یکی بود یکی نبود
یه روز من رفتم اتاق همکلاسیم توی خوابگاه. اونجا داشتیم راجع به بچه های علوم پزشکی که تهران قبول شدن حرف میزدیم. یهو دیدم که ژوپیتر نامی هم اونجا بود و من از آشناییش بسی خوشحال شدم. بعدش هم که فاطمه 1990 رو دیدم. بچه های باحال و دوست داشتنی هستن!:28: