟؟؟ما زایمانا زیاد بود نوبتی میگرفتیم!!همیشه هم تو هر واحد اولین زایمان مال من بود دوستام منو مینداختن جلو !!خودشون در میرفتن!!!البته من یادمه خودم اولا از زیر زایمان گرفتن در میرفتم!! اما بعدش خیلی دوس داشتم!!یادمه اولا سر اینکه کی اول زایمان بگیره کلی تعارف تیکه پاره میکردیم آخه میترسیدیم !!!هر کی میگفت من آخرین نفر!!! اما آخراش همه مشتاق زایمان گرفتن بودن!!!!یادش بخیررررر!!
 

parnia

New member
هییییی چشمک جون....تعارف چیه....ی زایمانو چند نفری میگرفتیم....یکی زایمان...یکی جفت...یکی اپی...تازه بعضی مواقع یکی اپی واژن و عضله یکی فاشیا و پوست...بدبخت بودیم ما....یادمه ی بار ی رزیدنت لطفش گل کرد گفت بیا پیشم بمون دوتایی بگیریم....نامرد همشو خودش گرفت...گفتم دکتر جان بچه رو بده بغل کنم لااقل دسکشم آن شه!!!!! ذوق کنم!!!! در این حد!!!!
 
آخرین ویرایش:

mw.ashel

New member
اون شبهایی که شیفت داشتیم و نوبتی استراحت میکردیم و وقتی میخواستیم بریم استراحت یه مریضی رو میاوردن و تا کاراشو انجام بدیم ، غذامون سرد میشد و حتی وقتهایی که شیفت شبامون میخورد به ماه رمضون و کلا لحظه افطار و سحری زایمان داشتیم :sad:
 

mahnam

New member
واااای بچه ها چه خاطرات قشنگی
حالا که اینارو میشنوم میگم ای کاش منم مامایی رفته بودم :rolleyessmileyanim:
اما من بین مامایی و ژنتیک ، ژنتیک رو انتخاب کردم
البته راضی ام
رشته مو خیلی خیلی دوس دارم :heart:
اما خاطرات شما هم خیلی قشنگه :4d564ad6:
 

cheshmak

New member
آره واقعا!!یادمه با کلی ذوق دوره همی ساعت 2میشیتیم شام بخوریم!!!یه دفه صدامون میزدن بچه های آماری مریض فول اومده!!شامو که ول میکردیم هیچ!!چن ساعت بعدش دیگه هیچکس حس غذا خوردن نداشت!!!
 

mw.ashel

New member
واااای بچه ها چه خاطرات قشنگی
حالا که اینارو میشنوم میگم ای کاش منم مامایی رفته بودم :rolleyessmileyanim:
اما من بین مامایی و ژنتیک ، ژنتیک رو انتخاب کردم
البته راضی ام
رشته مو خیلی خیلی دوس دارم :heart:
اما خاطرات شما هم خیلی قشنگه :4d564ad6:

ممنونم عزیزم.همه ما رشتمون رو دوست داریم و بقیه رشته ها برامون عزیز و قابل احترامن
 
بالا