داستانهای مرحله سوم

بهترین داستان از نظر شما


  • مجموع رای دهندگان
    0

مجید دیجی

مدیر بخش

پسرک ماه


سر صبح است و هوا خوب، نوازش خنکی هوای صبحگاهی پسرک را سرحال و امیدوار به طرف شهر روانه شد. پسرک کمی مکث کرد بوی سیب به مشامش خورد و به دنبال آن کمی سرش را به چپ و راست چرخاند. کسی در این حوالی درخت سیب ندارد و سیب میوه¬ای کمیاب است پسرک آرزو دارد که روزی بتواند سیبی را به تنهایی بخورد پسرک به شامة خود اعتنا نکرد و به راه خود ادامه داد پیرزنی را دید که کنار جاده نشسته و سبدی پر از سیب سرخ و زیبایی در کنارش دید پسرک زل زد به سیبها و همچنان از جلوی پیرزن رد شد شاید انتظار داشت که پیرزن سیبی به او بدهد اما پیرزن اعتنا نکرد و به پسرک خیره شد از پسرک خواست که او را کمک کند اما پسرک قبول نکرد او مقداری دور شد و بعد فکری به سرش زد که پیرزن را کمک کند و حتما پیرزن در قبال آن سیبی به او خواهد بخشید پسرک برگشت و سبد پیرزن را برداشت هر دو در کنار هم به طرف شهر به راه افتادند پسرک منتظر بود که پیرزن وعده¬ای به او بدهد اما پیرزن به روی خود نیاورد سرعت پسرک کند شد و دیگر هوا رو به گرمی می¬رفت آفتاب روی سرش بود و بی رحمانه می¬تابید دو سبد پر از میوه روی کولش بود او دیگر نای راه رفتن نداشت کمی سبدها را پایین گذاشت و از سبد خود توت فرنگی به پیرزن تعارف کرد پیرزن چند عدد توت فرنگی برداشت و بر دهان گذاشت و ملچ و ملوچ کرد و از آن تعریف کرد داشت دیر می¬شد پسرک اگر توت فرنگی¬ها را سر وقت نرساند دیگر نمی-تواند به قیمت خوب بفروشد و هم در این گرما توت فرنگی¬ها زود خراب می¬شد خصوصا زیر سبد اما چاره¬ای نبود از خیر سیبها می¬خواست بگذرد که نگاهی به پیرزن کرد پیرزن نگاه ملتمسانه خود را به پسرک دوخت پسرک هم ناچار سبد را برداشت پیرزن برای پسرک توضیح داد که نوه¬اش پیشش مانده و پدر و مادرش به شهر دیگر رفته¬اند حالا پسرک مریض شده و پولی برای درمان او ندارد سیبها که هر کدام قیمت بالایی را دارد به تمام پول فروش سیبها احتیاج دارد تا نوه خود را که امانت دست اوست به بیمارستان برساند پسرک دیوار انتظارش فرو ریخت و دیگر هیچ نگفت و سنگینی سبد را دوبرابر احساس کرد تا شهر راه زیادی مانده و پسرک نگران فروش توت فرنگی ها و دیر رفتن به خانه است و می¬ترسد مادرش نیز نگران شود قدم¬ها را تندتر برداشت اما پیرزن جلوی او را گرفت چون پیرزن نمی¬توانست پا به پای او بیاد. ظهر به شهر رسیدند بازار خلوت شده بود پسرک سبد را به پیرزن داد و پیرزن دعا کرد که سبد سیبی نصیبش شود و از او خداحافظی کرد حالا توت فرنگیهایش خراب شده بودند آنچه را که سالم مانده بود را جدا کرد و تا غروب به فروش رساند و خرابها را به پیرزنی دیگر بخشید و روانه خانه شد برای زودتر رسیدن به خانه راه جنگل را انتخاب کرد اما هوا دیگر تاریک شده بود و راه را نیز گم کرد زوزة گرگ نزدیکتر می¬شد به ناچار بالای درختی رفت بوی سیب می¬آمد پسرک به خود گفت که حتما دیوانه شده است در این جنگلی که پسرک تمام درختهایش را می¬شناخت درخت سیبی امکان نداشت باشد اما فضا بوی سیب می¬داد پسرک می-خواست بچرخد و دستی را در فضا تکان دهد شاید سیبی به دستش می¬خورد آن وقت می¬توانست سیبی بخورد اما می¬ترسید که از درخت بیفتد و طعمة گرگها شود لذا تکان نخورد وزش باد شدیدتر شد به طوری که درخت تکانهای سختی می¬خورد و هر لحظه امکان داشت پسرک بیفتد نوری از آسمان آمد و هر لحظه که باد شدیدتر می¬شد نور هم بیشتر می¬شد او به آسمان نگاه کرد ماه را دید که به روی درخت آمده است وزش باد قطع شد و پسرک می¬توانست اطراف خود را به وضوح ببیند ... درست است خودش است درختی پر سیب پسرک سبدش را پر سیب کرد و تا بالای درخت رسید سیبی به ماه داد و با هم سیبی خوردند و کمی صحبت کردند وزش باد شروع شد و هر لحظه شدیدتر می¬شد ماه از پسرک خداحافظی کرد و بالا رفت و رفت تا پشت ابرهای تیره گم شد و باد از وزش افتاد او در جنگل نورهای فانوسها را دید و صداهایی که او را صدا می¬زدند و او جواب آنها را داد.


