مهر . . .
از کنشت و خانقاه من بر گذشتم شامگاه/چپ مکن بر من نظر قاضی مشو با آن نگاه
من گل مریم در آغوشم کشم بو عمق جان/گر تو هم خواهی شوی مدهوش آن با من بخوان
آنزمان گنجشک آوازش نکرد حصر یکی/بر همه جانش فشاند بر جمع یا آنکه تکی
چون که خورشید نورافشانی کند از روشنی/اخم مگیرد تو چنانی یا مگر خصم منی؟
طاووس خوش رنگ بال دامن بزد بی هیچ زنگ/تو مگو از خاشعی گوئی کنون آمد به ننگ
در حرم آیا بگفتند تو بیا آن یک نیا؟/که تو را دادست اجازت حکم دهی از اولیا؟
ما همه گر چه جدا در بعض ز افکاریم لیک/جای خشم بلبل توانیم گشت حتی با که جیک
چون شدیم غرق محبت دشمنی گشت محو نور/آنزمانست شادمان سوی حقیقت خود ز دور
(ش.ر.ر)