melinaa
پسندها
144

نوشته‌های نمایه آخرین فعالیت فرستادن‌ها درباره

  • ساجی عیدت مبارک
    فکرم همه جا هست ولی پیش خدا نیست
    سجاده زر دوست که محراب دعا نیست
    گگفتند سر سجده کجا رفته حواست
    اندیشه سیال من ای دوست کجا نیست
    از شدت اخلاص من همه عالم شده حیران
    تعریف نباشد ابدا قصد ریا نیست
    از کمیت کار که هر روز سه وعده
    از کیفیتش نیز همین بس که قضا نیست
    یک ذره فقط کمتر از سرعت نور است
    هر رکعت من هائذ عنوان جهانیست
    این سجده اخر نکند سجده سهو است
    چندیست که این حافظه در خدمت ما نیست
    ای دلبر من تا غم وام است و تورم
    محراب بیاد خم ابروی شما نیست
    بی دغدغه یک سجده راحت نتوان کرد
    تا فکر من از قسط عقب مانده جدا نیست
    یک سکه سپردن دوتا سکه گرفتن
    گفتند که این بهره بانکیست / ریا نیست
    از بس که در پی نان حلالیم شبو روز
    در سجده ما رونق ااگر هست صفا نیست
    گویند چه گنجیست به هر سجده بیاید
    من رفتمو پیدا نشد اینگونه نیا نیست
    به به چه نمازیست همین است که گویند
    راه شعرا دور از راه عرفا نیست
    وقتی به نظر می‌رسد زندگی به زمینت می‌زند،

    جرأت کن و با زندگی بستیز…

    وقتی احساس خستگی می‌کنی، جرأت کن و به راهت ادامه بده…

    وقتی زمانه سخت می‌شود، جرأت کن و از آن سخت‌تر شو…

    وقتی عشق آزارت می‌دهد، جرأت کن و دوباره عاشق شو…

    وقتی کسی را در رنج دیدی، جرأت کن و او را التیام بده…
    وقتی کسی را دیدی که گم شده است، جرأت کن و

    راه را به او نشان بده…

    وقتی دوستی به زمین افتاد، جرأت کن و اولین کسی باش

    که دستش را بسویش دراز می‌کند…

    وقتی احساس شادمانی می‌کنی جرأت کن ودل کسی راشادکن

    وقتی روز به انتها می‌رسدجرأت کن وبه این احساس برس که

    یشترین تلاشت را کرده‌ای…

    جرأت کن و به بهترین کسی که می‌توانی تبدیل شو…

    همیشه جرأت کن!
    سلام اجی عزیزم
    گلات خیلی زیباست...من بلد نیستم:sad: دلم خواست
    به به چه هنرمندانه درستشون کردی ملینا جان.....مرسی عزیزم...:heart::heart::thanks:خیلی خوشگلن
    مرسی ملینا جون...عه ما که باهم دوشت بودیم:28::4d564ad6::riz304::riz304:
    اینم یه شعر از من.قابلی نداره:
    حافظا بگذار تا من سر گذارم بر تو پا
    تا برآیم تو غزل خوانی رها از سرا

    بزم عشق است نیک دم ده تا مرا غرقه کنی

    من ورائی پرتوئی تابد نسیم بر غم سرا

    بوی خوش مستم نموده من رها از هر متاع

    من به بزم خویش می بالم در این ماتم سرا

    بال پروانه صدا می زد در شب بر دلم

    بگذار هر چه به جز از اصل با شوق و در آ

    من به تردید و به استدلال که حاکم ببود

    آنچنان آگه شدم حاکم بشد در قهقرا

    بعد با دل پا شدم عازم بر دشت طلوع

    چون شدم در آن نبودش هیچ چیزش در خفا

    حالتی بی غیبتی از جنس اصل و قیمتی

    از لطیفش آن هوا مرهم بر هر چه جفا

    نور عشق است زندگی شبنم به گل بنشسته است

    عالم زیبا و پاک است دم بگیر از این هوا
    ش.ر.ر
    سلام.به به چه گلهای زیبایی.ممنونم.باریکلا به این ذوق هنر علاقه و زیبایی دوستی.بسیار زیبا.
  • در حال بارگیری...
  • در حال بارگیری...
  • در حال بارگیری...
بالا