نمی دونم چرا یهو یاد ژان وال ژان و داستان های قبل از جنگ جهانی اول افتادم ...

داستان خوب و آموزنده ای میتونه برای یک رده سنی خاص هست ...
تبریک میگم و انتقادی ندارم :rose:
 

مجید دیجی

مدیر بخش
تنهایی ماه



-هر شب همان جای همیشگی می نشست و در تنهایی خویش بر پهنای لاجوردی این بیکران تکیه میزد .

وبا خود می اندیشید:آیا شبی خواهد رسید تا تنهایی اش را با کسی تقسیم کند و در آغوش کسی های های بگرید!؟

روی زمین همه چیز عادی بود . . . ولی فقط یک نقطه از زمین برایش به گونه ای دیگر جلوه می نمود...

... هروز کودکی در ژرفای شب ؛آن هنگام که همه در خوابی ناز فرورفته بودند؛ از پنجره چوبی اتاق برای دست تکان می داد و گویی می خواست با او حرف بزند... ولی هرچه تلاش میکرد نمی توانست صدای کودکی را که برای سخن گفتن با او تلاش می کرد را بشنود...فاصله بسیار بود...


هرشب و هرشب این اتفاق تکرارمی شد . . .

-دیگر بی تاب شده بود؛باید کاری میکرد!

تصمیمش را گرفت... یک شب وقتی مثل همیشه کودک قصد سخن گفتن با او را داشت؛آرام آرام به زمین نزدیک شد

دیگر می توانست چهره کوک را ببیند؛چه پسر زیبایی!!!

کودک هیجان زده به او می نگریست؛ بالاخره به آرزویش رسیده بود...

آرام آرام از لبه ی پنجره خود را به اغوش ماه سپرد؛آن دو ساعتی را به هم به گفتگو نشستند و گهگاه کودک

اشک های ماه را لبه ی آستینش پاک میکرد...

-دیگر وقت نداشت؛باید میرفت ...کودک اصرار می کرد که او را با خود ببرد و بالاخره توانست ماه را راضی کند...

هر دو با هم به پهنای آسمان نیلگون بازگشتند...

هرشب که به آسمان می نگری بدان کودکی از آن بالا برایت دست تکان می دهد که تنهای اش را به ماه تقسیم کرد!


