همراه با دنیای شوخی رزمنده ها ......
یک روز حاج آقا رفت به رکوع هر ذکر و آیه ایی بلد بود ,خواند
تا کسی از نماز جماعت محروم نماند.
مکبر که اتفاقا شاگرد شوفر بود
چشمهایش را دوخته بود به ته سالن و هر کس وارد می شد به جای او
یا الله می گفت برای لحظاتی کسی وارد نشد
و مکبر بنا به عادت شغلی اش بلند گفت(( یا الله نبود ؟ حاج آقا بریم))
چند نفری از صف اول زدند زیر خنده بیچاره حاج آقا را دیدم
که شانه هایش حسابی افتاده بودند به تکان خوردن
به نقل از کتاب جشن پتو عبدالرحیم سعیدی راد (خاطرات طنز جبهه )
شوخ طبعی یک رزمنده ایرانی تا لحظه آخر...
مصاحبه گر :
ترکش خمپاره پیشونیش رو چاک داده بود
روی زمین افتاد و زمزمه میکرد...
دوربین رو برداشتم و رفتم بالای سرش!
داشت آخرین نفساشو میزد..
ازش پرسیدم این لحظات آخر چه حرفی برای مردم داری؟..
با لبخند گفت: از مردم کشورم میخوام وقتی برای خط کمپوت میفرستن
عکس روی کمپوت ها رو نکنن!!
گفتم: داره ضبط میشه برادر! یه حرف بهتری بگو!..
با همون طنازی گفت:
آخه نمیدونی سه بار بهم رب گوجه افتاده!!