bahramian0935
New member
امیدوارم مغزش خوف شه از تعطیلی
- - - Updated - - -
امیدوارم اون موهات بریزه کچل شی
برای نفر بعدیت یه دعا بکن....
- نویسنده موضوع antenyus
- تاریخ شروع
امیدوارم مغزش خوف شه از تعطیلی
- - - Updated - - -
امیدوارم اون موهات بریزه کچل شی
bahramian0935
New member
خدایا اشل روهم از ناامیدی دربیار
bioshimi93
New member
ممنون:riz304:
نفر بعدی ایشالا به آروزیی که همین الان داری برسی
نفر بعدی ایشالا به آروزیی که همین الان داری برسی
شفيع
New member
به انچه مي انديشي برسي
varia
Well-known member
bioshimi93
New member
ممنونم
بعدی: الهی هیچ وقت هیچ کس دلتو نشکنه
بعدی: الهی هیچ وقت هیچ کس دلتو نشکنه
دعا در حق دیگران
کشتی در طوفان شکست و غرق شد.فقط دو مرد توانستند به سوی جزیره کوچکی شنا کنند و نجات یابند.
دو نجات یافته دیدند هیچ نمی توانند بکنند، با خود گفتند بهتر است از خدا کمک بخواهیم.دست به دعا شدند. برای این که ببینند دعای کدام بهتر مستجاب می شود هر یک به گوشه ای از جزیره رفتند. نخست از خدا غذا خواستند.
فردا مرد اول، درختی یافت و میوه ای بر آن، آن را خورد. سرزمین مرد دوم چیزی برای خوردن نداشت. هفته بعد مرد اول، از خدا همسر و همدم خواست، فردا کشتی دیگری غرق شد، زنی نجات یافت و به مرد رسید. در سمت دیگر، مرد دوم هیچ کس را نداشت.مرد اول از خدا، خانه، لباس و غذای بیشتری خواست، فردای آن روز به صورتی معجزه وار تمام چیزهایی که خواسته بود به او رسید.
مرد دوم هنوز هیچ نداشت. دست آخر، مرد اول از خدا کشتی خواست تا او و همسرش را با خود ببرد. باز هم فردای آن روز، کشتی آمد و در سمت او لنگر انداخت، مرد خواست بدون مرد دوم، به همراه همسرش از جزیره برود. پیش خود گفت: مرد دیگر حتما شایستگی نعمت های الهی را ندارد، چرا که درخواست های او پاسخ داده نشد. پس همین جا بماند بهتر است.
زمان حرکت کشتی، ندایی از آسمان پرسید:"چرا همسفر خود را در جزیره رها می کنی؟"
پاسخ داد: " این نعمت هایی که بدست آورده ام همه مال خودم است، همه را خود درخواست کرده ام. در خواست های او که پذیرفته نشد، پس لیاقت این چیزها را ندارد".
ندا مرد را سرزنش کرد: " اشتباه می کنی.زمانی که تنها خواسته او را اجابت کردم این نعمت ها به تو رسید"
مرد با حیرت پرسید: " از تو چه خواست که باید مدیون او باشم؟"
ندا آمد که: " از من خواست، تمام خواسته های تو را اجابت کنم."
«« در جهان هیچ چیز بهتر از راستی نیست »»
به هچی صلاحته برسی
کشتی در طوفان شکست و غرق شد.فقط دو مرد توانستند به سوی جزیره کوچکی شنا کنند و نجات یابند.
دو نجات یافته دیدند هیچ نمی توانند بکنند، با خود گفتند بهتر است از خدا کمک بخواهیم.دست به دعا شدند. برای این که ببینند دعای کدام بهتر مستجاب می شود هر یک به گوشه ای از جزیره رفتند. نخست از خدا غذا خواستند.
فردا مرد اول، درختی یافت و میوه ای بر آن، آن را خورد. سرزمین مرد دوم چیزی برای خوردن نداشت. هفته بعد مرد اول، از خدا همسر و همدم خواست، فردا کشتی دیگری غرق شد، زنی نجات یافت و به مرد رسید. در سمت دیگر، مرد دوم هیچ کس را نداشت.مرد اول از خدا، خانه، لباس و غذای بیشتری خواست، فردای آن روز به صورتی معجزه وار تمام چیزهایی که خواسته بود به او رسید.
مرد دوم هنوز هیچ نداشت. دست آخر، مرد اول از خدا کشتی خواست تا او و همسرش را با خود ببرد. باز هم فردای آن روز، کشتی آمد و در سمت او لنگر انداخت، مرد خواست بدون مرد دوم، به همراه همسرش از جزیره برود. پیش خود گفت: مرد دیگر حتما شایستگی نعمت های الهی را ندارد، چرا که درخواست های او پاسخ داده نشد. پس همین جا بماند بهتر است.
زمان حرکت کشتی، ندایی از آسمان پرسید:"چرا همسفر خود را در جزیره رها می کنی؟"
پاسخ داد: " این نعمت هایی که بدست آورده ام همه مال خودم است، همه را خود درخواست کرده ام. در خواست های او که پذیرفته نشد، پس لیاقت این چیزها را ندارد".
ندا مرد را سرزنش کرد: " اشتباه می کنی.زمانی که تنها خواسته او را اجابت کردم این نعمت ها به تو رسید"
مرد با حیرت پرسید: " از تو چه خواست که باید مدیون او باشم؟"
ندا آمد که: " از من خواست، تمام خواسته های تو را اجابت کنم."
«« در جهان هیچ چیز بهتر از راستی نیست »»
به هچی صلاحته برسی