تنهایی ماه یه داستان با دور بسیار سریع هست .... یه داستانی که اگر به شکل حرفه ای روش کار کنی میتونه موندگار بشه ...
.
.
.
این داستان میتونه با رویای یه کودک شیطون یتیم که شب ها توی رخت خواب - خوابش نمیبره شرو بشه ... و هنگامی که کابوس های شبانه( یا نا ملایمات زندگی ) اون رو محاصره کردن ماه بیاد کمکش و اون رو به آسمون ببره ...
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: baran-

مجید دیجی

مدیر بخش
چن تا نکته می نویسم برای ارتقاع نوشته ها در مراحل بعد ...

استان دربردارندهٔ چند عنصر اصلی است: پیرنگ، شخصیت ، معنا ، روایت و زاویۀ دید.

پیرنگ، یا خط داستانی، اغلب به عنوان یکی از عناصر بنیادین ادبیات داستانی برشمرده می‌شود. پیرنگ عبارت‌است از ساخت و پرداخت کنش‌های یک داستان. در سطح خرد، پیرنگ مجموعه‌ای‌ست از کنش‌ها و واکنش‌ها، یا محرک‌ها و پاسخ به محرک‌ها.
 

مجید دیجی

مدیر بخش
مقدمه‌چینی به معنای خلق موقعیت داستانی اولیه است
.
.
.
.
.
کنش صعودی، عنصر روایی یک اثر داستانی‌ست که از پس مقدمه‌چینی می‌آید و به نقطه اوج داستان می‌انجامد.
.
.
.
.
کنش نزولی معمولاً در تراژدی‌ها و داستان‌های کوتاه دیده می‌شود. کنش نزولی پس از اوج می‌آید و تأثیرات آن را نمایش می‌دهد و در نهایت به پایان‌بندی یا عاقبت داستان (که گاه فاجعه‌بار است) می‌انجامد. همون روشی که در داستان قبلی استفاده کرده بودم ...
.
.
.
.
کشمکش عنصری ضروری در ادبیات داستانی‌ست و به معنای چالشی است که قهرمان با آن روبه‌رو می‌شود و در تمام گونه‌های ادبیات کاربرد دارد
.
.
.
.
.
شخصیت‌پردازی را یکی از عناصر بنیادین داستان می‌دانند. شخصیت در داستان مشارکت می‌کند، معمولاً یک انسان است و هویت و ویژگی‌های گوناگونی دارد که از بطن داستان برآمده است. گونه‌های مختلف شخصیت‌های داستانی از این قرارند:

شخصیت راوی: شخصیتی است که مخاطب داستان را از زاویه دید او تجربه می‌کند، با او همدردی می‌کند و از او طرفداری می‌کند، از این رو شخصیت اصلی داستان است.
قهرمان: شخصیتی است که کنش داستان را پیش می‌برد و انتظار می‌رود به هدف غایی داستان نائل شود. در شیوهٔ داستانگویی غربی، قهرمان عموماً شخصیت اصلی داستان است.
ضدقهرمان: شخصیتی است که در برابر قهرمان قد علم می‌کند.
شخصیت ایستا: شخصیتی است که در روند داستان دچار تغییر محسوسی نمی‌شود.
شخصیت پویا: شخصیتی است که در روند داستان دستخوش تغییرات شخصیتی می‌شود.
شخصیت متضاد: شخصیتی است که از نظر خصوصیات درست در نقطهٔ مقابل قهرمان قرار دارد و شخصیت و ویژگی‌های قهرمان را آشکار می‌کند.
شخصیت مکمل: شخصیتی که در داستان نقشی ایفا می‌کند اما نقش او چندان عمده نیست.
شخصیت فرعی: شخصیتی است که نقش کوچکی در داستان دارد.

.
.
.
.
.
ادامه دارد...
 

مجید دیجی

مدیر بخش
البته کسی توقع نداره کسی بتونه یه شبه از تمام نکات توی داستانش استفاده گنه ولی سعی کنید کم کم از اون ها استفاده کنید ... معمولا داستان هایی که توسط اشخاص تازه کار ( خودم رو میگم ) نوشته میشه بیشتر برگرفته از احساسات هست که باید سعی بشه در جهت صحیح از اون استفاده کرد ...
 

mhfazel

New member
دیگه داشت این تاپیک فراموشم می شد هر چند به این تاپیک تعلق خاطر دارم
 

AWWA

New member
سلام دوستان
به خاطر بدقولیم خیلی خیلی عذر میخوام.

