خرده جنايت هاي دوران كودكي....(طنز)

mahii

New member
من بچه بودم انقد شیطون بلا بودم ک نگو....حرص هم رو درمیاوردم
اما بدجنس و مردم ازاری تو خونم نبوده....در حین شیطونیام حواسم بهمه بود ک کسی ناراحت نشه
الان تو فامیل بچه شیطونشون فک میکنید ب کی رفته؟خب بمن دیگه...البته من قبول ندارما خودشون اسرار دارن
من از بچگی جسور بودم ینی از امتحان کردن هیچ وسیله ای امتناع نمیکردم
مثل:انگولک کردن پیچ بخاری....بازی با پنکه ....وسایل برقی خصوصا پریز و دو شاخه...شکستن غیر عمدی ظروف در حین بقول خودم کمک کردن ب مامان ....خطخطی کردن دیوار خونه با هر وسیله سر یا گرمیو
...................
 

mahii

New member
یادم رفت یبار خواستم با قیچی از بشت گوش بسر همسایه رو ببرم ک مامانم ناغافل اومد برناممو بهم زد
یبارم می خواستم مامانمو با سرنگ الوده امبول بزنم ک باز نشد
 

karokh1990

New member
یادم رفت یبار خواستم با قیچی از بشت گوش بسر همسایه رو ببرم ک مامانم ناغافل اومد برناممو بهم زد
یبارم می خواستم مامانمو با سرنگ الوده امبول بزنم ک باز نشد

واقعآ دمت گرم.دهن شیطون رو سرویس کردی...

- - - Updated - - -

یادم رفت یبار خواستم با قیچی از بشت گوش بسر همسایه رو ببرم ک مامانم ناغافل اومد برناممو بهم زد
یبارم می خواستم مامانمو با سرنگ الوده امبول بزنم ک باز نشد

واقعآ دمت گرم.دهن شیطون رو سرویس کردی...
 

hasti69

New member
منم داداشم ازاین اتاری هاداشت منم عاشق بازی قارچش بودم
یادش بخیر
 

hasti69

New member
سوم بودم داداشم یه سال وچندماه ازم کوچیکتره دم غروب شداون ایام داشتیم خونه مونومی ساختیم ماهم خونه مادربزرگم بودیم بابام وعموم رفته بودن تهران مسابقات جهانی کشتی روتماشاکنن که اتفاقااون سال باختن
خلاصه پدربزرگم وداداشم محمدگفتن می خواهیم بریم یه سربزنیم به خونه درحال ساخت ما،منم که مثل خیلی وقتهایه دندگیم گل کردکه منم میخوام برم هرچی مامانم بهم گفت دختردیروقته تونروحالیم نشدوبالاخره رفتم باهاشون
وقتی رسیدیم پدربزرگم گفت که این اجرهاروکه پخش شدن پرت کنیم روبقیه تاجمع شن یه جابعدبریم
هنوزچندتایی منومحمدپرت نکرده بودیم که به محض اینکه سرموچرخوندم محمدبایه پاره اجرزدتوسرم(انتهای ابروم خدارحم به چشمم نخورد)سرم سوزمیزد داداشمم حسابی ترسیده بودبهش گفتم خون میاد؟گفت نه،گفتم قرمزشده؟گفت نه
احساس ضعف میکردم گفتم برگردیم خونه مادربزرگم گفت باشه،بدون خداحافظی ازپدربزرگم وگفتن بهش راه افتادیم سمت خونه شون
توی راه داییم محمدودیدیم اونم باهامون اومد،حالاازاون طرف همین موقع بابام وعموم هم اومده بودن وخسته وناراحت ازشکست تیم ایران منم شدم قوزبالاقوز
درزدیم ورفتیم داخل بیچاره مامانم تاخونودیدفکرکردچشممه بعددیدیه کم بالاتره ازم پرسیدکی زدت؟گفتم محمد،فکرکردداییم بوده تواون موقعیت کلی دادزدم تامتوجهش کردم کارداداشم بوده
مامانم وبابام بردن سرموگرفتن زیرشیراب حموم مگه خونم وایمی ایستاد!دیدن فایده نداره گفتن بایدبریم بخیه اش کنیم منم گیردادم بایدبرم جلواینه نگاه کنم ببینم چیشده؟ورفتم (عجب شهامتی داشتم)
ازبخیه میترسیدم و البته نمیدونستم چی هست مامانم باکلی التماس که فقط یه پمادمیزنه بهش واین حرفهاراضیم کردبا باباموعموم رفتم بیمارستان(اون موقعهابابام موتورداشت منم عشق موتور ولی درعین حال نگران حوادثشم بودم که اتفاقابابام همون سال فروختش وازاسترسش راحت شدیم)
رفتیم بیمارستان وبعدخریدنخ بخیه رفتیم که بخیه اش بزنه حالاپرستاربیچاره هرچی میگفت درازشومن مقاومت میکردم میگفتم همینطوری کارتوانجام بده تابریم
بالاخره درازشدم وفقط یادمه 2-3تاازموهای انتهای ابروموکوتاه کردومن خوابم برد(فک کنم داروبهم دادن)وکارشوانجام داد(همیشه میگم خدایاشکرت نه به چشمم خورد نه ابروم)بماندتوبیمارستان چقدرالتماس کردم بیخیال بخیه شن ولی همه گفتن نمیشه
حالاهمیشه به محمدمیگم تلافی میکنم وانتقاممومیگیرم ازت
البته اینوبایدداداشم بعنوان خرده جنایت بگه نه من
یادایام کودکی بخیر یادبادان ایام
 

