خداحافظی تلخ تو سوگند نشد،
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد،
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر،
هیچ کس!
هیچ کس اینجا به تو مانند نشد،
خواستند از تو بگویند شبی شاعر ها...
عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد!!
خاطرات نه سر دارند نه ته....
بی هوا می آیند تا خفه ات کنند،
می رسند گاهی وسط یک فکر
گاهی وسط یک خیابان،
و حتی وسط یک صحبت....
سردت میکنند..
رگ خوابت را بلدند!!
زمینت میزنند.....
خاطرات تمام نمیشوند،
تمامت میکنند..