نوبت اعلام برنده هاست
 

AWWA

New member
جایزه نفر اول تقدیم میشود بهZOT به خاطر داستان سیب سرخ


جایزه نفر دوم تقدیم می شود به eeeeeeehsan برای داستان تا خدا


جایزه نفر سوم تقدیم می شود به baran- برای داستان تنهایی ماه


 

AWWA

New member
نفر چهارمmhfazel برای داستان پسرک ماه



نفرات پنجم...

مهنا برای داستان نوازش روی ماه


ati1408 برای داستان خورشید و ماه


hebe.nurse برای داستان ماه زمینی


 

AWWA

New member
ادامه نفرات پنجم
AWWA برای داستان ماهخند


و جایزه افتخاری تقدیم به مجید دیجی برای داستان زیبای سیب سرخ ماه و نقدهای زیباشون

 

AWWA

New member
بچه ها از همتون ممنونم....چه کسایی که تو مسابقه شرکت کردن چه کسایی که تو نظرسنجی بودن. تشکر ویژه ام از آقا احسان دارم برای زحمت حاضر کردن جایزه ها. خیلی زحمتشون میدم

 

mahii

New member
من اول بايد بدونم جايزه چيه بعد وقت بذارم خخخخخخخخخخخخخخ
رفع اسپم .......خيلي تاپيك خوبيه چ دوستاي بااحساسي
 

AWWA

New member
زهرا جون اول شدنتو تبریک میگم. منتظر تصویر انتخابیت برای مرحله بعد هستیم



 

AWWA

New member
من اول بايد بدونم جايزه چيه بعد وقت بذارم خخخخخخخخخخخخخخ
رفع اسپم .......خيلي تاپيك خوبيه چ دوستاي بااحساسي

جایزه اش بیشتر معنویه.:painting: از طرفی باعث میشه شجاعت دست به قلم شدن پیدا کنیم و از طرفی فرصتی هست تا بقیه نوشته هامون رو نقد کنن. یه جورایی سفر به درونه:smiliess (4):
 

ZOT

New member
زهرا جون اول شدنتو تبریک میگم. منتظر تصویر انتخابیت برای مرحله بعد هستیم




ممنونم عزیزم و ممنونم از همه ی دوستان عزیزم که قابل دونستن و به داستان من رای دادن!
و خسته نباشید به همه ی دوستان خوبم! :)
 

مجید دیجی

مدیر بخش
ادامه نفرات پنجم
AWWA برای داستان ماهخند


و جایزه افتخاری تقدیم به مجید دیجی برای داستان زیبای سیب سرخ ماه و نقدهای زیباشون


ممنون بابت جایزه افتخاریتون ...
دست شما درد نکنه ...
چه جایزه های خوشکلی :riz304: ....
اصلا انگیزه گرفتم ...
مرحله بعد کی هس ؟ موضوع داستان چی هس ؟
می خوام بترکونم سری بعد ..... خخخخ البته بادکنکای بعضیا رو ... خخخخخ
 

ati1408

New member
ممنون از همه دوستان و تبریک به خاطر ذوق عالی همگی :)
منم منتظر دور بعدیم . انتخاب هم نشم مهم نیست مهم اینه که یه حس قشنگ رو تجربه کنیم :))))
 

hebe.nurse

New member
سلام بچه ها
من قبل خرابی انجمن ی پیام گذاشتم اینجا حالا که نگا میکنم می بینم نیست :smiliess (12):
خب بازم به همه دوستان نویسنده تبریک میگم
تبریک ویژه تر به زهرا جان و احسان و باران.
امیدوارم سری بعد داستان های زیبای دیگری از دوستان شاهد باشیم :thanks::riz304:
 
بالا