الناز2

New member
من وقتی بچه بودم مورچه هارو با ذره بین جلو آفتاب می سوزوندم حالا میفهمم بچگی چه موجودی بودم من...تازه این کار جز بهترین تفریحاتم بود
 

مجید دیجی

مدیر بخش
یادمه سه سالم بود . وقتی آفتاب شراره های زرد رنگش رو به اهل زمین هدیه می کرد ، مردم از شدت گرما وکار روزانه می خوابیدند . و این بهترین زمان بود برای آتیش سوزوندن...
یه ماهی گلی خوشکل توی آشپزخونه گویی مثل آهن روبا من رو به خودش جذب می کرد و من هم علاقه خاصی داشتم که اون رو با دست بگیرم . شاید از تکان تکان خوردنش خوشم میومد . اون موقع بود که همه جور آزمایشی رو روش امتحان می کردم مثل انداختن آب دهان روی اون تا ببینم آیا میتونه اینجور هم نفس بکشه ؟ یه بار هم که خیلی کنجکاویم گل کرده بود ماهی را با تمام قدرت نگه داشتم تا تکون نخوره اما انگار حیون بدبخت رو زیادی فشار دادم و ماهی له شد:sadsmiley: منم از ترس مامان و بابا ماهی رو انداختم سر جاش و فرار کردم
---------------------------
یادم میاد یه مرغ عشق داشتم که مرد:sadsmiley: با داداشم سر آداپتور ( مثل شارژر موبایل هست ) رو لخت کردیم وبه اون شک دادیم ... اما زنده نشد
------------------
یه خاطره دیگه اینکه میومدیم پشه ها رو میگرفتیم و سر یکیشون رو می کندیم و یه پشه دیگه رو هم میگرفتیم کمرش رو با تیغ زخم میکردیم و سر پشه اول رو اونجا با نخ فیکس می کردیم ( پروژه پیچیده ای بود ) بعد ولش میکردیم تا ببینیم آیا تعدادشون زیاد میشه؟؟؟ ( یه چیز تو مایه های نظریه داروین ) ...( واقعا اگه امکانات بود چی می شدیم )
--------------------------
کلا خاطره زیاد دارم اگه وقت شد میگم
---------------------------
 

مجید دیجی

مدیر بخش
حشره آزاری من مربوط میشه به دوران دانشجوییم. چندواحد حشره شناسی داشتم که باید انواع اقسام حشره هارو اتاله می کردم. یه بار یه سوسک (نه سوسک حمام) از این سوسک های صحرایی که گردهستن. گرفتم انداختم توی الکل صنعتی تا بمیره تا من بعدش اتاله اش کنم. من دیدم این سوسکه تکون نمی خوره گفتم پس مرده سوزنو برداشتمو اتالش کردمو گذاشتم که خشک بشه ، چشمتون روز بد نبینه من روز بعد رفتم یه سری بهش بزنم دیدم سوسکه اومده بالای سوزنو دستو پا میزنه :5:منم نامردی نکدمو سوزنو محکم وارد تنش کردم دیدم دوباره با دستو پا زدن می خواد تنشو از سوزن بیاره بیرون، :14:این کار 2روزی ادامه داشت (من سوزنو محکمتر فرو میکردم میدیدم سوزن از توی یونولیت در میاد)نمی دونم چرا نمی مرد اسپری استفاده کردم فایده ای نداشتم منم ولش کردم به حال خودش بیچاره به بدترین وضع فوت کرد.:dadad4:

