تو چرا؟ . . .
تو چرا هر دم مرا با خنده ای افسون کنی؟/عشق من را هر نفس از نفسی افزون کنی؟
من سراپا در نهان گوش به فرمان توام/گر تو خواهی استخوانم را ستون بیستون کنی
تو مگر ماهی شدی که تا نزدیکت شدم/با زبر دستی خود این صید را مغبون کنی؟
تا که دست من به سویت یک نفس گردد دراز/لیز و تیزی و به تیغی رویا مدفون کنی
در رثای این دلم آهسته شد هر چه رسا/کی شود سهم غمم را عاقبت مشحون کنی؟
وقت تنگ است و به سان اسب بی افساری/شاد می شوی که هر دم تو مرا دل خون کنی؟
مگذار آهی کشم تا ریشه ات خارج شود/کاخ مغرورت رها از قبل و از اکنون کنی
تو نوازش کن مرا سیراب کن با بوسه ای/تا رها و آشکار اصل را از این مظنون کنی
(ش.ر.ر)