یک نفر داخل مسجد خوابیده بود پرسیدن چرا هر شب مسجدی
گفت من دو تا زن دارم انقدر زنهایم من را دوست دارند این می گوید بیا پیش من اون می گوید بیا پیش من. من هم آمدم مسجد
می پرسد واقعا! و می رود یک زن دیگه می گیرد بعد شب می آید مسجد می گوید این ها که باهم نمی سازند !
می گوید من هم می دونستم با هم نمی سازند خواستم تو هم بیایی تنها نباشم
...
خارج از شوخی
یک افغانی بود 18 سال داشت مثل دو تا مرد کار می کرد خیلی ورزیده بود
یکبار بهش گفتم دوست داری یک زن ایرانی بگیرید؟!
گفت بله!
همان موقع بابام گفت اگر خانواده ات را آورده بودی من یک اتاق به تو می دادم!
پرسیدم تو که زن داری می خواهی باز زن بگیری؟
گفت من با زنم شرط کردم که چند تا زن می گیرم!
...
و دختراشون هم نمی ترشند