یکی از دوستام ملخ اتاله کرده بود وقتی میاد کلکسیونشو جمع کنه می بینه ملخه نیستش و صدای جیغ خواهرش میاد ... ملخه با همون سوزن توی بدنش پرواز کرده بود ولی رو پرده ی اتاق گیر میکنه همونجا با همون سوزن می مونه:sadsmiley:

مگه سیانور نداشتین ؟
باید از سیامور استفاده می کردید یا نفتالین
 

مجید دیجی

مدیر بخش
بچه بودم زیر 7سال دقیق یادم نیست، خانواده عموم شب خونمون موندن. من صبح زودتر از بقیه بیدار شدم دیدم پسر عموم تو خواب تشریف داره ، منم یهو شیطنتم گل کردو رفتم یه لیوان آب آوردم آروم ریختم روی تشکش، بعدم رفتم دوباره خوابیدم :smiliess (3): ا(لبته مثلا) تا دیدم پسر عموم بیدار شده رفته پیشش دیدم زل زده به رختخوابش یه نگاهی به من کرد یه نگاهی به تشکش بنده خدا شوکه شده بود منم داد زدم مااااااااااااااااااااماااااااااااااااااان.... انقدر مامانش دعواش کرد میگفت تو که عادت نداشتی بچه ،این چیه؟ اون روز شد به کوفتش منم که جرات نکردم به کسی چیزی بگم:black_eyed:

منم تو دوران دانشجویی این کار رو کردم:tonguesmiley:
 

R-H

New member
من تقریبا ماهی یکبار جوجه میگرفتم وبعد کلی بازی آخرش بهشون میگفتم من بهتون پرواز را یاد میدم:a2d3: واونا را با دست به طرف اسمون پرت میکردم میگفتم شاید با این کار مجبور بشن از بالهاشون استفاده کنن و پرواز یاد بگیرن اما اون بدبختا پخش زمین میشدن:p7977cujr38iyymsu8: یا با زور نوکشون را باز میکردم ودونه وآب میریختم تودهنشون!!!!!!!!!!:smiliess (2):یا یه بار حمامشون کردم!
 
آخرین ویرایش:

monika.6

New member
بچه که بودم مورچه ها رو جمع میکردم بعد میسوزوندم!!!!!
نمیدونم چه لذتی تو این کار بودواقعا؟
البته اینم بگم که الان به شدت طرفدار انواع حشرات و حیواناتم
.
 

nuter.93

New member
یادمه با پسر خالم تو خونه بازی می کردیم. او میشد ماشین من میشدم راننده. روش مینشستم بیچاره پسر خالم. 2 تا پارچ اب بهش میدادم جای بنزین بخوره.نفسش در نمیومد از بس اب بهش دادم. بعدم که روش نشستم کلا محو میشد. یادش بخیر
 

yara

New member

بچگیام خیلی آروم و مظلوم بودم(البته الانم هستما سوءتفاهم پیش نیاد)....وهمینطور عاشق پرنده ها...از گنجشک گرفته تا

مرغ و خروس و....اصلا هم نمیترسیدم ازشون.... همیشه جوجه رنگی میخرین برام و کل روز با همونا سرگرم بودم....

بس که دوسشون داشتم یا همیشه دستم میگرفتم یا روی کله بوسشون میکردم :65d6a5d6s:واس همین زود می مردن
:dadad4::sad:
 

dr.bahar1986

New member
بچه که بودم مورچه ها رو جمع میکردم بعد میسوزوندم!!!!!
نمیدونم چه لذتی تو این کار بودواقعا؟
البته اینم بگم که الان به شدت طرفدار انواع حشرات و حیواناتم
.

:5:
الو سازمان حمایت از موجودات زنده :smiliess (14):
 
بالا