+18
جن گیر کابلی
مشاور حاکم گره ای به ابروان پر پشتش انداخت و گفت : این دختر طلسم شده ، یه عفریته تو جلدش رفته . باید اون جن رو خارجش کنیم .یک گربه سیاه ، یک دختر عذب ، چاقو ، کاسه آب ، و یک جن گیر بیارید .
همه وسائل لازم آماده شد ... جن گیری قهاری که از کابل آورده بودند نیز وارد اتاق شد . جن گیر صورتی کودک گون و شاید حتی زنانه داشت . حتی یک نخ مو نیز در صورتش یافت نمی شد
. جن گیر به دخترک نگاهی انداخت و دورتادور اتاق را نگاه کرد وبا زغال اعدادی را روی فرش نوشت . سپس وردی خواند و همه جا را فوت کرد حتی درون دهان دختر عذبی که آورده بودند .
ناگهان صدای جیغی از درون دودکش خارج شد . همه از ترس بر روی پاهایشان میخ کوب شدند .
جن گیر در حالی که به دختر عذب نگاه می کرد گفت : گربه رو بگیر تو بغلت . تحت هیچ عنوانی نذار که فرار کنه ...
صدای جیغ بلندتر شد و شبیه زوزه گرگی ادامه دار همه قصر را فرا گرفت . زن ها از ترس جیغ می زدند ، مردان فریاد می کشیدند و هر کس به سمتی فرار می کرد . ولی جن گیر در حالی که دو انگشت دستش را به هم چسبانده . و سیاهی چشمانش جایش را به سفیدی داده بود با صدای بلند ورد می خواند . هوای اتاق تاریک شد و طوفانی در بیرون کاخ شکل گرفت . باد هو هو می کرد و درخت های نخل را به هر سویی می کشاند . تکه های کنده شده از درختان بر روی بام قصر بر خورد می کردند. در و پنجره ها به هم می خورد و شیشه ها یکی بعد از دیگری می شکست و به داخل اتاق ها می ریخت .
اما ناگهان همه چیز آرام شد . و تمام سر وصداها قطع شد . گویی هیچ اتفاقی نیوفتاده ، فقط صدای جن گیر که با صدای بلند ورد می خواند شنیده می شد ... صدای دویدن شخصی از روی پشت بام به گوش رسید . دختر عذب ناخودآگاه به سمت سقف نگاه کرد . سپس صدای خش خشی از درون لوله بخاری به گوش رسید . کمی دوده از درون بخاری دیواری به پایین ریخت . گربه در حالی که چشمانش می درخشید غر غر کنان به سمت بخاری نگاه کرد . دختر جن زده بی اراده بدون اینکه در صورتش احساسی دیده شود به سمت بخاری رفت و آغوش باز کرد . دختر عذب از ترس گربه را محکم تر درون آغوشش فشرد . ناگهان دو دست از درون بخاری نمودار شد . دو چشم در تاریکی و سیاهی بخاری درخشید . و بعد صورت سیاه زشتی خودش را نشان داد . و عفریتی از درون شومینه در حالی که چهار دست و پا راه می رفت بیرون آمد . جن دو دستش را روی اعدادی که جن گیر روی زمین نوشته بود گذاشت و به آرامی سرش را به چپ و راست چرخانید . و آهسته روی دو پایش ایستاد ... دختر را در آغوش گرفت در همین بین جن گیر چاقوی دسته نقره ای که روی میز وجود داشت را برداشت و از پشت به جن حمله کرد . ولی ناگهان جن غیب شد و چاقو به قلب دختر حاکم اثابت کرد . جن گیر ناباورانه چند قدم به عقب رفت . دختر با دستانش چاقویی که هنوز در قلبش بود را گرفت و در حالی که به چشم جن گیر زل زده بود به دستش که به رنگ خون در آمده بود نگریست و روی زانوهایش نشست . و بلافاصله نقش زمین شد . دختر غرق در خون شد و با صدایی که گویی از ته گلویش خارج می شد گفت : چرا من ...